بابا بی خیال این حرفا
عشق اصلا آغاز نشد
یه روز حضرت آدم به حوا میگه من تنها تو تنها ما تنها و بقیه ماجرا
بعد شیطون میاد میگه : آدم - آدم میگه : ها میگه : عاشق شو
میگه حالا چرا عاشق میگه بهتر از دوست داشتنه
میگه باشه و در این راه آدم کلی رسوا میشه و به عشقش هم نمی رسه و میمیره
-- خب مشخصه که این داستان دروغه چون حضرت آدم اگر عاشق حوا میشد که ما الان نبودیم
چرا ؟ خیلی واضحه - چون بابای حوا میگفت خونه - ماشین - ویلا - اسکناس - سفر به جزایر هاوایی - یک گودزیلای فوق انژکتور - یه غار واسه پدر زن مادر زن و از این حرفا
پس می فهمیم یک کلام حضرت آدم رفت پیش پدر مادر حوا گفت : آقا دخترتونو میدید یا برم از همسایه بگیرم
میله خودتونه من می خوام رو دستتون باد نکنه حالا هر جور صلاح میدونید
که پدر آدم میگه : بیا ور دار برو فقط مواظبش باش
تموم میشه میره به شیطون هم یه زبون درازی می کنه و خلاص