گر به این نقطه رسیدی ....

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز

بخوانید وچند بار بخوانید تا ضرب آهنگ درونی این غزل و حال مولانا را حس کنید و از عمق وجودتان بفهمید آنچه را که او گفته است . . . . . .

نه سلامم نه علیکم نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی

نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم
...

گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم

تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی
تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی

به تو سوگند

که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی
در همه افلاک بزرگی

نه که جُزئی

نه که چون آب در اندام سَبوئی

تو خود اویی
بخود آی

تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی
و

بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی


و گلِ وصل بـچیـنی

 

eye to eye

عضو جدید

بخوانید وچند بار بخوانید تا ضرب آهنگ درونی این غزل و حال مولانا را حس کنید و از عمق وجودتان بفهمید آنچه را که او گفته است . . . . . .

نه سلامم نه علیکم نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی

نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم
...

گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم

تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی

به تو سوگند

که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی
در همه افلاک بزرگی

نه که جُزئی

نه که چون آب در اندام سَبوئی

تو خود اویی
بخود آی

تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی
و

بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی


و گلِ وصل بـچیـنی


به به چه شعر قشنگیییییییییییییییی
 

#parisa#

عضو جدید
کاربر ممتاز
از مامان بزرگم تاپیک دودر میکنی؟:mad::mad:
سعی کنید با هم هماهنگ باشید تو تاپیک زدن:D
 

عیدی امین

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای زیان وای زیان وای زیان
هوشیاری درمیان بیخودان ومستیان
بی محابادرده ای ساقی مدام اندرمدام
تانماندهوشیاری عاقلی اندرجهان
یاردعوی میکندگرعاشقی دیوانه شو
سردباشدعاقلی درحلقه دیوانگان
گردرآید عاقلی گوکاردارم راه نیست
وردرآیدعاشقی دستش بگیرودرگشان
عیب بینی ازچه خیزدخیزدازعقل ملول
تشنه هرگز عیب دانددیددرآب روان؟
یوسفی شوگرتوراخامی بنخاسی برد
گلشنی شوگرتوراخاری نداندگومدان
عیسیی شو گرتوراخانه نباشدگومباش............بقیش یادم رفت ببخشید:gol:
 

shabar

عضو جدید
سلام عزیزم با اون حس قشنگت که فهمیدی ضرب آهنگ این شعر مال خداست و دل سودایی. خوش به حال حالی که درکش می کنی ....... یه چیزه دیگه :این شعر مال فریدون حلمیه و مال مولانا نیست اگه دلت خواست تصحیحش کن
 
بالا