گفت و گوي خدا و مجنون ..........

masood kavosh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
يك شب مجنون نمازش را شكست،
بي وضو در كوچه ليلا نشست
عشق آن شب مست مستش كرده بود
فارق از جام الستش كرده بود
گفت يارب از چه خوارم كرده اي؟
برصليب عشق دارم كرده اي؟
خسته ام زين عشق،دل خونم نكن
من كه مجنونم ،تو مجنونم نكن
مرد اين بازيچه ديگر نيستم...
اين تو و ليلاي تو... من نيستم!
گفت اي ديوانه!: ليلايت منم!
در رگت ،پيدا و پنهانت منم
سالها با جور ليلا ساختي
من كنارت بودم و نشناختي
 
بالا