ونک 17/17 عصر پنجشنبه 24 اردیبهشت- باعث تاسفه

179

عضو جدید
کاربر ممتاز
ونک 17/17 عصر پنجشنبه 24 اردیبهشت- باعث تاسفه

نامه ای خطاب به فرمانده نیروی انتظامی؛ آقای احمدی مقدم شما داوری کنید

اعتماد: ونک 17/17 عصر پنجشنبه 24 اردیبهشت؛ وقتی با عجله از تاکسی پیاده شدم تا برای عیادت یکی از دوستان به بیمارستان خاتم الانبیا بروم، فکر نمی کردم که تنها نداشتن کارت ملی و موبایل قطع شده بهانه یی شود تا «تذکر لسانی» دوستان گشت ارشاد به «برخورد فیزیکی» و ... منجر شود. خانم محترم، چند لحظه صبر کنید. بعداً فهمیدم خانم «سمیرا ن.» از نیروهای ارشادی صدایم کرد. مانتوی شما چهار انگشت باز بالای زانویتان است. گفتم؛ اما جلب توجه نمی کند. توضیح داد که طبق ضوابط مانتو نباید بالای زانو باشد. پذیرفتم و گفتم چند قدم دیگر (روبه روی پاساژ ونک) ماشین های کرج را سوار می شوم و می روم خانه. همکار شما گفت از کجا بداند ساکن مهرشهر هستم و بعد کارت شناسایی خواست تا به گفته خودش آدرسم را ببیند. توضیح دادم که در کارت شناسایی آدرس منزل نمی نویسند. گفت شاید دروغ بگویید و نمی توانیم پشت سر شما مامور راه بیندازیم تا کرج. کارت شناسایی بدهید تا استعلام کنیم که ساکن کجا هستید. گفتم تا جایی که من می دانم مرکز آمار هنوز اطلاعات کامل ما را ندارد چه برسد به آدرس محل سکونت و چند قدم فاصله نیست. ببینید که سوار ماشین های کرج می شوم. همکار دوم که باز هم بعداً فهمیدم خانم فاطمه م. است به این جمع اضافه شد که باید مشخص شود سابقه دار هستم یا نه. به خاطر چهار انگشت باز مانتوی بالای زانو؟ اسم و فامیلم را گفتم. خانم «م» گفت؛ از کجا معلوم راست بگویی؟ خانم «ن» گفت موبایلت را بده. گفتم موبایلم را وزیر مخابرات قطع کرده... اما تا گفتم موبایلم قطع شده، خانم «ن» با لحنی تند گفت مسخره می کنی و از پشت سر هل داد و به زمین افتادن و کشیده شدن روی آسفالت پیاده رو تا درون ون گشت ارشاد... دست چپ من برای هدایت به راه راست در دستان همکاران شما بود و با تمام قوایشان کشیده می شد. امیدوارم هیچ وقت چنین دردی را تجربه نکنید. جناب سردار، درد بالاتر شاید وقتی بود که جلوی چشم ده ها مرد و به قول دوستان شما چشم نامحرم این طور کشیده می شدم و مانتوی بالای زانو که هیچ، روسری هم از سرم افتاد. نمی خواستم وارد ون شوم. دست و پاهایم را گرفتند و داخل ون پرتابم کردند.... نمی دانم سرم به چند جا خورد؟، هنوز پایم را جمع نکرده بودم که در ون بسته شد و وقتی دیدند پاهایم مانع است، پایم را به زور به داخل ون هل دادند و در را بستند... شاهدی برای ضربه هایی که به کتفم وارد شد در داخل ون ندارم. دیگر ده ها چشم شاهد نبود که وقتی می خواستم در ون را باز کنم و بیرون بیایم، چطور مشت همکاران شما به کمرم می خورد؛ البته بازوهایم کبود شده، به کبودی همین خط هایی که می نویسم؛ جای چند ناخن هم هست هم بر روی گلویم، هم روی بغض گلویم. شاید تنها خدا شاهد بود؛ شاهد صحنه های ضرب و شتم و هم شاهد لحظه یی که شما در مجلس روبه روی من ایستادید و گفتید هیچ نیرویی برخورد فیزیکی نمی کند فقط ارشاد و تذکر، گفتم چنین صحنه هایی را مردم دیدند. گفتید اگر شما برخورد فیزیکی دیدید، دست مامور من را قلم کنید و من خوشحال شدم که سردار احمدی مقدم اینقدر مطمئن تضمین می دهد هیچ کس نگران «شایعات» نباشد.

خلاصه می کنم جناب سردار، پرسیدم من را کجا می برند و به چه اتهامی؟ حکم جلب یک شهروند را دارند؟ همان خانم «ن» که دیگر می دانستم از همه قوی تر هم هست، گفت لباسش حکم جلب است. شرمنده آقای سردار اما من ترسیده بودم. و ترسم وقتی بیشتر شد که خانم «ن» مدام تهدیدهای عجیب و غریب می کرد؛ از اینکه مرا کجا می برد و با من چه می کند. فکر اینکه حتی یکی از این تهدیدها راست باشد، آنقدر هراس انگیز بود که بی اختیار انگشتم روی دکمه ضبط رفت تا اگر چشمی شاهد نبود، شاید گوشی شنوا باشد... نمی نویسم چه تهدیدهایی، که تصور امنیت در خاطر دیگران خراش نبیند و خدای ناکرده به قول شما «شایعه» نشود. این صدا اگر تا امروز صبح پاک نشود، امیدوارم امروز و فردا بشنوید. شاید در هراس آن لحظه حداقل شریک شوید.

وزرا، هنوز هم نمی دانم ساعت چند است؟، فکر کنم حیاط معروف به وزرا بود. ون جلوی پله های سنگی نگه داشت. پیاده نشدم. دوستان دیگرتان هم آمدند. دوستان سروان یا نمی دانم سرگرد یا سرهنگ می پرسیدند چرا پیاده نمی شوی. گفتم با پای خودم سوار نشدم که با پای خودم پیاده شوم. اگر جلوی چشم ده ها مرد رهگذر میدان ونک مباح است که آن طور سوار ون شوم، جلوی چشم چند مامور شما هم حرام نیست که همان طور پیاده شوم. دوست سرهنگ شما آمد و خواهش کرد آرام شوم و پیاده تا رسیدگی کند. یک ربع گذشت. سرهنگ آمد. پرسید چه کار کرده؟

- مانتو کوتاه.

-چقدر؟

-چهار انگشت باز بالای زانو...

- آرایش؟

- نه نداشت...

- با پسری بود؟

- نه...

- توی پارتی گرفتید؟

- نه... میدان ونک.

-پر رویی کرد کارت شناسایی و موبایل نداد آوردیم اینجا...

گفتم؛ «نیامدم به زور آوردند.» گفت؛ «یک مدرک بده که بدانم که هستی؟» گفتم؛ «به خدا ندارم. فقط کارت محل کارم است به دردتان نمی خورد...» نمی خواستم از موقعیتم سوء استفاده کنم؛ کارت خبرنگاری حوزه مجلس روزنامه «اعتماد»...

کارت را دادم و سرهنگ رفت. چند دقیقه بعد خانم «م» گفت باید بروی زیرزمین... برای بازجویی... نه قاتل بودم و نه دزد.

- ... بازجویی نمی روم.

- ... به هر قیمتی؟

باز هم هلم دادند. اما این بار انگار من قوی تر شده بودم. صندلی های سالن اجتماعات ضریح نجات از من و از دوستان شما کشیدن و هل دادن. کوتاه آمدند اما خانمی آمد با یک دوربین... می خواست از من عکس بگیرد... برادر محترم جناب سردار، اینجا چه خبر است؟ دستم را جلوی صورتم گرفتم تا عکسی گرفته نشود... سرهنگ آمد و گفت بازجویی لازم نیست.

روبه رویم نشست و از من پرسید چه چیزی را ضبط کردی؟

- «تهدید مامورهای شما را.»

-«چرا؟»

- «چون ترسیده بودم. چون می گفت می خواهم تو را...»

ضبط را خواست... صدا پخش شد. چند مامور دیگر هم بودند. سرهنگ شما گفت نیروی من تازه کار بوده و اشتباه کرده. ... رفت. وقتی برگشت گفت به بالا گفتم شما را گرفتند. گفتند ضبط و کارت را بگیریم تا شنبه جناب سردار با حضور شما آن را بشنوند. مطمئن باشید دروغ نمی گویم... اما اگر صدا را پاک کنند؟ گفت داخل گاوصندوقم می گذارم... نیروی ما هم اشتباه کرده... برای چی پاک کنم... شنبه هشت صبح سردار رسیدگی می کند... با خنده گفت می گویند تو هم مامور من را سیلی زدی؟...

جناب سردار، گفتند حق نداری به کسی زنگ بزنی. یک برگه پر کردم به اسم متهم خوانده و نوشتم شرح ماوقع و ماجرای ضبط و گرفتن آن را تا صبح شنبه. امیدوارم صدا بماند تا شما بشنوید... کبودی ها بماند برای من.

و سرانجام ساعت 9 شب میدان ونک، آزاد شدم...

سردار احمدی مقدم، آنجا به من انگ زدند که می خواهم دم انتخابات کار سیاسی کرده و جو درست کنم؛ جو سیاسی وقتی نه دوربینی دستم بود، نه همراهی. تنها سندم چند دقیقه کوتاه داخل ون های سبزرنگ... که آخرین بار مامور شما داخل گاوصندوقی در یکی از اتاق های وزرا گذاشت. نمی دانم شاید امروز آن صدا پاک شده باشد اما کبودی های تنم شاید چند روزی بماند. اما سوالم از شما به یقین اگر پاسخی نداشته باشد، روی دل خبرنگاری می ماند که فرمانده نیروی انتظامی سرزمینش چشم در چشمش دوخت و گفت هر جا دیدید ماموری ضرب و شتم می کند، دستش را قلم کنید. امروز از آن جمله شما از «قلم کردن» تنها قلمی در دستم مانده که وقتی برای نوشتن همین چند خط روی کاغذ می فرسایم مثل دستم، گردنم و شانه ام درد می کند.


نویسنده : صبا آذرپیک​
 

goshtasb

عضو جدید
از ماست که بر ماست
اگر مردم بر این اقدام می شوریدند هرگزو هرگز به خود اجازه نمی دادند که برخورد های وحشیانه را ادامه دهند
اما ما فقط نظاره می کنیم
افسوس از این مردمان بی غیرت
 

masoud*65

عضو جدید
واقعا قلب آدم با شنیدن این چیز ها جریحه دار می شه! ( کو اون عزت و شرف ایرانی؟؟؟؟؟)
امیدوارم این نامه و اتفاقاتش عین حقیقت باشه ، البته اگه نباشه هم
فرقی نمی کنه ، مورد های بی شمار و مشابهی رو همون دیدیم و هم شنیدیم.
چی شده در این چند سال که به این سادگی به شعور و شخصیت انسان ها توهین می شه ، فقط به علت پوشیدن یک نوع لباس ؟!!! و آخرش هم با یه عذر خواهی و گفتن این یک مامور ما جوون بوده و جوونی
کرده سرو تهش رو بهم می آرند.
 

archi_atish

عضو جدید
کاربر ممتاز
فقط میتونم تاسف بوخورم برای خودم و تمام جوون هائی که تو ایران به اصطلاح ازاد زندانی هستیم !!!!!!!!
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
به عنوان يک ايراني چون تشکرم کار نمي کرد مجبور بودم پست بدم و تاسفمو ابراز کنم .

خدايا تو جووني پير شديم:cry:
"براي خوشبخت بودن به هيچ چيز نياز نيست جز به نفهميدن . پس تا مي تواني خر باش تا خوش باشي ."
دکتر علي شريعتي
 

okanava

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوز متنو تا آخر نخوندم اما ...اما ... اما...

می تونم بگم اگه جای ان خانوم بودم معطل نمی کردم . منم می زدم . کار دیگه ام بر می اد .

ببینید بعضی مواقع هستند ادم هایی که بیمارند . مریضند . مالیخولیا دارند .
همه ی مامورین این ظوری نیستند . انگشت شمار این جوری پیدا می شه توشون .
این جور وقتها باید فلنگو ببندین . همین .

واقعا" تاسف . تاسف .
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداييش توي ونك خيلي بد وا ميستن
من هر دفعه ميرم قلبمو ميگيرم توي دهنمو ميرم چون اگه شما هم بوديد مجبور مي شديد اكثر روزها دو تا جن رو تو ميدون ونك ببنيد همين حال منو پيدا مي كرديد :(
 
آخرین ویرایش:

okanava

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر جوری هم که باشند این رفتار ها شایسته نیست . انسان هستیم انسان .خشونت را در قبال حیوان به کار می گیرند .
 

amin.1988

عضو جدید
کاربر ممتاز
افكار عقب مونده وحشي گري مياره! انگار تو ايران كسي نيست كه اعتراض كنه! انگار همه خواب تشريف دارند! اگه يه تظاهرات برپا بشه، اينا هيچ وقت جرات نمي كنند كه اين وحشي بازيا رو دربيارن! در غيراينصورت بايد منتظر روزهاي بدتر از اين باشيم ...!
 

reza08

کاربر فعال
اینجا ایرانه یعنی دهاتی که
هر چی توش زندگی کنی بیشتر میمیری!!!!!!
:confused::confused::confused::confused::confused::confused::confused:
 

sajad_strant

عضو جدید
واقعا متاسفم.چرا مسئولين مملكت فكر مي كنند حامل وحي الهي هستن و مي تونن هر كار يا گندي بزنن .براي شعور ملت و مردم ايران متاسفم
 

179

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساختگی به نظر میاد :cool: ولی کلا داستان تراژیکی بود :mad:

نخیر دوست عزیز اصلا و عبدا ساختگی نیست و این مطلب اینقدر مهم است که جراید محلی در شهرستانها ( مثل شهر خودم ) این مطلب را چاپ کردن
تعجب میکنم شما میگین ساختگی است !!!
 

Similar threads

بالا