گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز

نامه ای به خدا
پروردگارا.این روزها نمودار ایمانم سینوسی شده است.تازگی ها دریافته ام که هیچ چیزی درباره ی تو نمیدانم وهیچ شناختی از تو ندارم.هر چه بیشتر به دنبالت میگردم و هر چه بیشتر تو را جستجو میکنم گویی تو از من دورتر میشوی.و من بیشتر گیج میشوم.
از هر که سراغت را میگیرم چنان سخن میگوید انگار تو را خوب میشناسد ولی هیچ استدلالی ندارد.همچون شعری تو را در ذهنشان حفظ کرده اند و بدون آنکه تو را بشناسند عبادتت میکنند.تو را با نظم مجموعه ها با درخت و گیاه اثبات میکنند.تو را منجی خود در حوادث میدانند تورا حلال مسائل و مشکلات و سختی های خود میدانند.میگویند ما خدا را حس میکنیم پس قبولش داریم!من تمام این استدلال ها را مسخره میبینم.اگر تو آنها را در تصادف نجات میدهی اگر تو باعث پیروزی فردی بر حریفش میشوی اگر تو مشکلاتشان را حل میکنی پس چرا اندکی آن طرف تر آنجا که زنان و بچه ها را میکشند آنجا که حق را ناحق میکنند آنجه که صداقت را لباس دروغ میپوشانند آنجا که حقیقت را زنده زنده گور میکنند چرا آنجا هیچ کاری نمیکنی؟میگویند کارهای خدا حکمت دارد.من نمیفهمم.میگویند خدا نامحدود است و عقل ما محدود و نامحدود در محدود نمیگنجد.گاهی عقلم با آنچه به ظاهر تو گفته ای به تناقض میرسد گاهی سوال هایی برایم مطرح میشوند که جوابی برایشان نمیابم.و میگویند ما نمیفهمیم و خدا میداند و اینگونه گفته است.و این استدلال حالم را به هم میزند.این روز ها اندیشه های آدمیان از درختها کوتاهتر است.
خدایا! نمیتوانم حقیقت را بیابم.خدایا! من سختگیرم...بسیار سختگیر...سختگیر و دقیق...به سادگی نمیپذیرم, به سادگی تایید نمیکنم ,به سادگی زیر بار نمیروم ,به سادگی نقل قول نمیکنم ,به سادگی قضاوت نمیکنم.خدایا معیار ندارم.متد ندارم.روش بلد نیستم.جدیدآ به بی دانشیم کاملآ آگاه شده ام.نمیخواهم خودم را گول بزنم.هر چقدر هم که دشوار باشد میخواهم به دنبال حقیقت بگردم.ولی متد ندارم.روش ندارم.
آنچه بسیار آزارم میدهد آنست که حس میکنم که دیگر این نیکی نیست که بر زندگی من حکم میراند.احساس میکنم دچار روزمرگی شده ام.خدایا من دچار یک نزاع دائمی شده ام.کلنجاری بین آنچه هستم و آنچه دوست دارم باشم.احساس میکنم هزاران سال نوری با آنچه تو مرا برای آن آفریدی فاصله گرفته ام.واین مرا آزار میدهد.
خدایا اعتراف میکنم در این میان,در این هیرو ویری به تو علاقه مند شده ام.دلم را به تو باخته ام. و هر چه تلاش میکنم اندکی به تو نزدیک تر گردم نمیشود. نمیتوانم.گاهی دلسرد میشوم.خدایا به شدت احساس تنهایی میکنم.تنها که میشوم دلم زود میشکند.خیلی دل نازک میشوم.تمام تلاشم را میکنم که با تو دوست شوم به تو نزدیک شوم ولی تو دل من را میشکنی و اینگونه با احساسات من بازی میکنی.
خدایا!این دنیا که به میدان نبرد تو و شیطان بدل گردیده را دوست ندارم.دنیایت متعفن شده است.این روزها محبت را عاطفه را به دار می آویزند.زیر گل قیمت آنرا مینویسند. اندیشه را تفکر را دفن میکنند.این روزها انسان از همه چیز ارزانتر شده است.خدایا از آدمهایی که تو آفریدی به شدت میترسم.و از مهربان نماهایشان بیشتر.از آنها که به من مهر میورزند اما میفهمم و میدانم و حس میکنم این محبت در دلشان رنگ دیگری دارد.رنگی که حتی نمیخواهم یادش کنم.دوستی میگفت این دنیا پر از آدمهاییست که همانگونه که تو را میبوسند طناب دار تو را میبافند .و این داستان امروز دنیای ماست.ومن میترسم.
خدایا من هیچگاه از آتش تو هراسی نداشتم.اینرا توهین به خود میدانم که ارزش نیکی های من بهشت رویایی تو باشد.اینکه ترس از دوزخ مرا از گناه باز دارد.من بارها و بارها و بارها جهنم را در ذهن خود تجربه کرده ام.وقتی خطایی میکنم آنچه مرا آزار میدهد ترس از عذاب تو نیست.اینکه چرا ضعیف بوده ام آزارم میدهد.من به بهشت تو که آنقدر بچه گانه وصفش میکنندهیچ طمعی ندارم.همواره میکوشم در همین دنیا به گونه ای زندگی کنم که گویی بهشت روی زمین است.
پروردگارا من به تو علاقه مند شده ام.دلم را به تو باخته ام.مگذار به بودنت شک کنم.مگذار گمان کنم توهمی بوده ای برای لحظات پریشان تنهایی, برای لحظات هولناک ودردناک.خدایا اینقدر با احساسات من بازی نکن.من درد میکشم.من زندگی را درد میکشم.و هیچ کس آشفتگی مرا شانه نمیزند.
خدایا خودت که دیدی.دیروز فاطمه به خانه ی ما آمد.(فاطمه دختر همسایه ی ماست که به خانه ی ما می آید و بازی میکند .مثل خیلی دیگه از بچه های بلوک که طفولیتشان را به خانه ی ما که نقش مهدکودک را دارد می آمدند و بازی میکردند و الان هر کدام برای خودشان خرس گنده ای شده اند.)کسی خانه نبود.من هم مدتی به او محل نگذاشتم.تا اینکه حوصله اش سر رفت وآمد با شیطنت پرسید:"آقا سینا داری چی کار میکنی؟"نگاهش کردم.وای که چقدر بچه ها دلنشین اند.سرد و طنز آلود گفتم:"دارم تحقیق میکنم میخوام ببینم خدا چه شکلیه"!!خیلی جدی و مصمم برگشت گفت :"من میدونم خدا چه شکلیه"!!!برق از کله ام پرید.خشکم زد.تنم لرزید .بلند شدم . شگفت زده ازش پرسیدم:"چه شکلیه؟؟"
فاطمه اول با اون صورت زیبا و نگاه معصومانش خندید .بعد آروم دستای نازشو باز کرد و آهسته شروع کرد به چرخیدن.چرخید و چرخید.میرقصید و میخندید و میگفت خدا این شکلیه.میچرخید و با خنده از ته دل داد میزد خدا این شکلیه.و من مات و مبهوت هاج و واج گیج و گنگ خدای فاطمه را تماشا میکردم که داشت با سمفونی رعشه های جسم من میرقصید.
فاطمه خدایی را به من نشان داد که راسل, دکارت ,نیچه ,مولانا ,مطهری و شریعتی از ترسیم آن برای من عاجز بودند.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از نور تو مهتاب فلک آینه پوشست
وز بوی تو هر غنچه و گل عطر فروشست
دریا به تمنای تو در جوش و خروشست
عکس تو به هر آب فند چشمه نوشست
خود دیده بود آینه ی حق نگر
:gol::gol:

دانی تو که در راه وصالت چه کشیدم
چون تشنه ی گرمازده ی خسته دویدم
بسیار از این شاخه به آن شاخه پریدم
آخر به طربخانه ی عشق تو رسیدم
اما به طلب سوخت همه بال و پر من
:gol::gol:
غم نیست کسی را که دلش سوی خدا بود
در خلوت خود شب همه شب مست دعا بود
جانش به درخشندگی اینه ها بود
بیچاره اسیری که گرفتار طلا بود
گوید که بود آتش من سیم و زر من
:gol::gol:
 

nadernorozi

عضو جدید
ای خدا

ای خدا

ای خدا ای راز دار بندگان شرمگینت
ای توانائی که بر جان وجهان فرمانروایی
ای خدا ای همنوای ناله ی پروردگانت
زین جهان تنها تو با سوز دل من اشنایی

اشک میغلتد بمژگانم زشرم روسیاهی
ای پناه بی پناهان مو سپید رو سیاهم
بردر بخشایشت اشک پشیمانی فشانم
تا بشویم شاید از اشک پشیمانی گناهم

وای برمن با جهانی شرمساری کی توانم
تا به درگاهت بر ارم نیمه شب دست نیازی
با چنین شرمندگیها کی زدست من براید
تا بجویم چاره ی درد دلی از چاره سازی

ای بسا شب خواب نوشین گرم میغلتد به چشمم
خواب میبینم چو مرغی میپرم در اسمانها
پیکر الودهام را خواب شیرین میرباید
روح من در جستجویت میپرد تا اسمانها

بر تن الوده منگر روح پاکم را نظر کن
دوست دارم تا کنم در پیشگاهت بندگیها
من به تو رو کردهام بر استانت سر نهادم
دوست دارم بندگی را با همه شرمندگیها

مهربانا با دلی بشکسته رو سوی تو کردم
رو کجا ارام اگر از درگهت گوئی جوابم
بیکسم در سایه تو میجویم پناهی
از کجا یابم خدایی گر به کویت ره نیابم

ای خدا ای راز دار بندگان شرمگینت
ای توانایی که بر جان و جهان فرمانروایی
ای خدا ای همنوای ناله ی پروردگانت
زین جهان تنها تو با سوز دل من اشنایی
 

Data_art

مدیر بازنشسته
التماس دعا

التماس دعا

[FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot][FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot] اي خدا ملاقاتت نور ديده مي‏خواهد[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]نيمه شب مناجاتت دل بريده مي‏خواهد[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot] اي صفاي نجوايم وي يگانه مولايم[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]التجاي كوي تو اشك ديده مي‏خواهد[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot] دانه دانه اشكم بين شبنم سرشكم بين[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]اين دل سيه، وصلت در سپيده مي‏خواهد[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot] اي بهار فرجامم منكه خارم و خامم[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]گلشن بهارت را گل رسيده مي‏خواهد[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot] شيعه با مناجاتش منتهاي حاجاتش[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]آبياري سرخ ياس چيده مي‏خواهد[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot] روح زندگي زهراست جاودانگي زهراست[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]اين دلم دو عالم را زين عقيده مي‏خواهد[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot] راز دل نياز عشق خواندن نماز عشق[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]حالتي مشابه با آن شهيده مي‏خواهد[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot] هر غم و بلايش را مي‏خرم به جان اما[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]درك روضه‏هايش را غم كشيده مي‏خواهد[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot] اي خدا قبولم كن شيعه بتولم كن[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]امتحان عشقت را برگزيده مي‏خواهد[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot] با ابوتراب امشب مي‏كنم نوا يارب[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]عبد خسته زينب سر بريده مي‏خواهد[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot] اي اميد افطارم وي نويد اسحارم[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]طلعت رشيدت را دل نديده مي‏خواهد[/FONT]​


[FONT=&quot][FONT=&quot][/FONT][/FONT]​

 

Data_art

مدیر بازنشسته
[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] آري اي دوست مرا داغ عتابم كافي است[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]به دلم قهر و غضب وقت خطابم كافي است[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot] ديگر از عدل عذابم مكن اي معدن فضل[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]شعله خجلت ذنبم به عذابم كافي است[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot] مستحق غضب و قهر و عذابم اما[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]بي محلي تو يارب به جوابم كافي است[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot] آه، رسوا مكنم نزد رئوس الاشهاد[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]زآنكه شرمندگي روز حسابم كافي است[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot] باورم نيست ز اصحاب شمالم خوانند[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]پيش اصحاب يمين چشم پر آبم كافي است[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot] خواهي ار از من نالان گذري در صف حشر[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]پيش چشمان علي ترك عقابم كافي است[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot] شعله نار بر اين چهره ميفروز كه خود[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]از گنه مانده بر اين چهره نقابم كافي است[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​

[FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
 

maral22

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا ببخشای اگر گاه گاه
زدست تو من شکوه ها می کنم
بزرگا،جهان آفرینا ببخش
اگر گاه گاهی خطا می کنم
تو خود بهتر آگاهی از هر کسی
که در سینه ی من دلی تنگ هست
دلی محزون و سوزان زدرد
که با من مرامش سر جنگ هست
چو می نالد از فتنه ی روزگار
مرا چشم گریان به خون می کشد
زسر تا به پا آتشم می زند
مرا تا به دشت جنون می کشد
در آن دشت سوزان بی منتها
مرا آشنایی به غیر از تو نیست
به دشت جنونم همپناهم تویی
که من را خدایی به غیر از تو نیست
جهان دارد از همه زندگی
مرا توشه ای نیست جز اشک و آه
خدایا بر این اشک و آهم ببخش
که مریم سپید است و بختم سیاه
اگر شکوه ای بر زبان می رود
الهی تو دانی که از سینه نیست
اگر آهی آیینه را تیره ساخت
خدایا کدورت از آیینه نیست​
 

maral22

عضو جدید
کاربر ممتاز
پرواز با خدا

پرواز با خدا

می توان با خدا پرواز کرد
نعره ی دل را برایش باز کرد
می شود درباره ی گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو صد قطره هزاران راز گفت
می توان مثل علف ها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد
می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعر خیال انگیز گفت..........:gol:
 

Data_art

مدیر بازنشسته
[FONT=&quot]اي خدا طالب كلام توأم[/FONT]​
[FONT=&quot]تشنه‏ام تشنه سلام توأم[/FONT]
[FONT=&quot] تو همه حاجت و جواب مني[/FONT]
[FONT=&quot]بر طرف ساز هر حجاب مني[/FONT]
[FONT=&quot] تو سزاوار سجده عشقي[/FONT]
[FONT=&quot]تو حواله كننده رزقي[/FONT]
[FONT=&quot] چاره ساز قلوب پُر آهي[/FONT]
[FONT=&quot]راه ساز هر آنچه گمراهي[/FONT]
[FONT=&quot] تو كرامت كننده فضلي[/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]
 

ترانه ی مهر

عضو جدید
ای مهربانترین مهربانان ...
کسی به شوق تو می خواهد پرواز کند تو پروبالش باش ...
کسی به شوق تو می روید تو آبش باش ...
کسی از سوزش دل با تو سخن می گوید تو زبانش باش ...
کسی تو را بی آنکه بداند جستجو می کند تو مقصد و مقصودش باش ...
کسی تو را صدا می کند تو ندایش باش ...
کسی تو را عشق می ورزد تو معشوقش باش.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای تو تنها پناهگاه من

معبودم !!

بی توومحبتت دراین دنیای تاریکی هابدون یاورچه کنم ؟!

این منم گدای رحمت و بخشش تو

منم همان بنده ی افتاده بر خاک

یاریم کن

که به تو محتاجم و به عنایت تو دلخوشم

و به بخشش تو امیدوار

به درگاه تو روی می آورم وخالصانه

به دامانت متوسل می شوم

درون قلبم فقط تو جای داری و بس

از تو می خواهم که ببخشی هرآنچه که لایق آنم

و می دانم که تو بهترین بخشندگانی

ای معبود من :gol:
 

spacechild

عضو جدید
نامه

نامه

من ایمان دارم که خدا می خندد.
که خدا می گرید.
من ایمان دارم که خدا گاهی دستهایم را می گیرد
و گاهی هم قهر می کند.
من ایمان دارم که دست های بادبزن دعا
گرمای تاستان تنهایی خدا را خنک می کند.
من ایمان دارم که خدا مرا یک جور دیگر دوست دارد.
همان طور که تو را.
و همه را
و درخت را
و سنگ را
و حشره را!:gol:
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
غمگيني

مي دانم !

چشم هايت را بسته اي

به آدمهايي فكر مي كني

كه گرگها را تكه پاره مي كنند !

و به بهشتي كه تا ابد خالي خواهد بود ...

چرا دستهاي ما را اين قدر كوچك آفريده اي ؟

و هيچ گاه آيا فكر كرده اي

كه اين دلهاي شيشه اي

با تلنگري

مي شكند؟

پروردگارا !

چشمهايت را باز كن

غمگين نباش

شايد معجزه اي بشود ...

عصاي موسي را كجا گذاشته اي ؟!...
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر شعر خواندم و ......

نیامد!!
ای خدا............
کسی شعرم را نمیخواند تا باران بیاید؟!!
هی هوار..........
تو کجایی باران؟!!!!
امشب بیا
امشب بیا و دلت قرص باشد که
اشتباهم را تکرار نمیکنم
بیا و خاطرت جمع
این بار چترم را باز نخواهم کرد!!!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدا جونم كمك كن لحظه هاي خاكستري و سردش دوباره رنگ زندگي بگيره و گرم بشه ...
كمك كن بودن تو و مهربوني تو رو با تمام وجود احساس كنه ...
خدايا كمكش كن.............
 

Data_art

مدیر بازنشسته

نمي دانم چه مي خواهم خدايا
به دنبال چه مي گردم شب و روز
چه مي جويد نگاه خسته من
چرا افسرده است اين قلب پرسوز

ز جمع آشنايان مي گريزم
به كنجي مي خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تيرگي ها
به بيمار دل خود مي دهم گوش

گريزانم از اين مردم كه با من
بظاهر همدم و يكرنگ هستند
ولي در باطن از فرط حقارت
به دامانم دوصد پيرايه بستند

از اين مردم، كه تا شعرم شنيدند
برويم چون گلي خوشبو شكفتند
ولي آن دم كه در خلوت نشستند
مرا ديوانه اي بدنام گفتند

دل من، اي دل ديوانه من
كه مي سوزي ازين بيگانگي ها
مكن ديگر ز دست غير فرياد
خدارا، بس كن اين ديوانگي ها
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا می خواند

در سیاهی شب ...

تنها زمانی که از آنِ خودم است

زمانی که چشمانم را می بندم

و در ریتم های موسیقی گم می شوم ...

و برای فردایی بهتر از او صبر می طلبم ...

من ... تنها او را می خوانم !

و او با تمام وجود مرا ...

و من می گویم دوستم ندارد و اخم می کنم !

و او به کودکی ام می خندد ...

ولی می دانم ...

خدا مرا دوست دارد ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدای من هیچ جا نمی رود؛ همین جاست پیش من ...

همه چیز را خودش می داند؛ نوازشم می کند ...

خدای من هر روز معجزه می کند ...

وقتی با سر انگشت هایش نوازشم می کند ...

تنها اوست که می داند ...

تنها اوست که می ماند ...!
 

linux_0011

عضو جدید
دلم گرفته ای خدا مثل هوای بارونی مثل دل سیاه شب مثل غم زمستونی دلم گرفته زین هوا از این سکوت بی صدا دلم گرفته از همه از این دلای بی خدا دلم می خواد پر بکشم برم به آسمون دور برم یه جای خالی از ریا و زور...
 
آخرین ویرایش:

Data_art

مدیر بازنشسته

[FONT=&quot]خدایا[FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]بگذار تا آن را من خود انتخاب کنم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]اما آنچنان که تو دوست داری[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]چگونه زیستن را تو به من بیاموز[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]چگونه مردن را من خود خواهم آموخت[/FONT]
[/FONT]​




 

icttci

عضو جدید
الهی! همه دوستی میان دو تن باشد، سه دیگر در نگنجد، و درین دوستی همه تویی، من در نگنجم، گر این کار سَزارِ منست، مرا بدین کار نه کار، ور سزار تو است همه تویی، من فضول را به دعوی چه کار؟
الهی! از کجا بازیابم من آن روز که تو مرا بودی و من نبودم، تا باز بدان روز رسم میان آتش و دودم، اگر به دو گیتی آن روز من یابم پرسودم، ور بودِ خود را دریابم به نبودِ تو خشنودم.
الهی! ای داننده ی هر چیز و سازنده ی هرکار و دارنده ی هرکس، نه کس را با تو انبازی و نه کس را از تو بی نیازی، کار به حکمت می اندازی و به لطف می سازی، نه بیداداست و نه بازی.
الهی! نه به چراییِ کار تو بنده را علم، و نه بر تو کس را حکم، سزاها تو ساختی و نواها تو ساختی، و نه از کسی به تو، نه از تو به کس، همه از تو به تو، همه تویی و بس.
الهی! ترا آنکس بیند که ترا در ازل دید که دو گیتی او را ناپدید و ترا او دید که نادیده پسندید.
الهی! بر هزاران عقبه بگذرانیدی و یکی ماند، دل من خجل ماند از بس که ترا خواند.
الهی! به هزاران آب بشستی، تا آشنا کردی با دوستی و یک شستنی ماند آن که مرا از من بشوی تا از پس خود برخیزم و تو مانی.
الهی! هرگز بینما روزی بی محنت خویش؟ تا چشم باز کنم و خود را نبینم در پیش.
الهی! نصیب این بیچاره از این کار همه درد است، مبارک باد که مرا ازین درد سخت درخورد است، بیچاره آنکس که ازین درد فرد است، حقا که هرکه بدین درد ننازد ناجوانمرد است.
الهی! تو آنی که از احاطت اوهام بیرونی و از ادراک عقول مصونی، نه مُحاطِ ظُنونی، نه مُدرِکِ عیونی، کارساز هر مفتون و فرح رسان هر محزونی در حکم بی چرا و در ذات بی چند و در صفات بی چونی، تو لاله ی سرخ و لوءلوء مکنونی، من مجنونم تو لیلیِ مجنونی، تو مشتریانِ بابضاعت داری با مشتریان بی بضاعت چونی؟
ای خداوندی که در دل دوستانت نور عنایتت پیداست، جانها در آرزوی وصالت حیران و شیداست، چون تو مولی کراست چون تو دوست کجاست؟ هرچه دادی نشان است و آیینِ فرداست، آنچه یافتیم پیغام است و خلعت بر جاست.
الهی! نشنت بیقراری دل و غارت جان است، خلعت وصال در مشاهده ی جلال چه گویم که چون است؟
روزی که سر از پرده برون خواهی کرد دانم که زبانه را زبون خواهی کرد
گر زیب و جمال ازین فزون خواهی کرد یارب چه جگرهاست که خون خواهی کرد
الهی! نالیدن من از درد، از بیم زوال درد است او که از زخم دوست بنالد در مهر دوست نامرد است.
ای یادگارِ جانها، و یاداشته ی دلها و یادکرده ی زبانها، به فضل خود ما را یاد کن و بیادِ لطفی ما را شاد کن، ای قائم بهیادِ خویش و زِ هر یادکننده به یاد خود پیش، یاد تو است که ترا به سزا رسد ورنه از رهی ترا چه آید که ترا سزد؟
الهی! تو به یادِ خودی و من به یاد تو، تو بر خواستِ خودی و من بر نهادِ تو.
الهی! بقدرِ تو نادانم و سزات را ناتوانم، در بیچارگیِ خود سرگردانم و روز بروز بر سرِ زیانم، چون منی چون بود، چنانم و از نگرستن در تاریکی به فغانم، که بر هیچ چیز هستِ ما ندانند ندانم، چشم به روزی دارم که تو مانی و من نمانم، چون من کیست گر آن روز بینم، ور بینم جان فدای آنم.
ای نادریافته یافته و نادیده عیان، ای در نهانی پیدا و در پیدایی نهان، یافت تو روز است که خود برآید ناگاهان، یابنده ی تو نه به شادی پردازد و نه به اندوهان، به سر بر ما را کاری که از آن عبارت نتوان.
الهی! زندگانی همه با یادِ تو، و شادی همه با یافتِ تو و جان آنست که درو شناختِ تو.
الهی! موجودِ نفس های جوانمردانی، حاضرِ دلهای ذاکرانی، از نزدیکت نشان می دهند و برتر از آنی و از دورت می پندارند و نزدیکتر از جانی، ندانم که در جانی یا خودِ جانی، جان را زندگی می باید تو آنی.
الهی! او که حق را به دلیل جوید، به بیم و طمع پرستد، و او که حق را به احسان دوست دارد، روز محنت برگردد، و او که حق را به خویشتن جوید نایافته را یافته پندارد.
الهی! عارف ترا بنورِ میداند از شعاع وجود عبارت نمی تواند، در آتش مهر می سوزد و از نار باز نمی پردازد، از کجا بازیابم آنروز که تو مرا بودی و من نبودم، تا باز آن روز رسم میان آتش و دودم، ور به دو گیتی آن روز را یابم بَر سودم ور بودِ تو دریابم به نبودِ خود خشنودم.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]الهی ! دل خسته ام را امشب زیر نور مهتاب به تو می سپارم چرا که تو میدانی تنهایی ام[/FONT] [FONT=arial, helvetica, sans-serif]از[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]همه ی [/FONT]ستاره هایت غریب تر است و تو میدانی اشک هایم از همه ی قطره های
آسمان آبی ات دلتنگ تر است ...
الهی ! امشب دستان پر از نیازم را به سوی تو می گیرم تا حجم خالی از عاطفه اش را
با عطر خداییت پر کنی ... :gol:

 

vahm

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای خدایی که به من نزدیکی

خبر از دلهره هایم داری ؟

خبر از چک چک آرام صدایم داری ؟


ای خدایی که پر از احساسی

چینی روح مرا بند بزن

تو که در عرش بلند

تکیه بر تخت حکومت داری

تو که دنیا همه از پشت نگاهت پیداست

تو که ذوق و هنرت را به سرم می باری

و مرا با همه ی رنجش جان می خواهی

چینی روح مرا بند بزن
 

icttci

عضو جدید
مناجات

مناجات

خدایا دلم برات تنگ شده . . .
پروردگارا! ببخش مرا كه از تمسخر ديگران لذت بردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه براى رسوا كردن ديگران تلاش كردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه نمازم، وقت يافتن گمشده‏هاى من است.
پروردگارا! ببخش مرا كه نادانى ديگران را به رُخِشان كشيدم.
پروردگارا! ببخش مرا كه براى همه گردن كشيدم، به غير از خودم.
پروردگارا! ببخش مرا كه ديگران را وادار به معذرت خواهى كردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه همه‏اش دعا كردم خدايا! مرا از شر خلق دور بدار و يك بار نگفتم: خلقت را از شر من دور دار.
پروردگارا! ببخش مرا كه فكر و دلم از تو عزلت گزيد و از گناه نه.
پروردگارا! ببخش مرا كه هر چه با من مدارا كردى، من بر تو خيره‏سرى كردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه بر بى‏منزلى و بى‏كارى و... گريستم، بر غم فراق از تو گريه نكردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه به فكر زيبايى ظاهر و مد لباس و... بودم، به فكر زيبايى و طهارت باطنم نبودم.
پروردگارا! ببخش مرا كه بارها و بارها به دنبال جنازه اين و آن رفتم و فقط با يك «اِاِ» گفتن، از كنارش گذشتم و هنوز باورم نيست كه من هم رفتنى هستم.
پروردگارا! ببخش مرا كه با رفتار زشتم، ديگران را به دين بدبين كردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه در مجادله با اين و آن فهميدم كه حق با من نيست؛ ولى به رو نياوردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه براى نظرات ديگران، آن گونه كه حق‏شان بود، ارزش قائل نشدم.
پروردگارا! ببخش مرا كه با پرسش‏هاى مشكل از استادانم، خود را در چشم ديگران بزرگ جلوه دادم و استادانم را تحقير كردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه موقع تعريف و تمجيد ديگران، باورم شد كه راستى راستى كسى هستم!
پروردگارا! ببخش مرا كه تاب شنيدن تعريف از ديگران را نداشتم!
پروردگارا! ببخش مرا كه توان حل مشكل ديگران را داشتم؛ ولى سكوت كردم و گفتم دردسر نمى‏خواهم.
پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه حسرت نداشته‏هايم را خوردم، شاكر داشته‏هايم نبودم.
پروردگارا! ببخش مرا كه اگر 1000 تومانم گم شد، غصه‏دار شدم؛ ولى نمازم قضا شد و آن قدر غصه نخوردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه واله و شيداى مخلوقاتت شدم و خالقيتت را از ياد بردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه غصه روزى‏ام را خوردم، غصه آخرتم را نخوردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه مدام دروغ گفتم و توجيه كردم كه دروغ مصلحتى بود.
پروردگارا! ببخش مرا كه خود را به خواب زدم تا از انجام كارى كه وظيفه‏ام بود، شانه خالى كنم.
پروردگارا! ببخش مرا كه با دروغ‏هاى مكرر خود، زشتى دروغ را در ذهن فرزندم از بين بردم.
پروردگارا! ببخش مرا كه آن قدر كه اهل حرف بودم، اهل عمل نبودم.
پروردگارا......
پروردگارا!!!! می بخشی مرا؟؟
 
آخرین ویرایش:

Data_art

مدیر بازنشسته

خداي خوبم
چه خوب است كه شب تاريك است
هيچ كسي را نمي‌بينم
چشمانم خسته‌ از ديدن اين و آن
مي‌خواهم در اين شب تنها تو را ببينم
چه خوب است كه تنهايم
وجودت را با تمام وجودم احساس مي‌كنم
دل خسته‌ام از اين و آن
مي‌خواهم تنها با تو باشم
چه خوب است كه ضعيفم
قدرت بي نهايتت را لمس مي‌كنم
خسته‌ام از قوي‌هاي به اين ضعيفي
اين قدرت توست كه دلم را محكم نگه مي‌دارد
چه خوب است كه چيزي ندارم
هرچيزي كه هر كس دارد از توست
خسته‌ام از غني‌هاي به اين فقيري
من نيازمندم به هر آنچه كه داري
هر آنچه از سر لطف كه خواهي
به من عطا كن اي بخشنده‌ام
 

Data_art

مدیر بازنشسته
آفريدگار مهربانم

بارها مهربانيت را به من نشان دادي
وجودت را با تمام وجودم لمس مي‌كنم
زيباي من نفس به نفس احساست مي‌كنم
چه زيبا و نوراني مي‌درخشي
دل تاريكم را روشن كن
مهربانم بار ديگر دستم را بگير
مي‌ترسم، مي‌ترسم گم شوم
ناپديد
هيچ وقت خودم را بدون تو
بي نگاهت
بي محبتت، بي لطف و مهربانيت نديدم
نمي‌توانم ببينم
خدايم من را رها نكن
تنهايم نگذار
نگذارم به حال خويش
مهربانم تنهاييم را تو مرحمي
دلداريم ده
با من مهربان باش
دستم را بگير، كه تنها تو ماندي برايم
بلند كن اين خسته‌ي راه زندگي را
تنهايم نگذار
تنهاي من تنهايم نگذار


 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
الهی نور تو چراغ معرفت بیفروخت دل من افزونی است گواهی تو ترجمانی من بکردند ندأ من افزونی است قروب تو چـــراغ وجد بیفروخت همت من افزونی است بود تو کار من راست کـــرد بود تو من افزونی است ـ
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدای من ! گناهانم لباس خو اری بر تنم كر ده است و دوری از تو درماندگی را آرایشم شده است . افزونی لجن گناهانم ماهی دلم را میرانده است. ای نهایت آ‌رزویم! ای زیباترین مطلوبم! ای تنها پاسخگویم! و ای محبوب دلم! ماهی دلم را با جریان زلال تو به پذیرت زنده گردان
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
"فَمَا نَدرِی مَا نَشْكُرْ . أمْ جَمِیلِ مَا تَنْشُرْ أمْ قَبِیحِ مَا تَسْتُر . أمْ عَظِیمِ مَا أبْلَیْتَ وَ أوْلَیْتَ. أمْ كَثِیرِ مَا مِنْهُ نَجَّیْتَ وَ عافَیْتَ ."
چهار علل از عوامل شكر الهی را بازگو می‌كند. عرض می‌كند : خدایا ! آن كارهای خوبی را كه مختصر بود، به لطف تو انجام دادیم . تو به ما دادی و اما به نام ما منتشر كردی. ما را نامور كردی. این زمینه شكر را فراهم می‌كند. فَلَكَ الشُّكْر . كارهای زشتی كه ما انجام دادیم ، آبروی ما را نبردی، مستور نگه داشتی. أمْ قَبِیحِ مَا تَسْتُر فَلَكَ الشُّكْر.
 

linux_0011

عضو جدید
گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز بود و
هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم ، آرام برایت بگویم و بگریم ، در آن لحظات شانه های تو کجا بود ؟
گفت: عزیز تر از هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده
بودی ، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی . من همچون عاشقی که به معشوق
خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم گفتم : پس چرا راضی شدی من
برای آن همه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم ؟
گفت : عزیزتر از هر چه هست ، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند
،اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی
آسمان ، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود .گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر
راهم گذاشته بودی ؟
گفت : بارها صدایت کردم ، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی ، تو هرگز گوش نکردی و آن
سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیز از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید .
گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی ؟
گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، پناهت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، بارها گل
برایت فرستادم ، کلامی نگفتی ، می خواستم برایم بگویی آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول
درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی .
گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی ؟
گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم ، تو باز گفتی
خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار
نمی کنی وگر نه همان بار اول شفایت می دادم .
گفتم : مهربانترین خدا ، دوست دارمت ...
گفت : عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...


 
آخرین ویرایش:

ناهید د

عضو جدید
خدای من
خدای من
بده قلب پاره پاره ای ولی بدون درد
بده چشم به خون نشسته ای ولی بدون اشک
خدای من
به ان نگاه اولم به روزگار
بزن تو ضربه ای به من به وسعت تمام دشت
خدای من اشکی اگر به حکمتت دهی به چشم من چنان بده که جان براورم به اشک دیده ام ز تن
خدای من بیا کرم نما مکن مرا اسیر این زمان پست
که گر شوم اسیر او به شیشه ی وجود خود زنم ترک
خدای من مخواه که وقت رفتنم ز دهر خاک روزگار طلب کنم زنم به سر
خدای من چنان نما که وقت واپسین نفس خنده ای کنم زقلب خود نثار روزگار پست
 
بالا