چه اتفاقی در کُما رخ داد ؟!...

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام.
این یک بخش هایی از فیلم برنامه شبکه سه با اجرای آقای ضیا هست، که یک جوونی که تصادف کرده و توی کما رفته، ماجراهایی که براش توی کما رخ داده رو تعریف میکنه.- همش خوبه و واقعیت...
ولی بنظرم توی یک بخشی شاید قضیه رو خوب مطرح نمیکنه...مثلاً میگه عزاداری هام به دردم نخورد.من میگم (یا باید بگه اون برهه-یا...)، همچنین ایشون فقط مدت تقریباً کوتاهی توی کما بودن و قرار نبوده بمیرن..یعنی نمردن که همه چیز رو توی اون دنیا تجربه کنن...همه شرایط و اتفاقات...مثلاً توی رخدادهای سیاحت غرب ما میبینیم که حتی زیارت اماما هم براش سودمند بوده.... یا بقیه مسائلی که نشوندنده این مهمه... -
البته این شخص هم همه چیز رو که جلوی دوربین تعریف نکرده و نمیکنه....

به هرحال لطفاً این دو تا فیلم رو ببینید...تلنگر خوبی برای همه ما هست!. اصلا بنظرم تمام فیلمها یا حوادث این گونه ای رو که برای افراد زیادی (خارجی...ایرانی) رخ داده باید ببینیم و مورد توجه قرار بدیم...
:gol:
ماجرای کُما1
ماجرای کُما2
 

behnam5670

عضو جدید
کاربر ممتاز
کلیپ رو ندیدم ولی سر موقع میبینم، اما کلیپهای مشابه دیدم.
اینکه واقعیت هست، درسته، واقعیتی هست که این شخص دیده، یا در واقع تصور کرده. من قبلا مطالبی در مورد تجربه‌ی نزدیک به مرگ خوندم. این صفحه‌ی ویکی‌پدیا به نظرم ارزش وقت گذاشتن رو داره. جواب‌ها و شبهاتی در مورد تجربه‌ی پس از مرگ افراد آورده و کلاً به فعالیت مغز ارتباط داده شده (این افراد دچار ایست قلبی شده بودند ولی مغز از کار نمی‌افته). مثلاً این افراد قادر به توصیف صحنه‌هایی بودند که قبلاً دیده بودند و مثلاً یک تابلویی که از نظر فیزیکی قادر به دیدنش نبودند رو هنگام ایست قلبی هم ندیده بودند، یعنی اینطور نبوده که روحی باشه و برای خودش بچرخه.

اما مستقل از این مورد، حتی فرض کنیم که روح هست و ...، نمیدونم چه ربطی به تضاد یا تشابه‌ش سیاحت غرب داره؟ اون فقط یک کتاب هست که یک شخص خداباور از دید خودش نوشته، همین و بس. مثلاً بسیاری از این افراد تجربه‌ی دیدن خدا و پیغمبر و ... رو ندارند. اون‌هایی که هم دارند شخص مسیحی، عیسی رو دیده و هندو خدا یا بت یا الهه‌ی خودش رو. چه اعتقادات ما درست باشه چه اشتباه، دیدن (تصور به دیدن) خدا یا پیغمبر توسط یک شخص مسلمان یا مسیحی نمیتونه سند چیزی باشه. همینکه هر کسی با توجه به اعتقادات خودش یه چیزایی تصور کرده، نشون میده این پدیده فیزیکی هست و به دانسته‌های خودش شخص مرتبط هست نه حقیقت. هیچ مسیحی توو تجربه‌ی مرگش نگفته که یقه‌م رو به خاطر عدم اعتقاد به اسلام یا ... گرفتند، و همینطور هندو و کافر و ... به نظرم این تجربه‌ها هیچ ارزشی برای اثبات یا رد باورهای ما ندارند.
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
کلیپ رو ندیدم ولی سر موقع میبینم، اما کلیپهای مشابه دیدم.
اینکه واقعیت هست، درسته، واقعیتی هست که این شخص دیده، یا در واقع تصور کرده. من قبلا مطالبی در مورد تجربه‌ی نزدیک به مرگ خوندم. این صفحه‌ی ویکی‌پدیا به نظرم ارزش وقت گذاشتن رو داره. جواب‌ها و شبهاتی در مورد تجربه‌ی پس از مرگ افراد آورده و کلاً به فعالیت مغز ارتباط داده شده (این افراد دچار ایست قلبی شده بودند ولی مغز از کار نمی‌افته). مثلاً این افراد قادر به توصیف صحنه‌هایی بودند که قبلاً دیده بودند و مثلاً یک تابلویی که از نظر فیزیکی قادر به دیدنش نبودند رو هنگام ایست قلبی هم ندیده بودند، یعنی اینطور نبوده که روحی باشه و برای خودش بچرخه.

اما مستقل از این مورد، حتی فرض کنیم که روح هست و ...، نمیدونم چه ربطی به تضاد یا تشابه‌ش سیاحت غرب داره؟ اون فقط یک کتاب هست که یک شخص خداباور از دید خودش نوشته، همین و بس. مثلاً بسیاری از این افراد تجربه‌ی دیدن خدا و پیغمبر و ... رو ندارند. اون‌هایی که هم دارند شخص مسیحی، عیسی رو دیده و هندو خدا یا بت یا الهه‌ی خودش رو. چه اعتقادات ما درست باشه چه اشتباه، دیدن (تصور به دیدن) خدا یا پیغمبر توسط یک شخص مسلمان یا مسیحی نمیتونه سند چیزی باشه. همینکه هر کسی با توجه به اعتقادات خودش یه چیزایی تصور کرده، نشون میده این پدیده فیزیکی هست و به دانسته‌های خودش شخص مرتبط هست نه حقیقت. هیچ مسیحی توو تجربه‌ی مرگش نگفته که یقه‌م رو به خاطر عدم اعتقاد به اسلام یا ... گرفتند، و همینطور هندو و کافر و ... به نظرم این تجربه‌ها هیچ ارزشی برای اثبات یا رد باورهای ما ندارند.

کلیپ ها رو ببین!. همچنین این سایت بسیار جامع و کامل که تمام تجربیات ایرانی ها و خارجی ها رو به زبان فارسی و یا انگلیسی ترجمه کرده و توی سایتشون دارند. نوعی فراخوان هم هست....؛
http://www.nderf.org/Persian/

اصلاً امکان نداره کسی بخواد این مسائل رو به فقط تجربیات فیزیکی و دنیوی و ... ارتباط بده!!.

درمورد اینکه میگید هرکس طبق عقاید خودش چیزی میبینه بله!. میبینه....چون هستی یه آینست... و توضیحات کامل تری هست اگر شما واقعاً با دقت حرفها و ماجراهای این عزیزان رو بخونید و دقیق بشید بهشون.
اصلاً منافاتی نداره!.
به علاوه در این تجریبات، قرار نیست روح کسی رو وارد آموزش مسائل مذهبی کنن....اونا وقتی که تجربه میکنن و بازمیگردن، دیگه اون آدم سابق نیستن...پس یه جورایی یه بخشی (بنظر من بخشی!) از حقایق هستی رو کشف میکنن که باعث میشه در راه راست و حقیقت قرار بگیرن.

البته بعضی از ماجراهای تجربه نزدیک به مرگ همین سایت، نشون دهنده این مسئله هستن اتفاقاً. اگر دقت کنید. من فعلاً به مورد خاصی اشاره نمیکنم. چون همونطور که گفتم خودمون باید دقیق بشیم و به دور از تعصبات خاص اونا رو مورد مطالعه و تحقیق و تفکر قرار بدیم.

داستان سارا (خارجی) و محمد از اصفهان رو من فعلا از سایت خوندم. بسیار هم جالب و جذاب!.

اینکه شما میگید روح نمیچرخه واسه خودش برچه اساس میگید؟.
نمیشه انکار کرد!.
(بعدش قضیه آیة ا...قوچانی -نویسنده سیاحت غرب- هم واقعی بوده. یعنی جوری که میگن توی مغزش گذشته فکرکنم این ماجراها (الهام شده بهش)- و اون هم کتابش کرده... تفکرات شخصیش نبوده!)

من میتونم بیشتر بگم! ولی حیف که تجربه زیاد خوبی از بحث های اینطوری و احترام و غیره نداشتم!. و نمیتونم مطمئن باشم ارزش داره اصلاً یا نه. حداقل فعلاً.
 
آخرین ویرایش:

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
درسهائی از تجربه های نزدیک به مرگ

درسهائی از تجربه های نزدیک به مرگ

تجربه بتی

و غیره !... :
http://neardeath.org/enlightened/

پ.ن:
این یک بخشی از حرفهای بتی هست که اتفاقاً جواب بخشی از حرف های آقای بهنام هم هست:
...
می‌خواستم بدانم چرا بر روی زمین انواع پرستشگاه‌ها که با هم بسیار متفاوت هستند وجود دارند. چرا خدا به ما تنها یک مذهب نداده است. جواب آمد که هر انسانی در درجۀ مختلفی از تکامل روحی و آگاهی است، بنابراین هر کسی برای درجه‌ای مختلف از آگاهی معنوی آمادگی دارد. تمام مذاهب باید در جای خود باشند، زیرا کسانی هستند که به آن چیزهائی که در آن مذاهب تعلیم داده می‌شود نیازمندند. در مذهبی ممکن است فهم کاملی از خدا حاصل نشود، ولی آن مذهب نیز پله‌ای برای رسیدن به درجه‌ای بالاتر است. هر پرستشگاهی نیازی معنوی را برآورده می کند که شاید بقیه نتوانند برآورده کنند. هنگامی که یک نفر سطح فهم خود از خدا بالا می‌برد و روح او پیشرفت می‌کند، ممکن است تعالیم مذهب خود را ناکافی و خود را از آنها منفصل بیابد و به دنبال فلسفه‌ای دیگر رود تا خلأ خود را از آن جا پر کند. او به مرحلۀ جدیدی رسیده و تشنۀ حقیقت و دانشی بالاتر و فرصتی جدید برای رشد است. در هر قدم از راه به انسانها فرصتهای جدید برای یادگرفتن داده می‌شود. من فهمیدم که نمی توانم هیچ مذهب و پرستشگاهی را مورد انتقاد قرار دهم. هر یک از آنها در نگاه او با ارزش و مخصوص هستند. برای دریافت حقیقت می بایست به روح خود گوش فرا دهیم و منیت خود را رها کنیم.
...
ما همراه خدا بودیم و می‌دانستیم اوست که ما را آفریده و ما همگی فرزندان اوئیم و او پر از مهر و محبت به تک تک ما است. من به یاد دارم که عیسی مسیح نیز آنجا بود، ولی تعجب کردم که دیدم مسیح خدا نیست و مانند ما یکی از آفریده‌های خداست و مانند ما او نیز هدف عالی و معنوی خود را دنبال می‌کند. این بر خلاف آنچه که در کلیسای پروتستان از بچگی یاد گرفته بودم بود که مسیح و پدر و خدا همه یکی هستند. خدا به همۀ ما گفت که آمدن به زمین برای مدتی باعث پیشرفت روح ما خواهد بود. هر روحی که قرار بود به زمین بیاید در آماده سازی آن نقشی داشت، از جمله قوانین زندگی و مرگ، محدودیت‌های جسم، و انرژی‌های معنوی که می‌توانیم از آنها بر روی زمین بهره ببریم. هر چیزی قبل از اینکه بصورت مادی خود خلق شود در جهان معنوی خلق گشته است، حتی ستاره‌ها، سیارات، حیوانات، کوهها، گیاهان، و همه و همه. به من گفته شد که خلقت مادی مانند فتوکپی شما در دنیاست که آفرینش معنوی مانند یک عکس شفاف و رنگی و خلقت مادی آن مانند یک کپی نگاتیو از آن عکس است. زمینی که ما در این دنیا می‌بینیم تنها سایه‌ای از زیبائی و شکوه معنوی آن است، ولی با این وجود این دقیقاً همان چیزی است که در دنیا برای رشد معنوی خود به آن نیاز داریم. بسیاری از خلاقیت‌ها و اختراعات و اکتشافات انسانها روی زمین نتیجۀ الهام‌های ماورائی هستند. من فهمیدم که ارتباط نزدیکی بین جهان معنوی و مادی وجود دارد و بسیاری از اوقات ما نیاز به امداد ارواحی از جهان معنوی داریم تا بتوانیم روی زمین پیشرفتی داشته باشیم.
من دیدم که ما قبل از آمدن به دنیا مأموریت خود را روی زمین می‌دانیم و حتی خود آن را انتخاب می‌کنیم. چیزهائی که در طول زندگی سر راه ما قرار می‌گیرند بسیار مرتبط به مأموریت ما هستند. از دریچۀ علم الهی می‌دانیم که چه امتحانات و سختی‌هائی سر راه ما خواهد بود و ما خود را برای آن آماده کرده و به دنیا آمده‌ایم. ما با اطرافیان و خانواده و دوستان مرتبط شده‌ام تا آنها ما را برای انجام مأموریتمان در دنیا یاری کنند (و ما نیز در مقابل به مآموریت آنها کمک می‌کنیم). تمام ما داوطلبانه و با اشتیاق به یادگیری و پیشرفت به دنیا می‌آییم…



خلاصه اینکه هر تجربه ای دنیایی از زیبایی و عجایب هست... هرکدوم مخصوص به خودشون ولی با یک آهنگ !... خدایا شکرت!
 
آخرین ویرایش:

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
........................ مهمترین چیزی که به من نشان داده شد این بود که عشق بالاترین چیز در عالم هستی است. من دیدم که حقیقتاً بدون عشق ما هیچ هستیم. ما اینجا هستیم که به یکدیگر کمک کنیم، مراقب و غمخوار یکدیگر باشیم، و یکدیگر را بفهمیم و ببخشیم و به هر انسانی که روی زمین متولد می‌شود محبت نشان دهیم. این انسان می‌تواند سیاه یا سفید یا سرخ یا زرد پوست باشد، چاق یا لاغر یا جذاب یا زشت یا فقیر یا ثروتمند، ولی ما حق نداریم کسی را بر اساس این چیزها مورد ارزیابی و قضاوت قرار دهیم. هر قلبی توانائی این را دارد که از عشق و انرژی ابدی آن لبریز باشد. تنها خدا به قلب انسان واقف است و تنها خداست که می‌تواند آن را مورد ارزیابی و قضاوت قرار دهد. به من نشان داده شد که حتی کارهای پیش پا افتاده‌ای که از روی محبت انجام می‌دهیم مهم هستند و باعث رشد ما خواهند شد: یک لبخند ساده یا کلامی امید بخش یا یک از خود گذشتگی کوچک….من یاد گرفتم که ما باید حتی به دشمن خود محبت کنیم و خشم، تنفر، حسادت، و تلخی را دور بریزیم و دیگران را ببخشیم زیرا این چیزها روح را تخریب می‌کنند................................
 
آخرین ویرایش:

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخشی از تجربه ایمی

بخشی از تجربه ایمی

........... او بیشتر امیدوار بود که بتواند نوعی علاقه و میل را در آنها بوجود بیآورد که شاید در طول توقفشان در عالم روحانی با آنها باقی بماند.
در این موقع ناگهان موجی از هراس درونم را فرا گرفت و از او پرسیدم “اینها که هستند؟” او گفت “آنها درگذشته و مرده اند” بلافاصله با نگرانی گفتم “اگر اینها مرده اند، پس من چه هستم؟”. نمی دانم چرا اینقدر طول کشید که حقیقت موقعیتی را که در آن بودم درک کنم. او به آرامی پاسخ داد: “آنها مرده اند. تو در میانه هستی، چیزی مانند حالت کما. تو مانند اینها نیستی”. با شنیدن این حرف گفتم “من باید از اینجا خارج شوم!”.
در حالی که حرکت می‌کردم یکی از آن جوانان که در حال مستی تصادف کرده بود گفت “او زنده است، بیایید لمسش کنیم!” و آنها سعی کردند من را بگیرند. این صحنه برایم بسیار مور مور کننده و معذب بود. من فهمیدم که بعضی از مردگان هنوز تمایلات و وابستگی‌های دنیائی دارند....................
http://neardeath.org/enlightened/nde_30/
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخشی از تجربه بولیت

بخشی از تجربه بولیت

....................................................به من گفته شد که زندگی من کاملاً تغییر خواهد یافت و آنچه انجام می‌دهم و اهدافم کاملاً دگرگون می‌شوند و از این به بعد تجربه‌های بسیار دلنشینی خواهم داشت و مشغول نویسندگی خواهم شد. من خواهم توانست به اهدافی که قبل از آمدن به دنیا برای خود قرار داده بودم برسم و از رسیدن به آن اهداف لذتی عمیق حس خواهم کرد.
همچنین چالش‌ها و موانع زیادی سر راهم خواهند بود که من از قبل از به دنیا آمدن برای خود برگزیده‌ام، و نباید بگذارم آنها روحیۀ من را پائین بیاورند، بلکه برعکس، باید با گام‌هائی استوار و با نشاط با آنها روبرو شوم، و اگر جائی پیشرفت من به سرعتی که انتظار دارم نبود، خود را ببخشم. غلبه به آن مشکلات به من خرد و فهم و آرامش زیادی خواهد داد. به من گفته شد باید به خاطر داشته باشم که دعا کنم و کمک بطلبم، که آن را دریافت خواهم کرد، و بسیار مهم است که یاد بگیرم که آن نیز در زمان مناسب خود اتفاق خواهد افتاد. باید یاد بگیرم که هرگاه افسرده و ناراحت می‌شوم فکر خود را به سرور و تمامی چیزهای خوبی که در زندگی برایم اتفاق افتاده متمرکز کنم، که این باعث التیام زخم‌هایم خواهد شد................................
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخشی از تجربه دیوید

بخشی از تجربه دیوید

........................
او گفت که این سیاره بسیاری چیزهای پنهان دارد که انسانها نمی توانند آنها را با چشمان ببینند ولی ارواح می‌توانند. او به من حیات را در درختان نشان داد که من فقط در این حالت می توانستم ببینم… او به من توضیح داد که سیارۀ زمین حقیقتاً زنده است و حیات و انرژی خاص خود را داراست و بشریت با انتخاب های خود می تواند روی انرژی آن اثر بگذارد. اگر این انتخاب ها هم سو و هماهنگ با انرژی زمین باشند، خوب است وگر نه می تواند به زمین و ساختار انرژی آن لطمه وارد کند. به عنوان نمونه او به من نشان داد که چگونه بشریت با نابود کردن سریع جنگلها انرژی زمین را کاهش داده و به آن آسیب زده است. او گفت که زمین بسیار قوی است ولی از وقتی که انسانها تصمیم گرفته اند تا از منابع آن به شکلی که با قوانین جهان هم سو نیست استفاده کنند، بسیار ضعیف شده است. انسانها از روش زندگی هماهنگ و هم سو با طبیعت خارج شده اند ولی برای اینکه نسل بشر بتواند روی زمین باقی بماند باید یاد بگیرد که با طبیعت هماهنگ شود.
من از او پرسیدم آیا می توانیم به فضا برویم و زمین را از دور مشاهده کنیم. او گفت حد و مرزی برای اینکه کجا می توانیم برویم وجود ندارد، و ما به فضا رفتیم. من می توانستم زمین و هالۀ انرژی دور آن را از دور ببینم. این صحنه اثر عمیقی روی من گذاشت و من در آن لحظه احساس عطوفت عمیقی نسبت به این مکان زیبا کردم. دیوید آوکفورد در ادامه می افزاید: او برای من توضیح داد که چگونه ما (قبل از به دنیا آمدن) زندگی فیزیکی و والدین خود را به میل خود انتخاب می‌کنیم، تا بتوانیم درسهای خاصی را که نیاز داریم یاد بگیریم و رشد کنیم. او به من گفت که روح انسان روی زمین می تواند بسیار سریع تر از هر جای دیگر پیشرفت کند..........................................
http://neardeath.org/enlightened/david_okford/
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخشی از تجربه رونالد

بخشی از تجربه رونالد

..........در آن جا زندگی من برای من باز بینی و مرور شد. در باز بینی زندگی، ما صحنه‌های مهم از زندگی خود را می‌بینیم و آنگونه که عملکرد ما دیگران را تحت تأثیر قرار داده است و درد و ناراحتی یا خوشحالی و مهری که در دیگران ایجاد کرده است را حقیقتاً حس می‌کنیم و خود مفعول اعمال خود می شویم. منظور از باز بینی زندگی تنبیه نیست، بلکه ایجاد بصیرت و دید در مورد نتایج تصمیمات و اعمال ماست تا بتوانیم نسبت به دیگران شفقت بیشتری حس کنیم….
همچنین به من بعضی از اتفاقات ممکن در آینده نشان داده شدند. باید بگویم که تمامی اتفاقات آینده از قبل توسط خدا معین نشده‌اند و حقیقتاً آینده به تصمیم و عملکرد فردی و گروهی ما بستگی دارد. البته کلیت آینده تعیین و ثابت شده است که در هر صورت خوبی پیروز خواهد بود، ولی آنچه در این مسیر رخ می دهد به انتخاب فردی و جمعی ما وابسته است. با این حال، ما آگاهی بسیار کوچکی از قوانین علت و معلول در جهان داریم، در حالی که خدا که خود خالق این قوانین است بالاترین آگاهی را نسبت به آن دارد.”
رونالد کروگر در ادامه می افزاید که چگونه به او گفته شده که هر یک انسان نقش بسیار مهم و منحصر به فردی در شکل دادن آفرینش وبرنامه و هدف خدا برای انسانیت دارد.........
http://neardeath.org/enlightened/nde_19/
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخشی از تجربه محمد از اصفهان

بخشی از تجربه محمد از اصفهان

..............من درک کردم که هر کسی که می میرد یک راهنما دارد. فقط بعضی از ارواح چنان در دنیای خود غرقند که هیچ وقت متوجه این راهنما نمی شوند. به عنوان مثال افرادی را می دیدم که سالیان زیادی بود که مرده بودند ولی هنوز نگران اموال خود یا مسند خود یا چیز دیگری از دنیا بودند و متوجه نبودند که مرده اند و روح آنها هنوز در دنیا و روی زمین اسیر بود.
فهمیدم که هرگونه وابستگی دنیائی شدید می تواند روح ما را حتی بعد از مرگ اسیر خود نگاه دارد و از صعود آن جلوگیری کند.
افرادی را دیدم که خودکشی کرده بودند و شرایط آنها از همه بدتر بود. آنها کاملاً در اسارت به سر می بردند و امکان ارتباط با کسی را نداشتند. گاهی ارواح آنان برای سالیان دراز عزیزان و نزدیکانشان در دنیا را که در اثر خودکشی آنها ضربه زیادی دیده بودند سایه وار تعقیب می کردند و سعی در معذرت خواهی و طلب بخشش از آنها داشتند، ولی هیچ فایده ای نداشت و صدای آنها شنیده نمی شد.............
http://www.nderf.org/Persian/mohammad_z_nde.htm
http://www.nderf.org/Persian/
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرتور ینسن

آرتور ینسن

............تجربۀ آرتور ینسن (Arthur Yensen) یکی از قدیمی‌ترین تجربه‌های مکتوب است. ینسن در زمان تجربۀ خود یک فارق‌التحصیل در رشتۀ زمین شناسی و یک کارتونیست بود و اعتقادی به معنویت نداشت.
ینسن در یک خانوادۀ بسیار مذهبی بزرگ شده بود و خانواده اش سعی کرده بودند او را نیز خیلی مذهبی بار بیاورند، ولی این فشارها ینسن را بکلی از مذهب و دین روگردان کرده بود.
در آگوست سال 1932 ینسن کار زمین شناسی خود را موقتاً کنار گذاشته بود تا روی یک شخصیت کارتونی خود که مردی بی خانمان بود کار کند. او برای درک بهتر این شخصیت کارتونی ، تصمیم گرفت برای مدتی مانند افراد بی خانمان و در کنار خیابان زندگی کند. او برای مسافرت و نقل مکان در کنار خیابان می‌ایستاد تا ماشینی پیدا شده و او را سوار کند.
ولی یک بار مرد جوانی او را سوار کرد که بسیار تند رانندگی می‌کرد و آنها تصادف شدیدی کرده و هر دو نفر آنها از ماشین که از نوع روباز بود به بیرون پرتاب شدند.
راننده جوان خود آسیب جدی ندید ولی ینسن جراحات شدیدی برداشته و جان خود را در اثر این اتفاق از دست داد..........................................................................
http://neardeath.org/enlightened/nde_56/
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
البته همیشه هم اینطور نست که افراد از اول تا آخر با چیزای خوب روبرو بشن....
مثلا یادمه یه مرد آمریکایی بود که (توی یه مستند دیدم) توی جنگ ویتنام مرتکب خیلی جنایت ها شده بود .. میگفت وقتی مردم و داشتم همزمان میرفتم بالا، کم کم حرارت بالا میرفت... و در همون حین؛ احساس عمیق قلبی کسانی که بهشون ظلم کرده بودم...بچه هایی که پدران و مادرانشون رو کشته بودم از عمق وجودم حس میکردم و درواقع انگار به جای اونا بودم!....

خلاصه میگفت وقتی زنده شدم، آدم دیگه ای شدم!. (خدا بهش لطف بیشتری کرده بود که دنیا و آخرتش رو نجات داد.... اونم با تعریف این چیزا برای ما، ما رو متنبه میکنه..... امان از وقتی که بخوایم هرچیزی رو انکار کنیم!!! :biggrin::surprised::confused::()


اگر دقت کنید، تو بیشتر این تجربیات همه میگن که ما اونجا فهمیدیم برای این به دنیایی که مثل کپی هست از دنیای واضح و شفاف و حقیقی تر اومدیم؛ که روحمون تعالی بخشیده بشه.... بدون تجربه این دنیایی، روح ما آموزش نمیبینه...تجربه نمیکنه...زیاد لطفی نداره.....

:


🌸✨آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر اورد و گفت:
وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم. همین موصوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار✨
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
این موارد و سختی ها برای همه رخ میده. هرکس به موازات شرایط خودش. اگر بعضی چیزا رو توی زندگی نداشتیم، روحمون بچه میموند....قوی نمیشدیم....
مثلاً آدم وقتی کوچیکتره یه سری مواقع احساس میکنه من باید همش تو پر قو باشم...! ولی وقتی به اجبار توی یه سری شرایط (حتی معمول) قرار میگیری، بعداً میفهمی چقدر به نفعم شد. چه خوب. اصلاً همون موقع میفهمیم چقدر خدا دوستم داشته و خواسته منو بسازه... چقدر هوامونو داره!...

(کسی نظری نداره؟!)
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
یسئلونک عن الـروحِ قُل الرّوح من أمرِ ربّی و ما أوتیتم مِن العِلمِ اِلّا قلیلا.........................و از قوای پیامبر از روح سؤال می‌کنند، در جواب آن‌ها بگو روح از امر پروردگارم می‌باشد و شما از علم بهره‌ای ندارید مگر مقدار کمی
(سوره اسرا ........آیه 85)
«ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ»؛ سپس آدم را نظام بخشيد و از روح خود در آن دميد
(سجده/آیه9)
 

فاطمه طالبی

کاربر بیش فعال
............تجربۀ آرتور ینسن (Arthur Yensen) یکی از قدیمی‌ترین تجربه‌های مکتوب است. ینسن در زمان تجربۀ خود یک فارق‌التحصیل در رشتۀ زمین شناسی و یک کارتونیست بود و اعتقادی به معنویت نداشت.
ینسن در یک خانوادۀ بسیار مذهبی بزرگ شده بود و خانواده اش سعی کرده بودند او را نیز خیلی مذهبی بار بیاورند، ولی این فشارها ینسن را بکلی از مذهب و دین روگردان کرده بود.
در آگوست سال 1932 ینسن کار زمین شناسی خود را موقتاً کنار گذاشته بود تا روی یک شخصیت کارتونی خود که مردی بی خانمان بود کار کند. او برای درک بهتر این شخصیت کارتونی ، تصمیم گرفت برای مدتی مانند افراد بی خانمان و در کنار خیابان زندگی کند. او برای مسافرت و نقل مکان در کنار خیابان می‌ایستاد تا ماشینی پیدا شده و او را سوار کند.
ولی یک بار مرد جوانی او را سوار کرد که بسیار تند رانندگی می‌کرد و آنها تصادف شدیدی کرده و هر دو نفر آنها از ماشین که از نوع روباز بود به بیرون پرتاب شدند.
راننده جوان خود آسیب جدی ندید ولی ینسن جراحات شدیدی برداشته و جان خود را در اثر این اتفاق از دست داد..........................................................................
http://neardeath.org/enlightened/nde_56/
این خیلی جالب بود و خوشبحال اون مرد واقعا ...
مرسی از تاپیک عالیتون خیلی تاثیرگذار بود من واسه هرکس ک تونستم تعریف کردم
 

abolfaZZzl

عضو جدید
کاربر ممتاز
این موارد و سختی ها برای همه رخ میده. هرکس به موازات شرایط خودش. اگر بعضی چیزا رو توی زندگی نداشتیم، روحمون بچه میموند....قوی نمیشدیم....
مثلاً آدم وقتی کوچیکتره یه سری مواقع احساس میکنه من باید همش تو پر قو باشم...! ولی وقتی به اجبار توی یه سری شرایط (حتی معمول) قرار میگیری، بعداً میفهمی چقدر به نفعم شد. چه خوب. اصلاً همون موقع میفهمیم چقدر خدا دوستم داشته و خواسته منو بسازه... چقدر هوامونو داره!...

(کسی نظری نداره؟!)

موافقم.
مادرطول زندگی هم، تو بهشت و جهنم هستیم،خودمون میسازیمش.چه تو بدترین شرایط دنیایی باشیم چه تو بهترینش.
 

abolfaZZzl

عضو جدید
کاربر ممتاز
یسئلونک عن الـروحِ قُل الرّوح من أمرِ ربّی و ما أوتیتم مِن العِلمِ اِلّا قلیلا.........................و از قوای پیامبر از روح سؤال می‌کنند، در جواب آن‌ها بگو روح از امر پروردگارم می‌باشد و شما از علم بهره‌ای ندارید مگر مقدار کمی
(سوره اسرا ........آیه 85)
«ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ»؛ سپس آدم را نظام بخشيد و از روح خود در آن دميد
(سجده/آیه9)

فتبارک الله احسن الخالقین.
الحمدلله رب العالمین.
 

فاطمه طالبی

کاربر بیش فعال
تمام پست هاتون رو خوندم تجربه هایی که گذاشتید خیلی جالب بودن و واقعا توشون چیزایی گفته شد که هر انسانی باید بدونه. بنظرمن خیلی تاثیر خوبی داشت . خیلی نکات از این تجریبات ک گذاشتید میشه برداشت کرد و ازشون استفاده کرد.به همه پیشنهاد میکنم بخونن وقت زیادی نمیبره ، چون این تجربیات نصیب هرکسی نمیشه ...

پست اول هم عالی بود باز هم ممنونم ازتون :heart::gol:
 

فاطمه طالبی

کاربر بیش فعال
تجربۀ گلاکو شیفر در 8 سالگی
گلاکو شیفر (Glauco Schaffer) اهل برزیل بود و در 8 سالگی به همراه دو برادر خود در رودخانه غرق شده و تجربۀ نزدیک به مرگ داشت. جالب اینجاست که برادران او نیز تجربۀ نزدیک به مرگ مشابهی داشته اند.

او زندگی من را با لبخندی پر از مهر به من نشان ‌داد. به نظر می رسید که هر عمل کوچک یا بزرگ من زنجیره ای از اثرات و احساسات را به وجود آورده بود که من خود تمامی آنها را حس کردم. به عنوان مثال او به من زمانی را نشان داد که با یک کلید بر روی ماشین همسایه‌مان خط انداختم. من احساس درد و ناراحتی همسایه مان را در اثر این کار خود حس کردم و احساس درد و ناراحتی که همسر او بعد از شنیدن خبر آن از شوهرش حس کرده بود را نیز احساس نمودم که بسیار ناخوشایند بود. من پیش خود فکر کردم اکنون برایم دردسر درست خواهد شد! او متوجه فکر من شده و گفت «نگران نباش، اینها تنها یک درس هستند». یا مثلاً زمانی را دیدم که یک کودک فقیر را با خود به خانه بردم و ما با هم غذا خوردیم و من از لباسهای خودم به ا و دادم. او از دیدن این عمل خیلی خوشحال شد و گفت «اینها کارهائی هستند که حقیقتاً به حساب می‌آیند، آنچه که از روی مهر و محبت به دیگری انجام می‌دهی».

من دعا می کنم که روزی فرا برسد که نسل بشر که فرزندان خدا هستند، روی زمین با همان عشق و عطوفتی که من در جهان دیگر حس کرده بودم زندگی کنند. بگذارید فقط یک چیز را به شما بگویم، آن جهان بسیار واقعی‌تر و حقیقی‌تر از این جهان است و یک روز همۀ ما با هم خواهیم بود و با هم به عنوان حقیقتی واحد می‌درخشیم.

http://neardeath.org/children/glauco_schaffer
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخشی از تجربه ... مرور زندگی

بخشی از تجربه ... مرور زندگی

...
… من می‌دانستم که این گفتار از سوی تمامی آنچه بوده و هرگز خواهد بود می‌آید. من فهمیدم که این ندای خداست.
آنچه که به من نشان داده شد و به من توضیح داده شد «زمان‌هائی بودند که من انسان دیگری را آنچنان آزرده بودم که او را در مورد ارزش خودش به شک انداخته بودم، و توانائی او را برای عشق ورزیدن و مورد مهر و عشق قرار گرفتن را محدود نموده بودم».
برای من بلافاصله روشن شد که اکسیر شفا بخش و قدرتمند عشق نامشروط می‌تواند حتی با یک عمل کوچک که از روی حیله، یا سوء استفاده از دیگری انجام می‌گیرد (از زندگی ما) منحرف گردد. چنین چیزهائی اثری دارند که قابل برگشت نیستند و تنها کاری که می‌توان انجام داد بخشیدن و توبه کردن و به زندگی ادامه دادن است. از کجا آن را می‌دانم؟ زیرا به من بعضی از بدترین رفتارم نشان داده نشدند، زیرا به خاطر آنها صادقانه از نیروئی ماورائی بخشش و مغفرت خواسته بودم. اعمالی که در جلوی چشم من نشان داده شدند آنهائی بود که من با غرور و اعتماد به نفس خودخواهانۀ خود آنها را بی اهمیت و ناچیز می‌پنداشتم.
بعد از تمام آنچه به من نشان داده شد، یک سؤال برای من باقی ماند: چرا؟ و معنی همه چیز چیست؟
به من پاسخ داده شد «آیا واقعاً باید پاسخ تمام این سؤال‌ها را بدانی تا بتوانی از زندگیت روی زمین لذت ببری؟» گفتم بله. بلافاصله تمام دانش و حکمت با نیرویی خارق‌العاده مانند سیلی کوبنده بر وجود من سرازیر شد. در انفجاری از نور و آگاهی، پاسخ تمام سؤالها در پیش روی من قرار داده شد، پاسخ به سؤال زندگی، مرگ، علم، فلسفه و الهیات، ارتباط و واکنش بین تمامی چیزهائی که هرگز بوده و خواهد بود… ترس و احساس ناتوانی از جذب و فهم حتی یک ذره کوچک در این آفرینش بر من غلبه کرد. چنان احساس کاستی و ناتوانی می‌کردم که هر آنچه را که تا کنون حس کرده و یاد گرفته و فهمیده بودم برایم هیچ شده بود…
http://neardeath.org/lifereview/nde_74/
 

فاطمه طالبی

کاربر بیش فعال
من میخواستم آنجا بمانم ولی به من گفته شد که نمیتوانم و باید بازگردم و به کسانی که بعد از من خواهند آمد بگویم که “بدانید اگر عشق درونتان که با خود به دنیا آورده اید را به دیگران بدهید، خالق شما مشتاقانه منتظر بازگشت شما خواهد بود”. او به من گفت که اگر سؤالی از ضمیر و روح داشتم، کافی است که به درون خود بنگرم که جواب خود را آنجا خواهم یافت…
******************************
بخشش و مغفرتی که علی رغم زندگی بسیار معیوب و پر از اشتباهم از سوی وجود نور حس می‌کردم خارق‌العاده بود و من احساس بزرگتر شدن کردم. اکنون راز ساده‌ی بهبود وضع بشریت را می‌دانستم. مقدار عشق و خوبی که در پایان زندگی خواهید داشت مساوی عشق و خوبی است که در طول زندگیتان به دیگران داده‌اید، به همین سادگی. من به وجود نورانی گفتم «اکنون که این راز را می‌دانم زندگی من بهتر خواهد بود».

******************************

با پایان یافتن این مشاهده‌ها فهمیدم که این موجودات نورانی بسیار مشتاق هستند که به ما کمک کنند، زیرا بدون پیشرفت معنوی بشریت آنها در ماموریت معنوی خود موفق نخواهند بود. آنها به من گفتند «شما نسل بشر واقعا قهرمان هستید. تمام کسانی که روی زمین می‌آیند ارواح با شهامتی هستند زیرا حاضر به کاری شده‌اند که هیچ وجود روحانی دیگر حاضر به آن نشده است. شما حاضر شده‌اید به دنیایی که در مقابل تمامیت جهان بسیار محدود است آمده و در آن به همراه خداوند در خلق کردن سهیم باشید. تمام کسانی که روی زمین هستند باید به خود افتخار کنند.»…
 
آخرین ویرایش:

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
ازاین بخشش خیلی خوشم میاد که همشون اذعان کردن یهویی یادشون اومده که اونجا محل زندگی و ماوای اصلیشونه!.... به خونه اصلیشون برگشتن انگار.
همه برمیگردیم. فقط کاش به خوبی!.
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
💠به امام على بن الحسین(علیه السلام) عرض كردند:
حسن بصرى مى گوید: عجب نیست كه گروهى گمراه و هلاك مى شوند، عجب از آنها است كه نجات مى یابند كه چگونه (با این همه عوامل گمراهى) نجات یافته اند؟!

🔰امام(علیه السلام) فرمود: «ولى من سخن دیگرى مى گویم؛ مى گویم:
«عجب نیست از كسانى كه نجات مى یابند كه چگونه نجات یافته اند، عجب از كسانى است كه هلاك (و گمراه) مى شوند که چگونه با وسعت رحمت خداوند هلاك شده اند؟!»

📔سفینة البحار، جلد 1، صفحه 517.
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
.....

من شروع به مطالعه دربارۀ مرگ کردم تا بالاخره از مطالب مربوط به تجربه‏ های نزدیک به مرگ سر در آوردم. کسانی که آن صحنه های بسیار قوی و عجیب را رؤیت کرده ‏اند همه می‏ گویند که هیچ چیز (بد و) ترسناکی در مورد مرگ وجود ندارد. آیا آنها راست می‏ گفتند؟ تحصیلات و آموزش‏های علمی من به من می‏ گفت که به احتمال قریب به یقین این تجربه‏ ها فقط ناشی از توهم یا خیال پردازی هستند. من بالاخره تصمیم گرفتم در حالی که به کارم در بخش مراقبت‏های ویژه ادامه می ‏دهم، در این زمینه تحقیق کرده و یک دکترا بگیرم. با این تصمیم، من تحقیقات 8 ساله خود را در این زمینه به عنوان یک منتقد و منکر (حقیقی بودن این تجربه ها) شروع کردم. ولی وقتی به پایان تحصیلاتم رسیدم، دیگر متقاعد شده بودم که این تجربه‏ ها حقیقی هستند….
وقتی شروع کردم که در جلوی عموم مردم دربارۀ کار و تحقیقاتم در این زمینه صحبت کنم، صدها شخص که تجربه مرگ موقت داشتند شروع به مکاتبه و تماس با من کردند و تجربه خود را با من در میان گذاشتند. تمام تجربه‏ های آنها مؤلفه ‏های مشابهی داشتند. این افراد نه تنها به هیچ وجه به دنبال جلب توجه به خود نبودند، بلکه اکثر آنان تا قبل از آن فقط به چند نفر درباره اتفاقی که برایشان افتاده بوده سخن گفته بودند. در حقیقت بیشتر کسانی که تجربه نزدیک به مرگ داشته ‏اند نگران تمسخر و ناباوری مردم نسبت به خود هستند. بعضی از آنانی که NDE داشته‏ اند به غلط به عنوان مریض روانی در نظر گرفته شده‏ اند. با این حال NDEها پدیدۀ جدیدی نیستند و در طول تاریخ گزارش شده‏ اند. آنها را همچنین می‏توان در تعدادی از بزرگترین کتب تاریخ مشاهده کرد، منجمله انجیل، کتاب «جمهوری» (Republic) که توسط دانشمند مشهور یونانی افلاطون نوشته شده است، کتاب «کتاب مردگان تبت» (Tibetan Book of the Dead)، …

....

http://neardeath.org/home/book_penny_sartori/
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
.......

یکی از آن صحنه‌ها مربوط به فضائی بود که شاید بعضی آن را جهنم بنامند. در آنجا روح‌هائی با رنگ خاکستری که صورتی نداشتند در حالی که ناله می‌کردند بدون هدف در فضائی مرده و بی روح حرکت می‌کردند. واضح بود که آنها در درد و اضطراب بسیاری بسر می‌برند. من آنها را ارواحی معیوب می‌دیدم که اشتباهات و ظلم‌های بزرگی در طول زندگی خود مرتکب شده‌اند. احساس غالب در من برای آنها احساس شفقت و دلسوزی بود، و آرزو می‌کردم می‌توانستم به درد هولناک آنها التیام بخشیده و آنها را از بدبختی‌شان نجات دهم. ولی به من اطمینان داده شد که این ارواح بطور موقت آنجا هستند و در نهایت آنها نیز شفا یافته و به سوی نور باز خواهند گشت. به من گفته شد که تمامی ارواح، بدون استثناء در نهایت به نور باز خواهند گشت.
این صحنه به صحنه دیگری تغییر یافت که در آن من بعضی از افرادی که هنوز در دنیا بودند و من آنها را می‌شناختم را دیدم، ولی از دید زمان آینده (گرچه در سرای دیگر همه چیز حتی آینده نیز در حال اتفاق می‌افتد). آنها افرادی بودند که به نوعی من یا عزیزان من را مورد آزار و اذیت زیادی قرار داده بودند و دیدم که آنها نیز در نتیجه تصمیمات خود متحمل رنج و درد زیادی خواهند شد. من در مورد آنها و عاقبتشان احساس اندوه و شفقتی عمیق می‌کردم. ولی با این حال می‌فهمیدم که این درد آنها غیر قابل اجتناب است. من هرگز نسبت به آنها احساس خشم و غضبی نکردم و تنها می‌خواستم ببینم که آنها نیز شفا یافته و عشق را درک می‌کنند.

به من گفته شد که دنیایی که به آن بازمی‌گردم (در حقیقت) یک توهم است و نباید هویت خود را به آن متصل کرده یا درگیر آن باشم، زیرا تنها از آن گذر می‌کنم و باید در آن باشم ولی نه از آن.

.....

http://neardeath.org/enlightened/juliet_nightingale/
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواب هم برادر مرگه. مثلا من خودم توی خواب وقتی چیزی رو میفهمم، توی مغزم انگار یه نفر بهم منتقلش میکنه اون مفاهیم و آگاهی ها رو.... البته همه اینطوری ان .... مثلا خود شما وقتی توی خواب هستید یه چیزی یا کسی رو میبینید، خودبخود توی مغزتون میدونید که اون چیه یا کیه....یا جریان از چه قراره...
یا یه صداهایی یه چیزایی رو واسه ما توضیح میدن....خیلی هم با عشق و با یه لحن مهربان
 
بالا