سلام
انگار کسی نمیخواد شروع کنه اوکی من میگم ...(اممم البته استاد مدنی ببخشید تقلب دیگه!از اینکه تو این جمعید خوشحالم)
من امسال دانشجوی سال اول بودم دانشگاه یک طرحی داشت که برای مشخص شدن سطح زبان انگلیسی دانشجوهای تازه وارد از همه بصورت تئوری و مکالمه امتحان میگرفتن (لازمه که بگم من از 5سالگی کلاس زبان میرفتم ....)
این امتحان رو دادیم و من بین کله بچه های کلاس بالاترین ترم اوردم و بقیه با اختلافی زیادی از من بودن استاد زبان(که تقریبا سخت گیر بود!) از اون روز حسابی تحویلم میگرفت تا میانترم زبان...
بین ورودی های ما فقط 9 نفر خانومند و بقیه...برای همین همه دخترها باهم دوست صمیمی شده بودیم اما خوب با سایر همکلاسیا (اقایون)نه... شب داخل خابگاه برنامه اینطوری شد که چون واسه میانترم شماره صندلی ملاک نشستن نیستاز بین ما 9 نفر من وسط بشینم و 4نفر از متقلبهای ماهر 4طرف من بشینن و بقیه کنارشون تا امتحان رو بدیم وقتی پسرا اومدن با اخم نگاهی به ما کردن رفتن پیش هم وایسادند و پچ پچ میکردن تا اینکه بعد چند دقیقه یکیشون اومد پیشمو گفت میشه لطفا یه جای دیگه بشینین پرسیدم چرا؟ گفت اخه ما دیشب با بچه ها کلی رو شما حساب کردیم دیگه...
منظورشو فهمیدم و چون اون همکلاسیمم جزء افراد نسبتا متشخص بود قبول کردم و طوری نشستم که یک سمتم دخترا و سمت دیگم پسرا بودن خلاصه امتحان تو 3برگ شروع شد وقتی برگ اول نوشتم و سرم رو بالا اوردم دیدم همه دارن منو نگا میکنن و هیچ کس نمینویسه(البته انصافا امتحان سختی بود)منم با احساس مسئولیت شدیدی شروع کردم به کامل کردن برگه و اونا دادم به نفر جلوییم بعد هم برگهی دوم رو نوشتم دادم به پشت سریم شروع کردم به خوندن ریدینگ و وقتی تموم شد جوابهای تستیشو به کناریم میگفتم(البته از لهجه شیرین کنار دستیم بگذریم که یکی از سوال هارو میخواست و چون شماره سوال رو به لهجه میگف من نمی فهمیدم... حتی بعد امتحان که اومد و گفت" اخر سوال ... رو بم نگفتین"هم متوجه نشدم کدوم سوال رو می خواست...!)
وقتی برگه سوم رو دادم به کناریم استاد رو دیدم که داره بطرفم میاد برگشتم دیدم یه نفر از دور ترین نقطه کلاس داره دست و پا میزنه که برگت پیشه منه(خودمم تعجب کردم برگه با سرعت نور منتقل شده بود!)جلوی من هیچ برگه ایی نبود و همه سر جاشون میخکوب شده بودن به من نگا میکردن به کسایی که دورم بودن گفتم یه برگه بهم بدین اما نمیشد استاد داشت خیره بهم نگا میکرد و میومد تو دلم گفتم کارم تمومه سرمو گذاشتم رو صندلیم استاد اومد پیشم و پرسید حالت خوب نی بدون اینکه سرم رو بلند کنم گفتم الان بهتر میشم استاد ...بچه ها برای اینکه استاد ازم دور بشه هر کدوم از یه جای کلاس صداش میزدن اما استاد خیلی قاطع گفت امتحان واضحه جواب نمیدم هر چی بچه ها اصرار کردن که استاد ناخواناست ... مشخص نیست...سوالمون از برگه نی...
فایده نداشت استادبا جدیت کنارم وایساده بود و با سماجت گفت که برگهاتو بده به منو برو بیرون دست و صورتتو بشور (دیگه واقعا حالم خوب نبود) سکوت کرده بودم
تا اینکه از ته کلاس صدایی اومد که انگار بمب 2000 منفجر شده استاد با عجله رفت و بچه هام یکی 3تا برگه بمن دادن
انگار اون همکلاسیم صندلیشون محکم تکون داده بودو دستشوشو انداخته بود روی زمین ....
خلاصه اون امتحان بخیر گذشت...
وقتی نمره ها اومد نمره همه از من کمتر بود یکی از برگه هام که به سمت راستیام(به دخترا)نرسیده بود باعث اختلاف نمره شون با من شده بود اما پسرا از قصد همه 2-3 تا سوال رو ننوشته بودن (گفتن میخواستن من maxکلاس بمونم...)
و به این ترتیب ما تو دانشگاه به عنوان قوی ترین گروه در زبان انگلسیی معرفی شدیم
