گپ و گفتگوی خودمانی مهندسین مواد و متالورژی

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
اى بلند اختر كه ناموس خداى اكبرى***عقلِ كل را دخترى و علمِ كل را همسرى
زينت عرش خدا پرورده دامان توست***يازده خورشيد چرخ معرفت را مادرى
آن كه بُد منت وجودش بر تمام ما سوى***گشت ممنون عطاى حق كه دادش كوثرى
تاج فرق عالم و آدم بود ختم رسل***بر سر آن سرور كون و مكان تو افسرى
از گلستان تو يك گُل خامس آل عباست***اى كه در آغوش خود خون خدا مى‌پرورى
مقتداى حضرت عيسى بود فرزند تو***آن چه در وصف تو گويم باز از آن برترى
در قيامت اولين و آخرين سرها به زير***تا تو با جاه و جلال حق، زمحشر بگذرى
بر بساط قرب بگذارد قدم چون مصطفى***تو بر او هستى مقدم ، گرچه او را دخترى
كهنه پيراهن چو بر سر افكنى در روز حشر***غرقه در خون خدا برپا نمايى محشرى
با چه ذنبى كشته شد مؤوده آل رسول***بود آيا اينچنين، أجرِ چنان پيغمبرى
قدر تو مجهول و مخفى قبر تو تا روز حشر***جز خدا در حق تو كس را نشايد داورى

* * *
شمع جمع آل طه بضعه خير الورى***دختر شمس الضحا و همسر بدر الدّجى
آفتاب برج عصمت گوهر درج شرف***ليلة القدر وجود و سرّ و ناموس خدا
آن كه بنشاندش به جاى خود امام الانبياء***وان كه بُد آمينِ او شرط دعاى مصطفى
مبدأ جسمش بُد از اثمار اشجار بهشت***منتهاى روح پاك او حريم كبريا
ز آدم و عيسى نبودش كفو و مانندى به دهر***شد در اوصاف كمال او هم تراز مرتضى
در مديحش عقل شد حيران و سرگردان چو ديد***هست مدّاحش خدا، وصف مقامش هل أتى
پا ورم كرد از نماز و دست و بازو از جهاد***سينه او شد سپر در راه حق روز بلا
رفت از دار فنا بشكسته دل آزرده تن***آن كه بُد آزردنش ايذاء ختم الانبياء
گفت حيدر در غروب آفتاب عمر او***تار شد دنيا و روشن شد به تو دار بقاء

* * *
دختر خير الورى و همسر فخر بشر***علم مخزون، غيب مكنون در ضميرش مستتَر
ليلة القدر، نزول كل قرآن مبين***مطلع الفجر ظهور منجى دنيا و دين
آسمان يازده خورشيد تابان وجود***روشن از نور جمالش عالم غيب و شهود
شمع جمع اهل بيت و نور چشم مصطفى***مهجه قلبى كه آن دل بود قلب ماسوى
آيه تطهير وصف عصمت كبراى او***هل أتى تفسيرى از دنيا و از عقباى او
تا قيامت شد به او روشن چراغ عقل و دين***منتشر از او به دنيا نسل خير المرسلين
اندر آن روزى كه وا نفسا بگويند انبيا***شيعتى گويان بيايد او به درگاه خدا
مصحف او لوح محفوظ قضاء است و قدر***در حديث لوحِ او برنامه اثنى عشر
علم ما كان و يكون ثبت است اندر دفترش***نى سلونى گفته در عالم كسى جز همسرش
اوست مشكاة دو مصباحى كه شد عرش برين***زينت از آن دو، چراغ راه رب العالمين
ميوه باغ وجودش حلم و جود مجتبى است***حاصل آن عمر كوتاهش شهيد كربلا است
زينب آن اسطوره صبر و شجاعت دخترش***گوى سبقت برده در اسلام و ايمان مادرش
دامنش جان جهان و يك جهان جان پروريد***وه چه جانى كه خداوند جهان او را خريد
خون بهاى خون او شد ذات قدّوس خدا***گشت كشتى نجات خلق و مصباح الهدى
منقطع شد وحى بعد از رحلت خير الأنام***ليك جبريل امين بنمود در كويش مقام
بود امين وحى دائم در صعود و در نزول***تا گذارد مرحمى بر قلب مجروح بتول
دل شكسته بود و از هجر پدر بيمار بود***پشت و پهلو هم شكسته از در و ديوار بود
تسليت مى‌داد او را ذات پاك ذو الجلال***تا بكاهد زان غم و آن رنج و آن درد و ملال
عطر و بوى و رنگ و روى و خُلق و خَلق عقل كل***ساطع و لامع بُد از آن بضعه ختم رسل
زين سبب روح القدس شد در حريم او مقيم***تا در آن آئينه بيند صاحب خُلق عظيم
زين قفس چون مرغ روحش رو به رضوان پر كشيد***رفت جبريل امين و از مدينه دل بريد
مرتضى آن قطب عالم لنگر دنيا و دين***عرش علم و روح ايمان و اميرالمؤمنين
آنكه در تسليم و صبرش عقل شد مبهوت و مات***كرد در فقدان اين همسر تمناى ممات
بود زهرا ركن آن ركن زمين و آسمان***رفت و ويران شد سر و سامان آن شاه جهان

* * *
صورتى كو خَلق و خُلق عقل كل را مى‌نمود***گشت پنهان نيمه شب در خاك غم، امّا كبود
ماهتاب آسمان عصمت و عفّت گرفت***كس نداند جز على آخر چه بگذشت و چه بود

* * *
ديده عالم نديده زهره‌اى مانند زهرا***دخترى مادر نزاده كو شود اُمّ ابيها
شد خدا راضى به آنچه فاطمه راضى به آن شد***متفق شد در رضا و در غضب با حق تعالى

آيت‌الله وحيد خراساني
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
از آن روزی که سوزاندندباغ خانه مارا
به جز غم کس نمی گیرد سراغ خانه مارا
نه ایوب ونه یعقوب ونه ابراهیم ونه یحیی
کند یکدم تحمل دردوداغ خانه مارا
شود هرچند سوزش بیشترکمتر شود نورش
چه طوفانی فکند از پا چراغ خانه مارا
چه جای شکوه زین مردم که گرداندند روازما
چرا سلمان نمی گیرد سراغ خانه مارا


 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
الهی كوثرم كو دلبرم كو
گلم كو؟ هستى ام كو؟ گوهرم كو؟
على تنها و دلخون مانده افسوس
يگانه مونس و تاج سرم كو؟
الهى! كلبه ام را غم گرفته
دل محزون من ماتم گرفته
شرار شعله هاى در نديدم
گلم را خصم از دستم گرفته
الهى! سينه من كوى درد است
گلستان سرورم سرد سرد است
عزيزم فاطمه از رنج مسمار
رخ مهتابى اش غمگين و زرد است
الهى! دست من را بسته بودند
حريم خانه ام بشكسته بودند
به ضرب تازيانه آن جماعت
تن مرضيه را آزرده بودند
الهى! غمگسارم، سوگوارم
شبست و طاقت رفتن ندارم
فلك با من سرسازش ندارد
بدون فاطمه نالان و زارم


 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
امشب به نخل آرزويم برگ پيداست
بر چهره زردم نشان مرگ پيداست
امشب مرا در بستر خود واگذاريد
بيمار بيت وحى را، تنها گذاريد
دوران هجرم رو به اتمامست امشب
خورشيد عمرم بر لب بامست امشب
چون روز آخر بود، كارِ خانه كردم
گيسوى فرزندان خود را شانه كردم
ديدى چه حالى در نمازم بود اَسْما؟!
اين آخرين راز و نيازم بود، اَسْما!
آخر نگاه خويش را، سويم بيفكن
مى خوابم اينك، پرده بر رويم بيفكن
ديدى اگر خامش به بستر خفته ام من
راحت شدم، پيش پيمبر رفته ام من!
شب ها برايم بزم اشك و غم بگيريد
در خانه آتش زده، ماتم بگيريد!
از من بگو با زينب آزاده من
برچيده نگذارد شود سجّاده من
من رفتم امّا، يادگارم ـ زينب ـ اين جاست
روح مناجات و دعايم، هرشب اين جاست



 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
اى هماى ملكوتى كه شكسته پر تو
كه به زير پر و بال ست ز محنت، سر تو!
اى بهارى كه شد از فيض تو، هستى خرّم
گشته پژمرده چو پاييز چرا منظر تو؟!
ترجمان غم پنهانى و رنجورى توست
اين همه گريه اطفال تو بر بستر تو
سبب رنج و دواى تو ز من مى طلبند
پرسش انگيزْ نگاه پسر و دختر تو
چهره از من ز چه پنهان كنى اى دخت رسول؟!
عليّم من، پسرِ عمّ تو و همسر تو!
واى از آن لحظه و آن منظره طاقت سوز
ديدن ميخ در و غرقه به خون پيكر تو
درد دل هاى تو با جسم تو شد دفن به خاك
سوخت جان على از قصّه دردآور تو

 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
ای بقیع نیمه شبی قهر آمیز
شد بهار گل حیدر پاییز
یارمن سینه پر ازدرد شده
باغ سرسبز علی زرد شده
یار از دیده نهان است نهان
چه کنم با دل و چشم نگران
چه کنم خاک مرا خاک ربود
همه دل خوشیم زهرا بود
دهر بی فاطمه زندان من است
فاطمه روح من وجان من است
غم او کوه غمی ساخت مرا
مر گ او از نفس انداخت مرا
جز غم وغصه من هیچ ندید
سالها فاطمه ام رنج کشید
یاد آن پنجه ودستاس بخیر
یاد آن گرمی و احساس بخیر
یاد آن روز که در پای تنور
مهربان همسر من داشت حضور
راز بالندگیم زهرا بود
نمک زندگی ام زهرا بود
ای بقیع خانه و خلوتگه راز
هیجده ساله گلم را بنواز
صورت فاطمه و بستر خاک
خاکها باد به فرق افلاک
من که با غصه قرین خواهم شد
بعد او خانه نشین خواهم شد
شعر (خوشزاد)تسلای دل است
گرچه از فاطمه رویش خجل است
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
آن كه بعد پدر در همه جا تنها بود
نور چشمان نبى، فاطمه زهرا بود!
گل مينوى بهشتى به جوانى پژمرد
آن كه عطر نفسش، بوى خوش گلها بود
پاره جسم نبى را ز جفا آزردند
مأمن فاطمه، بيت الحزَن صحرا بود!
همه گفتند: على بعد وى از پا افتاد
كوه صبرى كه چنان ثابت و پابرجا بود!
تا جگر گوشه محراب خدا را كشتند
چشم حيدر ز غمش يكسره خون پالا بود
رفت زهرا و على زآتش داغش همه عمر
سوخت چون شمع سراپاى، اگر بر پا بود!
بارد از ديده خود خون جگر «جيرودى»
بس كه آن ماتم جانسوز، توان فرسا بود
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
امشب بیایید ای رفیقان جمع گردیم
در این شب تاریک مثل شمع گردیم
امشب پی اذن ورود از یار باشیم
آماده تشیع یک دلدار باشیم
باید شبیه طفل مادرمرده باشیم
در زیر تابوت گلی پژمرده باشیم
امشب غریبی از خدا خواهان صبر است
با دست لرزان در پی تجهیز قبر است
هنگامه غسل تنی آزرده آمد
اشک علی بر روی سیلی خورده آمد
امشب ملائک مضطر این غسل باشند
دو نازنین آب آور این غسل باشند
امشب خدا ویرانه ای را کرده معلوم
گنجی نهان سازد در آن با دست مظلوم
گنجی که امشب دفن گردد مخفیانه
غارت شده با ضربهای تازیانه
گنج خدا این لیله القدر پیمبر
هستی خود را داده یکجا بهر حیدر
حیدر که دیگر نیست در چشمش امیدی
آهسته شوید ای موی سپیدی
موی سپید فاطمه در این سیاهی
بر پاکی زهرای اطهر شد گواهی
آهسته شوید گوشه چشم کبودی
آهسته گوید ای که تو معصومه بودی
جز موی تو جسم تو نیلی و سیاه است
با که بگویم این گل من بی گناه است
از بعد صورت دستهایت را بشویم
از زخم بازویت چه با زینب بگویم
امشب خدایا زنده ماندن سخت باشد
این غسل را پایان رساندن سخت باشد
باقی جسمت را دگر آهسته شویم
با دست خود من پهلوی بشکسته شویم
زینب به دستش بخچه ای سربسته باشد
زیر لب او نام تو پیوسته باشد
زینب کفن آورده جسمت را بشویم
من خود ز جام زینب تو صبر پوشم
جسم کبودت را کفن پوشاندم امشب
بهر وداعت غنچه ها را خواندم امشب


 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
یارب این سیلی پر از سوز و درد
با رخ همچون گل زهرا چه کرد
چون غبار کوچه بنشست بر زمین
حق تعالی دید و جبریل امین
بر رخ زهرا نشان پنجه بود
از دل مولا اثر باقی نبود
آمد از کوچه برون زهرا ولی
زیر لب با هر قدم می گفت علی
با سر چادر به چشمش می کشید
از کنار دیده اش خون می چکید
تا قدم در خانه حیدر نهاد
زینب او را دید و زد از غصه داد
چادرت مادر چرا خاکی شده
پنجه روی تو حکاکی شده
پیش من چادر به سر افکنده ای
گو مگر از زینبت رنجیده ای
رفتی از خانه برون چون آمدی
از چه با دست پر از خون آمدی
گر ببیند باب من این روی تو
می چکد خون از سر و از روی تو
در همین جا جان دهد بر پای تو
جان فشاند بر سر غمهای تو
از کفت مادر چرا چاره شده
گو به من گوشت چرا پاره شده
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار

ماندنم در دل این خانه حرام است علی
به خدا کار من خسته تمام است علی
طایر عشق تو را نیست مگر بال و پری
مرغ روحم به خدا بر لب بام است علی
غم مخور هیچ که در شهر سلامت ندهند
به لب بسته من باغ سلام است علی
با اشاره غم دل با پسرم می گویم
ذوالفقار سخن من به نیام است علی
تو طبیبانه به بهبود من زار نکوش
عمر بیمار تو امروز تمام است علی
تو و اطفال بگریید به حالم پس از این
به دل قاتل من عیش مدام است علی
شب تشییع تنم را تو از آن کوچه مبر
آخرین خواهشم و ختم کلام است علی
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
لاله ها پژمرده بلبل را دگر آوا نبود
هیچ کس در باغ مثل باغبان تنها نبود
یک مدینه دشمن و یک خانه بی فاطمه
بانوی این خانه غیر از زینب کبری نبود
نیست جایی خانه کفار را آتش زنند
نامسمانان مسلمان بود زهرا یا نبود
من نمی دانم چه شد گویند در چشم همه
سیل دشمن بود پیدا فاطمه پیدا نبود

 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار

نام گل بردىّ و بلبل گشت خاموش اى بلال
مادر مظلومه ما رفت از هوش، اى بلال!
بوستان وحى را بيت الحزن كردى، بس ست
با اذان خود مكن ما را سيه پوش، اى بلال!
دير اگر خاموش گردى، زودتر گردد ز تو
مادر ما را چراغ عمر، خاموش، اى بلال!
مادر ما بر اذانت گوش داد، اينك تو هم
بر صداى گريه زينب بده گوش، اى بلال!
مرگ پيغمبر، شكسته قامت ما را به هم
بار غم مگذار ما را بر سر دوش، اى بلال!
غنچه، پرپر گشت و گل از دست رفت و باغ، سوخت
كرد حقّ باغبان، گلچين فراموش، اى بلال!
گرد غم بر روى ما بنشسته و، دانسته ايم
خاك گيرد لاله ما را در آغوش، اى بلال!
تا زبان حال ما يكسر به نظم «ميثم» است
اشك و خون از چشم اهل دل زند جوش، اى بلال!
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
همسرم راز نهان خویش با حیدر بگو
جال من از آنچه آمد بر سرت دیگر بگو
رازهای خویش را دیگر مبر در خاک گور
یا ز سر سینه یا از رمز میخ در بگو
از چه دائم میروی از هوش و بازآیی به هوش
از چه می پیچی به خود پیوسته در بستر بگو
رخ اگر می پوشی از من دیگر از زینب بپوش
ماجرای کوچه با آن نازنین دختر بگو
محسنت بین درو دیوار با قاتل چه گفت
لاله پژمرده ام از غنچه پرپر بگو
ماجرای گوشواره بر کف دستت چه بود
رازی از این غصه سربسته با حیدر بگو
ای بهشت من که گکشتی عازم باغ بهشت
آنچه را با من نمی گوئی به پیغمبر بگو
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار

علی آهسته در راز و نیازه
چه سازه بهر تشیع جنازه
بمیرم از غریبی تو مولا
غریبم وا غریبم وا غریبا
یتیمان پیرهن بر لب گرفتند
فغان و ناله را در دل نهفتند
مرو تازه جوان ای مادر ما
غریبم وا غریبم وا غریبا
علی زخم رخ او را بشوید
علی خونابه پهلو را بشوید
علی جان می دهد از داغ زهرا
غریبم وا غریبم وا غریبا
خدا داند که زهرا بی گناه است
ولی مویش سفید رویش سیاه است
علی چون گفت طفلانم بیایید
وداع آخرتان را نمائید
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
زینب ای دختر دردانه من
ای تو جان من و جانه من
ای گل سرسبد کشور عشق
نقطه دایره و محور عشق
پس از این بانوی این خانه تویی
شمع این محفل و کاشانه تویی
گریه کم کن منما آه و خروش
بر وصایای من از جان کن گوش
دیگر ای دختر شیرین سخنم
مادری کن به حسین و حسنم
سفر کرب و بلا در پیش است
دلم از بهر تو در تشویش است
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
دید دشمن فاطمه جان علی است
بلکه با جانش نگهبان علی است
گفت باید جان حیدر را گرفت
از علی دخت پیمبر را گرفت
دید جان مرتضی پشت در است
از امام خویش هم تنها تر است
پای تا سر بغز و خشم و کینه بود
کینه هایش کینه دیرینه بود
بغز حیدر شعله ور در سینه داشت
سنگ بود و جنگ با آئینه داشت
سنگ و آئینه نمیدانم چه شد
آهن و سینه نمیدانم چه شد
آن قدر گویم که در بیت الولا
قل هو الله گشت از قرآن جدا
آرزوی حیدر آنجا کشته شد
هم پسر هم مادر آنجا گشته شد
بر گلستان ولایت تاختند
غنچه را با لاله پرپر ساختند
لاله زیر خار و خس افتاده بود
باغبان هم از نفس افتاده بود
طلم و طغیان تا قیامت زاده شد
این چنین مزد رسالت داده شد
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
خداحافظ ای روح شرم و عفاف
خداحافظ ای جان حج و طواف
خداحافظ ای لاله پرپرم
خداحافظ ای سوره کوثرم
خداحافظ ای درد من را طبیب
خداحافظ ای آشیان غریب
خداحافظ ای طایر نیمه جان
خداحافظ ای پوست و استخوان
خداحافظ ای به ز جان علی
قرار و بهار و توان علی
خداحافظ ای بانوی خانه ام
پرستوی پر بسته لانه ام
خداحافظ ای پیکر خسته اش
خداحافظ ای دست بشکسته اش
خداحافظ ای سینه چاک چاک
خداحافظ ای چادر پر زخاک
تو ماه تمام منی فاطمه
جواب سلام منی فاطمه
تو بودی به در دلم آشنا
به مشکل گشایی تو مشکل گشا
قسم بر تو و عمر کوتاه تو
به آن سینه غرق در آه تو
به آن چشم در موج خون خفته ات
به آن درد دلهای ناگفته ات
ز بعد تو ای شمع افروخته
علی ماند و یک در سوخته
غمت تار و پود من از هم گسست
ببین فاتح بدر از پا نشست
چکیده به رخ اشک تنهائیم
تماشایم من تماشائیم
ندانی چه بر روزم آورده ای
در این شهر تنهاترم کرده ای
مرا موج غم هر طرف می کشد
فراغ تو آخر مرا می کشد
 
بالا