یادداشت های شبانه

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از پنجشنبه که صدای جیغ و داد از تو کوچه اومد و با ترس بیدار شدم ،خوب نیستم .جیغ های مادر پسر جوونی که تو تصادف کشته شد مثل پتک تو سرم زده شده.به جرات میتونم بگم بدترین اتفاق تو زندگی ،مرک ناگهانی عزیزه .
صدای تلویزیون و تا آخرین حد زیاد کردم ،پنجره ها رو بستم اما فایده ای نداشت
ضربان قلبم به بالاترین حد ممکن رسیده بود
دخترکم یهو بغضش ترکید😭
و من بی صدا گریه کردم
فکر میکردم از لحاظ روحی نرمال شدم اما نه مثل شیشه ترک خورده ام ،با کوچک ترین ضربه ای می‌شکنم
حالم خوب نیست 😔
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
تا حالا متوجه ترسهاتون بودید؟!
خودم همیشه از روابط میترسیدم، مخصوصا وقتی تو کلی کتاب و فیلم و دردودل دخترها، متوجه می‌شدم پسرها چه بلایی سر دخترها میآوردند
چون اونقدر خودم میشناختم که بدونم، همچین هم آدم قوی نیستم.
سر همین ترسم، سرقرار نمی‌رفتم🙃 فقط سر دیت با کسایی میرفتم که ازشون حس ترس نمیگرفتم که اونم تعدادشان فوق العاده اندک بود.
بعد یاد گرفتم، آقا اول نیت طرف مقابل دربیار بعد حتی برو دیت وگرنه فقط زمانت داری حروم می‌کنی.
چون فوق‌العاده احساسی هستم و همین نقطه ضعف من.
اما تجربه بزرگترم این بود، آقایون حتی اگر دوستت هم نداشته باشند، باز سر دیت میان و احساساتی بهت ممکن نداشته باشند ولی خوب بلدن نقش بازی کنند.
کلا به این درک رسیدم، تا حالا دوست داشته نشدم🙃
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
آروم و بی تنش
ساکت و بی صدا
سبک و رها ..
بهترین واژه ها هستند واسه توصیف این آدم بوجود اومده در وجودم..
مثل پر سبکم..
و هدف از همه ی مسیر اومده رسیدن به این نقطه این نتیجه و این ره آورد بود.. با تمام وجود فهمیدمش..
هر روزمون رو باهم زندگی کردیم به معنای واقعی کلمه.. هر روز من اون رو بزرگ کردم و اون منو..
پا به پای هم پا گرفتیم و راه رفتیم اون برای اولین بار.. من دوباره و برای صدمین بار بعد از زمین خوردن..
انگار اومدم که دست منو بگیره..
اومد که راه رفتن و اون به من یاد بده..
اومد که من و به خودم نشون بده..
اومد که زندگی رو.. زندگی کردن واقعی رو.. بهم یاد بده..
اومد که من و روشن کنه..
یه بار تو ماه هشتم بار داری، یه بنده خدایی بهم گفت خدا گاهی وقتا یه چیزایی رو در مورد آدما به دلم میندازه و تو همون دلمم بهم میگه برو به طرف انتقالش بده..
گفت اومده که زندگیت و از این رو به اون رو کنه.. راستش همون لحظه دلم لرزید، ترسیدم..
ولی بعدش دیدم به طرز شگفت انگیزی همونی شد که بهم گفت..
اومد و من و شخم زد.. زیر و روم کرد.. زمینم و از هم پاشوند.. ولی بعدش..
خیلی چیزای جدید از زمین زیر و رو شده ی وجود از نو و دوباره و خیلی بهتر جوونه زد..
جونه زدم.. سر از خاک بیرون آوردم.. آروم آروم پا شدم.. رشد کردم.. و در آخر سبز شدم..
سبز و زیبا و با طراوت..
اون مادری کردم برام اون آب داد به ترک های خشکیده ی وجودم اون.. نور تابوند به حفره های تاریک و عمیقه قلب و روحم..
اون و خدا فرستاد.. که بشه فرشته ی نجاتم..
خوابم میاد.. با صدای نفساش لَخت و بی حس میشم خوب میشم خیلی خیلی خوب میشم..
ممنون نور آسمون ها و زمین.. ممنون.
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
JU JU یادداشت کن ! ادبیات 1376

Similar threads

بالا