گپ و گفتگوی خودمانی مهندسین مواد و متالورژی

mold_silver

متخصص متالورژی صنعتی
کاربر ممتاز
برفک جان کار امرجنسی پیش اومد باید برم
موفق باشی
خوب باش زود تند سریع
بای
 

ghzshadow

عضو جدید
کاربر ممتاز
پارک فراری در ابوظبی

حتما با فراری ( Ferrari ) آشنایی کامل دارید . کمپانی معظم تولید خودروهای لوکس و سوپر اسپرت که سرآمد این رده خودروها در جهان است . یک شرکت ایتالیایی با فناوری روز و طراحی مخصوص ایتالیایی . حال بیایید خوش فکری و البته پول داری عرب های ابوظبی را با اصالت کمپانی Ferrari ترکیب کنید حاصل چه می شود؟
پارک فراری در ابوظبی





امارات که سرشار از دلارهای نفتی است چند سالی است سرمایه گذاری سنگینی در صنعت توریسم نموده است ،
که نمونه بارز آن دوبی است که امروزه به یکی از قطب های مهم توریسم و تجارت تبدیل شده است .
مقامات امارات بیکار ننشسته و تنها به امیرنشین دوبی اکتفا نکرده اند و در مرحله بعدی بیابان های ابوظبی را هم به معدن طلا تبدیل کرده اند .





باید گفت مسئولان ساخت این پارک بزرگ و زیبا به طرز هوشمندانه ای از علاقه مردمان جهان در اقصی نقاط جهان به ماشین های فراری و نام Ferrari آگاه بودند و با ساخت اولین پارک فراری جهان در ابوظبی امارات این شهر را به یک جاذبه توریستی بالفعل درآوردند تا مکانی باشد برای دور هم جمع شدن دوستداران فراری و لذت با فراری بودن را کشیدن .





این پارک مجلل می تواند مکانی باشد برای سواری گرفتن از فراری و سوار شدن بر وسایل بازی و نقلیه با مارک Ferrari و هیجان سرعت های بالا را بردن . این پارک علاوه بر وسایل و پیست هایی که دارد با غذاهای ایتالیایی و مراکز خرید می توانند لحظه های خوشی را برای بازدیدکنندگان رقم بزنند.



 

*vernal*

عضو جدید
کاربر ممتاز


او برای همیشه دیر کرده است!!!!http://r-r-r.blogfa.com/post-98.aspx
خنديد به سادگيم آيينه و گفت
احساس پاک تو را زنجير کرده است
گفتم از عشق من چنين سخن مگوي
گفت خوابي سال‌ها دير کرده است
در آيينه به خود نگاه مي‌کنم ـ آه!
عشق تو عجيب مرا پير کرده است
راست گفت آيينه که منتظر نباش
او براي هميشه دير کرده است
 

*vernal*

عضو جدید
کاربر ممتاز

شقایق گفت با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارم
اگر سرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی ، که زمین تب دار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت ، تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده ، تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته ، به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت : شنیدم ، سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود ، اما طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد ، ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را ، بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش ، آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت ، بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را ، به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده ، که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید ، شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و
به ره افتاد و او می رفت ، و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را رو به بالاها
شکر می کرد ، پس از چندی

هوا چون کوره آتش ، زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت : چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست
به جانم ، هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم ، هرگز دوایی نیست

واز این گل که جایی نیست ، خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را ، چنان می رفت و
من در دست او بودم ، و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت ، اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب ، نسیمی در بیابان کو ؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد ، دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد ، کمی اندیشه کرد ، آنگه

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت ، زهم بشکافت

اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود ، با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب ، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل ، که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی ، بمان ای گل

و من ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد
 
بالا