رفتی فرهنگ؟
بیا جای دیگه خبری نیست. تالار تکون نخورده از وقتی رفتی!
راستی داری واسه ارشد می خونی نیستی؟
سرش شلوخه فرهنگ ...
رفتی فرهنگ؟
بیا جای دیگه خبری نیست. تالار تکون نخورده از وقتی رفتی!
راستی داری واسه ارشد می خونی نیستی؟
بانمک بودن بهت بیشترمیادتا تریپ افسردگی برداری
واسه شب یلدا که داشتم. اون همه آوردم خوردید بس نبود؟!خودت که بری تالار کلا می خوابه ...
فرهنگ صفاست ... تو روح تالاری ....نباشی جون نداره تالار ...
خوبه ... شب یلدا هم تموم شد ... هندونه ها موند رو دستت ..
اینو ما دیگه بلد نبودیم! ما با مشت می رفتیم تو آینه یارو می گفتیم زدم آینه ات رو شکستم!آینه ی خدایی![]()
این آینه از همه آینه ها قوی تره ....
واسه شب یلدا که داشتم. اون همه آوردم خوردید بس نبود؟!
اصلا فرهنگ هندونه ها رو بردار بیار با هم میریم بازار آزاد می فروشیم.
چه می کنه آلزایمر...سوتی :
خیلی وقتا قندونو اشتباه میذارم یخچال بعد کلی دنبالش می گردم ....
چند وقت پیش کلی دنبال کلیدام که تو دستم بود گشتم ... آخر دیدم تو دستمه ....
اینو ما دیگه بلد نبودیم! ما با مشت می رفتیم تو آینه یارو می گفتیم زدم آینه ات رو شکستم!![]()
بعد با خیال راحت ادامه می دادیم ...![]()
آخه قاطی هندونه های من بود ندیدم شون.واسه فرهنگ که هندونه نبود .. نوشابه بود ...
چه می کنه آلزایمر...![]()
من چند وقت پیش تو تاکسی بودم یه آقای شهرستانی جلو کنار راننده بود بعد یه زنه پیله کرده بود که می خواد بشینه جلو. می گفت من اصلا با تاکسی بعدی میرم. من هم دیدم قضیه داره بیخ پیدا می کنه گفتم داداش شما بیا عقب بشین این خانوم بشینه جلو بریم. یارو نیومد. تو دلم گفتم چقدر ندید بدید بدبخته؛ دوباره بهش گفتم بعد با بی میلی اومد که بشینه عقب. وقتی پیاده شد خطاب به راننده گفتم: نمی ففففففهمه دیگه! دو ساعته میگیم بیا عقب.
راننده شهرستانی خیلی خونسر و با خنده، گفت: نه، داداشمه!![]()
mossitجون توهم ازسوتی هات بگو یکم بخندیم
فک کنم فقط من سوتی دادم انگار ....
بچه ها آدم رو مجبور به چکارایی که نمی کنن!
حالا بامزه بود؟
تفکرجالب وبامزه ای داشتیاسوتی :
بچه که بودم فک می کردم یه کیل. متر یعنی این متر هایه خیاطی که پلاستیکیه رو بریزی تو یه پاکت .. وزنشون کنی ... وقتی که یه کیلو شد ... میزان مسافت اون متر های تو پاکت میشه ی کیلو متر ( 3 یا 4 سالم بیشتر نبودا *)
من یه بار هم آوردم هم خوردم!سوتی :
یه بار جای دوغ شیر آوردم سر نهار ....
خیلی سوتی توپی بودمن چند وقت پیش تو تاکسی بودم یه آقای شهرستانی جلو کنار راننده بود بعد یه زنه پیله کرده بود که می خواد بشینه جلو. می گفت من اصلا با تاکسی بعدی میرم. من هم دیدم قضیه داره بیخ پیدا می کنه گفتم داداش شما بیا عقب بشین این خانوم بشینه جلو بریم. یارو نیومد. تو دلم گفتم چقدر ندید بدید بدبخته؛ دوباره بهش گفتم بعد با بی میلی اومد که بشینه عقب. وقتی پیاده شد خطاب به راننده گفتم: نمی ففففففهمه دیگه! دو ساعته میگیم بیا عقب.
راننده شهرستانی خیلی خونسر و با خنده، گفت: نه، داداشمه!![]()
تفکرجالب وبامزه ای داشتیا
آره ..
اخی بچه که بودم غذا نمی خوردم ... نمیذاشتمم کسی بهم غذا بده ... یادمه یه بار ظهر که مامانم نهارمو گذاشت جلوم تا موقع شام من داشتم نهار میخوردم ....
اگه کسی بهم غذا میداد گوشه ی لپم نگه میداشتم نمی خوردم ....
موجودی بودم واسه خودم در نوع خود عجیب غریب ...
هیش وقتم یادم نمیاد خاله بازی کرده باشم یا با عروسک بازی کنم ...
من یه بار هم آوردم هم خوردم!
یه بار هم ماه رمضون بود قبل افطار من هم گرسنه اصلا مغزه کار نمی کرد، دوغ رو بجای شیر جوشوندم دیدم داره بوی ماست میاد. گفتم حتما خرابه...![]()
من یه بار هم آوردم هم خوردم!
یه بار هم ماه رمضون بود قبل افطار من هم گرسنه اصلا مغزه کار نمی کرد، دوغ رو بجای شیر جوشوندم دیدم داره بوی ماست میاد. گفتم حتما خرابه...![]()
ولی من هرجور بازی ای بگی کردم، حتی کش بازی!
آره ..
اخی بچه که بودم غذا نمی خوردم ... نمیذاشتمم کسی بهم غذا بده ... یادمه یه بار ظهر که مامانم نهارمو گذاشت جلوم تا موقع شام من داشتم نهار میخوردم ....
اگه کسی بهم غذا میداد گوشه ی لپم نگه میداشتم نمی خوردم ....
موجودی بودم واسه خودم در نوع خود عجیب غریب ...
هیش وقتم یادم نمیاد خاله بازی کرده باشم یا با عروسک بازی کنم ...
ولی من هرجور بازی ای بگی کردم، حتی کش بازی!