گپ و گفتگوی خودمانی مهندسین مواد و متالورژی

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام بچه ها ....
به خصوص روزبه جان !!!!! آخه کی ساعت 5/5 میره آتیش بازی ؟؟؟؟ البته اگه انیمیشنا رو ندیدی برو اصلش رو ببین به خصوص toy story را که داغونش کرده بودن با اون دوبله و سانسور افتضاح ...
سلام
باز toy story دوبله اش قشنگ بود. فقط شخصیت "نی نی کوچولو" با اون دوبله ی باحالش...:biggrin: و خرس مهربون نامهربون... البته باید برم اصلش رو ببینم.
مرسی پیشنهاد خوبی بود.;)
 

*vernal*

عضو جدید
کاربر ممتاز
بيا زينب خانم جواب بده
اندك آبرو؟شيطونه ميگه بحثو قومي كنمااااااااااااااااااااااااا
باور نكردي؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بيشتر سعي كن
عجب تشبيهي كردي......هيچ ربطي نداشت:دي

من بچه در و دهات های دور و بر اصفهانم زینب خانوم ... غیرت کجا بود ...
اینا رو هم که نصف قشنگی های اصفهانم نمیشه اکثرشو ندیدم و حتی خیلیشو نشنیدم ...
به اعصابتون مسلط باشید بچه ها....:w24::gol:
 

mut

عضو جدید
سلام
باز toy story دوبله اش قشنگ بود. فقط شخصیت "نی نی کوچولو" با اون دوبله ی باحالش...:biggrin: و خرس مهربون نامهربون... البته باید برم اصلش رو ببینم.
مرسی پیشنهاد خوبی بود.;)

سلام مصطفی جون
نی نی کوچولو کلا حرف نمی زد تو اصلش ...
خرسه خداییش باحال بود ...
اون موقعی که باس reset میشه میره رو فاز اسپانیایی ( یا ایتالیایی ) خیلی باحال بود که سر و تهش را زدن ...
ترانه حین فیلم هم که اسکار گرفت پخش نشد ....
اگه دقت کرده باشی پرش های ناگهانی داشت ، به خصوص در مورد باربی و ...
ولی کلا انیمیشن با دوبله یه چیز دیگه ست ...
 

mut

عضو جدید
سلا به همه بچه های گل تالار
من امشب عازم جنوب(راهیان نور) هستم و تا چند روزی اینجا نیستم
پیشاپیش سال نو رو به همتون تبریک میگم و انشالله سالی توام با موفقیت در همه ابعاد زندگی در پناه ایزد و زیز سایه امام زمان و در کنار خانواده محترمتون داشته باشید
یا علی/تا سوم فروردین خدا نگهدارتون

ببببببببببببله ... سال نوی شما هم مبارک جلو جلو ... خودت رو هم نیمه کاره معرفی کردیا ... ولی خوش بگذره !!!
 

mut

عضو جدید
[کلیسای بتهلم
بلندترين كليساي جلفا است و گنبد آن بزرگتر از كليساهاي ديگر است و از نظر نقاشي*هاي داخل نمازخانه بهتر از كليساي وانك است . اين كليسا در سال 1627 بنا شد .
باني اين كليسا شخصي ثروتمند بود به نام خواجه پطروس . خواجه پطرس باني ساخت ميدان بزرگ جلفا نيز هست .
گنبد كليساي بتلهم دو پوش است 8 پنجره دور گنبد دارد از داخل نمازخانه دور گنبد با نقاشي*هاي زيبايي آزين يافته است و سقف آن با گلبوته*هاي زيادي زنگاري شده است . محراب آن نسبتاٌ وسيع است و دور تا دور آن 12 تصوير وجود دارد طبق روايات سال خوردگان اين كليسا از روي حسادت بنا شده است .
مي*گويند باني كليساي مريم به خادم خود دستور مي*دهد كه روز هفته*ي مقدس خواجه پطروس را به كليسا راه ندهد به خاطر همين خواجه پطروس بعد از اين ماجر خود كليسايي بنا مي*كند تا به قول معروف پا در كفش آوديك باني ساختمان كليساي مريم بكند ، ولي بعضي*ها نيز مي*گويند چون در روز هفته*ي مقدس خواجه پطروس به كليساي مريم مي*رود و جايي براي نشستن نمي*يابد بنا را بر اين مي*دارد كه خود كليسايي بسازد اين كليسا روبروي كليساي مريم واقع است .
در سال 1970 هنگام تعمير گنبد كتيبه*اي يافته مي*شود كه نام چند نقاش كه نقاشي ديوارهاي كليسا را به عهده داشته*اند آورده شده بود اين نقاشان عبارت بودند از ميناس - مارديروس - آسدوازادور ( ميناس يكي از نقاشان مشهور اصفهان بوده است )
اين كليسا دو انجيل خطي دارد كه بر پوست نوشته شده*اند كه به سال هزار و صد و هشتاد و هفت ميلادي بوده است .
در سمت غرب محوطه*ي كليسا قبر خواجه پطروس باني كليسا و خواجه غوكاس فرزندش و فرزند خواجه غوكاس قرار گرفته است .
كليساي بتلهم به خاطر داشتن جاذبه*ي توريستي و به علت فرسودگي در حال حاضر به عنوان يك موزه استفاده مي*شود و مراسم مذهبي در آن انجام نمي*شود . ولي هر ساله در آخر مرداد ماه بنا بر رسم ارامنه به 12 كليساي موجود در جلفا سر مي*زنند و در هر كدام از كليساها شمع روشن كرده دعا مي*خوانند و فقط در همين روز خاص است كه اين كليسا شاهد رفت و آمد ارامنه مي*شود .



كليساي مريم

كليساي مريم در محوطه*ي ميدان بزرگ جلفا روبروي كليساي بتلهم ساخته شده است .
اولين ساختمان اين كليسا در سال 1610 ساخته مي*شود كه بعد از آن در سال هزار و ششصد و سيزده كاملاٌ ساخته مي*شود اين كليسا در سال هزار و ششصد و شصت و شش با نقاشي مزين مي*شود و كاشيهاي ديوارهاي آن بين سالهاي هزار و ششصد و پنجاه و يك و هزار و ششصد و شصت و شش به تدريج نصب مي*شود اين كليسا بدون ستون برپا شده است .
اين كليسا داراي نقاشي*هاي زيبايي است كه بر ديوارهاي نمازخانه نقش بسته*اند در ديوارهاي شمالي و جنوبي دو تابلوي رنگ روغن روي بوم وجود دارد اثر يك هنرمند ماهر ونيزي كه توسط آقاي گراك هديه شده است كه متعلق به سيصد سال پيش هستند .
چون اين كليسا به نام حضرت مريم نام نهاده شده زنها با علاقه*ي بيشتري به اين كليسا مي*رفتند در قديم روزهاي چهارشنبه دختران و زنها گروه گروه از محله*هاي جلفا به اين كليسا مي*رفتند و چهارشنبه*ي قبل از عيد پاك بعضي*ها پابرهنه به اين كليسا مي*آمدند تا با خوشحالي و شادي حضرت مريم شريك شوند و او را به خاطر قيام حضرت مسيح بشارت دهند .
در قسمت شمالي محوطه*ي كليسا كليساهاي كوچكي به نام هاكوب مقدس وجود دارد كه خيلي پيشتر از بناي اصلي كليسا ساخته شده بود تا مردم در آن محل به دعا و نيايش بپردازند .
كليساي مريم تا سال 1848 به جاي ناقوس ، تخته*اي داشت كه از آن استفاده مي*شد ولي در همين سال يعني هزار و هشتصد و چهل و هشت كشيش بارسق گالستانيان به هنگام بازگشت از هند با خود ناقوسي به جلفا مي*آورد و به جاي ناقوس تخته*اي نصب مي*كند .
محوطه*ي اين كليسا بعد از كليساي وانك بزرگترين محوطه را داراست و مراسم بيشتري در اين كليسا برگزار مي*شود .
اين كليسا داراي دو در ورودي است در شرقي و غربي كه بيشتر از در غربي آن استفاده مي*شود در غربي دقيقاٌ روبروي در شرقي كليساي بتلهم باز مي*شود




این قسمتو ندیدم......
راه میدن مارو؟؟:surprised:

نمیدونم والا .... من خودم هر وقت از اون ور میرم فقط احترام میذارم ... داخلش نرفتم تا حالا !!
 

mut

عضو جدید
مهم نيست اينجا كجاست ! بي تو ،همه جا دور دست است... اگر تو را رها كنم كه ديگران تو را مي طلبند ! كدام ديگري تو را به بهانه من رها خواهد كرد... اي كاش ...نبودنت را نيز با خودت برده بودي ... دفتر شعرم كنار پنجره ورق خورد ،شعرم را باد برد ! و تو ... ورد زبان همه كوچه شدي ...
 

Roozbeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا؟؟؟:surprised::surprised::surprised::surprised::surprised:
گرونه؟مسافرت که این حرفارو نداره...مهمونیم اصلا میگن بیاین مفتی بشیننین فقط قدم رو چشم ما بزارید.....:D
خوشم مياد باهوشي
آفرين ، راس ميگي ، مسافرت كه اين چيزا حاليش نيست
بابا اعتماد به نفس
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام مصطفی جون
نی نی کوچولو کلا حرف نمی زد تو اصلش ...
خرسه خداییش باحال بود ...
اون موقعی که باس reset میشه میره رو فاز اسپانیایی ( یا ایتالیایی ) خیلی باحال بود که سر و تهش را زدن ...
ترانه حین فیلم هم که اسکار گرفت پخش نشد ....
اگه دقت کرده باشی پرش های ناگهانی داشت ، به خصوص در مورد باربی و ...
ولی کلا انیمیشن با دوبله یه چیز دیگه ست ...
ارادت...
ولی نی نی حرف می زد خیلی باحال بود. خودش هم خیلی ناله بود:D
باربی رو که بدجور قیچی کرده بودن قشنگ جاش مونده بود:D
انیمیشن های این شرکت خصوصی ها خوبه هم قیچی نمی کنند هم تو دوبله دست شون بازتره. اینجوری واسه پخش عمومی هیچ فیلم و انیمیشن خارجی ای جالب از آب درنمیاد.;)
 
  • Like
واکنش ها: mut

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا؟؟؟:surprised::surprised::surprised::surprised::surprised:
گرونه؟مسافرت که این حرفارو نداره...مهمونیم اصلا میگن بیاین مفتی بشیننین فقط قدم رو چشم ما بزارید.....:D
خوشم مياد باهوشي
آفرين ، راس ميگي ، مسافرت كه اين چيزا حاليش نيست
بابا اعتماد به نفس
آدم خوبه با شماها بره مسافرت!!!;)
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد.
روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.
فرعون یک روز از او فرصت گرفت.
شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.
فرعون پرسید: کیستی؟
ناگهان دید که شیطان وارد شد.
شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست.
سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد.
بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟
پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟
شیطان پاسخ داد: زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید!
.
منبع: پست من

 
آخرین ویرایش:

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمک شناس!

نمک شناس!

او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشكیل داده بودند. روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند.

در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و كار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟! بیائید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم كه تا آخر عمر برایمان بس باشد.

البته دسترسى به خزانه سلطان هم كار آسانى نبود. آنها تمامى راهها و احتمالات ممكن را بررسى كردند، این كار مدتى فكر و ذكر آنها را مشغول كرده بود، تا سرانجام بهترین راه ممكن را پیدا كردند و خود را به خزانه رسانیدند.

خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتى و ... بود. آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلاجات و عتیقه جات در كوله بار خود گذاشتند تا ببرند. در این هنگام چشم سر كرده باند به شى ء درخشنده و سفیدى افتاد، گمان كرد گوهر شب چراغ است، نزدیكش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمك است!

بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پیشانى زد بطورى كه رفقایش متوجه او شدند و خیال كردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند. خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه اى اتفاق افتاد؟ او كه آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت : افسوس كه تمام زحمتهاى چندین روزه ما به هدر رفت و ما نمك گیر سلطان شدیم، من ندانسته نمكش را چشیدم، دیگر نمى شود مال و دارایى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است كه ما نمك كسى را بخوریم و نمكدان او را هم بشكنیم و ...

آنها در آن دل سكوت سهمگین شب، بدون این كه كسى بویى ببرد دست خالى به خانه هاشان باز گشتند. صبح كه شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند كه شب خبرهایى بوده است، سراسیمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانیدند، دیدند سر جایشان نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را كه باز كردند دیدند جواهرات در میان بسته ها مى باشد، بررسى دقیق كه كردند دیدند كه دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى كرد و ...

بالاخره خبر به گوش سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیك صحنه را مشاهده كرد، آنقدر این كار برایش عجیب و شگفت آور بود كه انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت : عجب ! این چگونه دزدى است ؟ براى دزدى آمده و با آنكه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى چیزى نبرده است ؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟... ولى هر جور كه شده باید ریشه یابى كنم و ته و توى قضیه را در آورم ...

در همان روز اعلام كرد: هر كس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیك او را ببینم و بشناسم.

این اعلامیه سلطان به گوش سركرده دزدها رسید، دوستانش را جمع كرد و به آنها گفت : سلطان به ما امان داده است، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید. آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى كردند، سلطان كه باور نمى كرد دوباره با تعجب پرسید: این كار تو بوده ؟ گفت : آرى.

سلطان پرسید: چرا آمدى دزدى و با این كه مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى؟
گفت : چون نمك شما را چشیدم و نمك گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان گفت ...

سلطان به قدرى عاشق و شیفته كرم و بزرگوارى او شد كه گفت : حیف است جاى انسان نمك شناسى مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در دستگاه حكومت من كار مهمى را بر عهده بگیرى، و حكم خزانه دارى را براى او صادر كرد.

آرى او یعقوب لیث صفاری بود و پس از چند سالى حكمرانى در مسند خود سلسله صفاریان را تاسیس نمود. یعقوب لیث صفاری سردار بزرگ و نخستین شهریار ایرانی (پس از اسلام) قرون متوالی است که در آرامگاهش واقع در روستای شاه‌آباد واقع در 10 کیلومتری دزفول بطرف شوشتر آرمیده است. گفتنی است در کنار این آرامگاه بازمانده‌های شهر گندی شاپور نیز دیده می‌شود.


:: مقبره یعقوب لیث صفاری در روستای شاه‌آباد دزفول ::
منبع: دوستانه
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
من و دختر خاله‌ام ساناز، خیلی بهم می‌خوریم!!

من و دختر خاله‌ام ساناز، خیلی بهم می‌خوریم!!

هر وقت من یک کار خوب می‌کنم مامانم به من می‌گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می‌گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می‌کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود، چون بابایمان همیشه می‌گوید مشکلات انسان را آدم می‌کند.
در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می‌خوریم. از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می‌گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می‌شود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم‌های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم‌های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است! اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی‌خواهد و دایی مختار هم از زندان در می‌آید.
من تا حالا کلی سکه جم کرده‌ام و می‌خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه‌اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه وشیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی‌کند. همین خرج‌های ازافی باعث می‌شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود. دایی مختار می‌گفت پدر خانومش چتر باز بود.خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده‌ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم.هم ارزان تر است، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می‌خوری خش خش هم می‌کند!
اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می‌شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. می‌گفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می‌خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می‌ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می‌ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست.آدم وقتی قهر می‌کند بعد آشتی می‌کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می‌کند بعد خانومش می‌رود دادگاه شکایت می‌کند بعد می‌آیند دایی مختار را می‌برند زندان! البته زندان آدم را مرد می‌کند.عزدواج هم آدم را مرد می‌کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!
:w15:
 

*vernal*

عضو جدید
کاربر ممتاز
فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد.
روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.
فرعون یک روز از او فرصت گرفت.
شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.
فرعون پرسید: کیستی؟
ناگهان دید که شیطان وارد شد.
شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست.
سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد.
بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟
پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟
شیطان پاسخ داد: زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید!
.
منبع: پست من

:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
 

*vernal*

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر وقت من یک کار خوب می‌کنم مامانم به من می‌گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می‌گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می‌کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود، چون بابایمان همیشه می‌گوید مشکلات انسان را آدم می‌کند.
در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می‌خوریم. از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می‌گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می‌شود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم‌های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم‌های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است! اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی‌خواهد و دایی مختار هم از زندان در می‌آید.
من تا حالا کلی سکه جم کرده‌ام و می‌خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه‌اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه وشیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی‌کند. همین خرج‌های ازافی باعث می‌شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود. دایی مختار می‌گفت پدر خانومش چتر باز بود.خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده‌ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم.هم ارزان تر است، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می‌خوری خش خش هم می‌کند!
اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می‌شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. می‌گفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می‌خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می‌ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می‌ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست.آدم وقتی قهر می‌کند بعد آشتی می‌کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می‌کند بعد خانومش می‌رود دادگاه شکایت می‌کند بعد می‌آیند دایی مختار را می‌برند زندان! البته زندان آدم را مرد می‌کند.عزدواج هم آدم را مرد می‌کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!
:w15:
:w25:
لبته من و ساناز تفافق کرده‌ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم.هم ارزان تر است، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می‌خوری خش خش هم می‌کند!:w15::w15:
 
بالا