هر چه میخواهد دل تنگت بگو!

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ولی من واقعا از لحاظ روحی خسته شدم و بهم ریختم.
احساسی که در مورد خودم دارم اینه که افتادم توی یک چاله‌ی عمیق که نمیتونم ازش بیام بیرون و هی دارم کمک میخوام و تلاش میکنم برای بیرون اومدن از اون چاله ولی هیچ فایده‌ای نداره و نمیتونم ازش بیام بیرون.
من بی‌نهایت نگران خودم هستم، نگرانم که این استرس‌ها و اضطراب‌هایی که کم کم داره دائمی و هر روزه‌ میشه، برام موندگار بشه و تبدیل به یه مریضی جدی بشه. خیلی نگرانم🙄
شاید لازمه با تراپیست صحبت کنی
تو رو خدا مراقب خودت باش عزیزم
 

ziba 22

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من حتی شماره یه دعانویس رو هم گرفتم از یکی از دوستهام ولی جرئت زنگ زدن بهش رو ندارم. نمیتونم خودم رو راضی کنم که بهش زنگ بزنم
هیچ وقت این کارو نکن، شروعش با خودته ولی پایانش نه
اوضاع رو بدتر میکنه
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
منه اینروزام نیم من که چه عرض کنم.. یه ربع منم دیگه نیست..
گردوی پوک دیدی که..همون‌جوری از درون تهی و بدردنخور..
خستگی از سر و کولم بالا می‌ره.. گاهی دلم میخواد دستش و بگیرم بکشمش پایین بگم بابا دل به چی خوش کردی..
اینی که دستت و گرفتی داری ازش بالا میری به هیچ جا بند نیستا یهو محکم میخوری زمین..
خالیه خالی ام.. حس میکنم هیچی ازم باقی نمونده.
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
آخرین بار کی از ته دل خندیدی ؟
من: یادم نیست🙄
من فکر میکنم ذوق از ته دلم برای پارسال اواخر اردیبهشت بود، روزی که خبر دادن یه مرحله از کارهامون جلو رفت. بعدش دیگه... :w05:
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من فکر میکنم ذوق از ته دلم برای پارسال اواخر اردیبهشت بود، روزی که خبر دادن یه مرحله از کارهامون جلو رفت. بعدش دیگه... :w05:
دیروز از خیابون رد میشدم از تو یه مغازه یهو صدای خنده بلند اومد از اون خنده ها که کمتر شنیده میشه
بعد این سوال اومد تو ذهنم .من واقعا یادم نمیاد کی بوده .
 

Similar threads

بالا