حائل شدن حضرت زهرا در دفاع از اميرالمؤمنين
بعد از آنكه به خانه حضرت زهرا سلاماللَّهعليه هجوم آوردند، اميرالمؤمنين عليهالسلام كه به گفته سلمان، مىتوانست با نيمنگاهى زمين و زمان را درهم پيچيد و هستىشان را بگيرد، به محاصره درآوردند و ريسمان به گردنش انداخته و با شدت هرچه بيشتر مىكشيدند.
حضرت زهرا سلاماللَّهعليه گرچه درد و رمقش را برده و از پايش انداخته. اما او آموزگار شهادت بود، و خود به ما آموخته بود كه حيات آدمى در گرو انتخاب اوست. و چه انتخابى بالاتر از كشته شدن در راه ولايت.
پس بايد همين نيم رمق را هم در پاى على عليهالسلام ريخت و تمامى هستى خود را با خدا يكجا معامله كرد. اين بود كه بىدرنگ خود را با همه جراحت و نقاهت از جا كند و بين اميرالمؤمنين عليهالسلام و آنها حائل كرد. كه به خدا قسم نمىگذارم على را ببريد. اى واى بر شما چه زود به خدا و رسولش خيانت كرديد. اين است معناى محبت به اهلبيت رسول صلى اللَّه عليه و آله و عمل به آن همه سفارشهاى او؟!؟
به خدا قسم اى زاده خطاب اگر بيم اين نداشتم كه بيگناهان گرفتار بلاى الهى شوند، نفرين مىكردم و آنگاه مىيافتى كه نفرين من چه زود تحقق مىپذيرد هنوز كلامش را به آخر نرسانده بود كه يكبار ديگر، صفير تازيانهاى سينه آسمان را شكافت و باز هم بر اندام شقايق خطى از خون كشيد.
عرش لرزيد، بچهها، زينبين و حسنين عليهمالسلام را مىگويم نزديك بود جان دهند. خدايا فقط تو مىدانى بر اهل خانه چه گذشت. آنگاه كه بر جاى جاى بوسههاى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله خطى از خون نشست كه هيچ زبانى را توان گفتن و هيچ گوشى را ياراى شنيدن نيست. حضرت زهرا سلاماللَّهعليه از پا افتاد، آخرين سنگر ولايت براى دقايقى فروريخت، مشتى رجاله، اميرالمؤمنين را كشانكشان به مسجد بردند، هر كه مىديد بر حال على عليهالسلام رقت مىبرد. كوچهها از آدمنماها پر بود، همه براى ديدن ريسمان بر گردن خورشيد و مظلوميت محض، گردن مىكشيدند اميرالمؤمنين عليهالسلام در راه رو به سوى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله كرد و همان گفت كه هارون به برادرش موسى در مقابل يهود بنىاسرائيل گفت: يابن ام، ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى، برادر، اين قوم بر من مسلط شدند و نزديك است مرا بكشند.