نوشته های ماندگار

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
سرانجام روزی نزد من نیز خواهی آمد،
از یادم نخواهی بُرد،
و رنج پایان می گیرد،
و زنجیرها می گسلند.


هنوز اما دور و بیگانه می نمایی،
برادر عزیزم، مرگ!
تو چون ستاره ای خاموش
بر فراز ِتنگنایم ایستاده ای.


سرانجام اما روزی پیش خواهی آمد
و پرفروغ خواهی بود.
بیا، محبوبم، من اینجایم،
مرا در بر گیر، من از آن توام !


پرسه زدن در مه/گزیده ی اشعار هرمان هسه/ترجمه ی رضا نجفی/انتشارات هرمس
 

DDDIQ

مدیر ارشد

ما چقدر به سادگی نیاکان خودمان خندیدیم،
روزی می‌آید که آیندگان به خرافات ما خواھند خندید!

فواید گیاهخواری
صادق هدایت
 
آخرین ویرایش:

DDDIQ

مدیر ارشد


فرانک اسلید(آل پاچینو) :
تو زندگیم هر وقت به یه دو راهی رسیدم ، بدون استثنا می دونستم راه درست کدومه ، ولی همیشه راه غلط رو انتخاب کردم.
می دونی چرا؟چون راه درست لعنتی همیشه سخت تر بود...!


Scent of a Woman بوی خوش زن
مارتین برست
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
سندرا: گلهای نرگس؟
ادوارد: گلهای مورد علاقه تو هستن
سندرا: این همه رو چه جوری گیر آوردی؟
ادوارد: به همه جا تو 5 ایالت زنگ زدم؛
بهشون گفتم این تنها راهیه که همسرم باهام ازدواج کنه.
سندرا: تو که حتی منو نمیشناسی
ادوارد: تمام بقیه عمرم رو وقت دارم که بشناسمت.

BIG FISH / Tim Burton
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز


احسان (صابر ابر ) :
میدونی ازین همه بدبختی چه جوری خلاص میشیم مامان؟
یه شب یه شام درس حسابی بپزی بخوریم .
بعد سر فرصت همه ی درزای دروپنجره هارو ببندیم، یکیمون شیر گازو باز کنه، بریم بخوابیم، صب نشده همه درد سرامون پریده.


فيلم" اينجا بدون من "
كارگردان : بهرام توكلي
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
- چطور می تونی اون کتابو دوباره بخونی؟ هزار بار خوندیش!
- ازش لذت می برم.
- من همیشه فکر می کردم لذت خوندن اینه که میخوای بفهمی بعدا چه اتفاقی می افته!
- احمق نباش! من واسه بی ادبی به تو اینو نمی خونم، ازش خوشم میاد پس خواهشا بذار بخونم.


Momento
Director: Christopher Nolan
2000
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
مردم در مورد انگیزه های شما و صداقت شما و اهمیت رنج هایتان جز با مرگ شما متقاعد نمی شوند.
تا وقتی که زنده اید، وضع شما برایشان مشکوک است، فقط شایسته ی تردید آن ها هستید.


سقوط / آلبر کامو
 

raha

مدیر بازنشسته
Evey: اینجا کجاست؟

V: خونه ی من
من بهش میگم نمایشگاه سایه

Evey: قشنگه
این چیزا رو از کجا آووردی؟

V: اینجا و اونجا
بیشترش رو از انبار وزارتخونه ها

Evey: دزدیدیشون؟

V: نه. سرقت نشانه مالکیت نیست.
دزدی از سانسور حکومت دزدی نیست.
من تعمیرشون کردم.

Evey: خدایا اگه اونا این مکان رو پیدا کنن..

V: نگرانم اگر اینجا رو پیدا کنن، چه بلایی سر اشیاء هنری میاد!


V for Vendetta / James McTeigue
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار


مي خواهم بر ضد كمپاني تنباكوي براون اند ويليامسون ، توليد كننده ي سيگارهاي پالمال ، اقامه ي دعوي كنم و براي غرامت يك ميليارد چوق درخواست كنم !
از دوازده سالگي كه كشيدن سيگار را شروع كردم ، هرگز سيگاري جز پالمال بدون فیلـتر روشن نكردم ، آن هم آتيش به آتيش .
و چندين سال است پاكت براون اند ويليامسون ،
درست روي پاكت خود، به من قول داده است كه مرا بكشد !
اما من حالا هشتاد و دو سال دارم !
واقعا ممنونم ! دروغ گوهاي كثيف !!!


مرد بي وطن / كورت ونه گات
 

AinOs

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه ی جوان ها بالاخره یک روز عاشق می شوند

ولی همه ی زندگی به همان عشق اول ختم نمی شود ....!!

معمولا آدم با عشق اولش ازدواج نمی کند ،



حتی گاهی با او حرف هم نمی زند ،

اما احساس قشنگی است

که همیشه خاطرات آدم را شیرین می کند!
.
.
.
.

چهل سالگی
/ ناهید طباطبائی

 

AinOs

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بابا اتی: قیصر تویی؟ چقدر عوض شدی؟
قیصرالسلطنه: شما كمی شكسته شده‌اید. ما كه تكان نخورده‌ایم.
بابا اتی: زر نزن بابا! اصلاً یه شكل دیگه بودی! من اینو می‌شناسم بابا. اصلاً یه شكل دیگه بودی. خوبی؟
قیصرالسلطنه: (با عصبانیت): بله ما خوبیم. شما چطورید؟
بابا اتی: به تو ربطی نداره دیگه! دخالت نكن! اینقده بچه بود ها! اینقد بچه بود! یادته با بابات می‌اومدی بازار؟
قیصرالسلطنه: آخی!
بابا اتی (پس از خندیدن و یادآوری خاطرات گذشته): همیشه دماغش اینجاش آویزون بود! همیشه هم همینجوری وق می‌زد به آدم! وق بزن!
 

AinOs

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
- دامبول: قرار است تا در محکمه از شما دفاع کنم.
- نیما: ببخشید شما چی کاره این که می خواید از ما دفاع کنید؟
- زندانی: مگه خبر ندارید؟ دامبول خان با حفظ سمت وکیل مسخیری دربار است.
- بلوتوس: وکیل مسخیری دیگر چه صیغه ای است؟
- زندانی: مسخرگی می کند تا شاه خوشش بیاید و از گناه متهمان گذشت کند:surprised:
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی یک زن کدبانو درخانه داری هرچه فقیرباشی توانگری
کدبانـــــوی عاشـــــــق نیاز چندانی به رفتن بازار ندارد
ازبرکت دستهاش مطبق همیشه دایره واز حسن سلیقه اش سفره سفرهء ضیافت

فیلم "مادر"_ علی حاتمی
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
رویاهاتو محکم بچسب
واسه این که اگه رویاها بمیرن
زنده‌گی عین مرغ شکسته بالی می شه
که دیگه مگه پروازو خواب ببینه.
رویاهاتو محکم بچسب
واسه این که اگه رویاهات از دس برن
زنده‌گی عین بیابون ِ برهوتی می شه
که برفا توش یخ زده باشن.

لنگستن هیوز
برگردان: احمد شاملو
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=5]دکــتــر مــحـمـود عــالــم(مـسـعـود رایـگـان)خــدا؟؟ آره خـدا خـیـلـی بـزرگــه خــودمــون سـاخــتـیـمـش کــه هــر وقــت تــوی دردســر افــتـادیــم یــکـی از راه بــرســه و بــگـه خــدا بــزرگــه,امــا اشــکـالــش ایـــنـه کــه زیـــادی بــــزرگـــه!

خیلی دور خیلی نزدیک-1383

رضــا مـیـرکــریــمــی
[/h]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
زندگی کوتاه است (نامه ای ب سنت آگوستین) - یوستین گوردر



ب یاد می آوری چگونه ایستادیم و ب کوههای برف پوشیده ای که از لابلای درختان پیدا شده بود اشاره کردیم
اورِل، تو فقط دیدگاه ها را ب یاد می آوری،
نمیتوانی دست کم برخی از تجربه های واقعی را هم بخاطر بیاوری؟
چند لحظه بعد از رودخانه عبور کردیم، هنوز روی پل بودیم که از پشت سر بسوی من آمدی .
با چند نفر از مردها گرم بحث و گفتگو بودی که ناگهان ب کنار من رسیدی .
دستت را روی شانه ام حس کردم، سپس ب نرمی مرا ب سوی خود کشیدی و در گوشم زمزمه کردی :
« فلوریا، زندگی بسیار کوتاه است.»
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=5]از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت

جودی!
کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. در حالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.

دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد.

جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم.
هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود.
پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد، باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم.

دوستدارتو : بابالنگ دراز
[/h]
[h=5]بخشي از كتاب «بابا لنگ دراز» اثر «جين وبستر» [/h]
 

raha

مدیر بازنشسته
... به نظرم می نمود که دیوانه ای سنگدل، ادب و احترام و شوقم را مسخره می کند، و به لذتی می خندید که هر بامداد می بردم از برداشتنِ کلاهِ کاسکتم و می گفتم: "صبح بخیر آقای آموزگار"؛ و به نظرم می رسید که من خودم همین دیوانه ام، که کلمات زشت و اندیشه های زشت تو دلم قُل می زنند، مثلا چی جلوم را می گرفت که از بیخ حلق فریاد بکشم: "این نکبتیِ پیر بو گندِ خوک می دهد". به زمزمه گفتم: "پدر بارو بو گند می دهد" و همه چیز بنای چرخ زدن گذاشت: گریان گریختم، فرداش، احترامم را به مسیو بارو، به یخه پلاستیکی و پاپیونش بازیافتم. ولی، هنگامی که رو دفترچه ام خم می شدم، نفسم را حبس می کردم و سرم را برمی گرداندم.

کلمات / ژان-پل سارتر
 

DDDIQ

مدیر ارشد
یلدا ...

یلدا ...




یلدا نام‌ فرشته‌ای‌ است، بالا بلند. با تن‌پوشی‌ از شب‌ و دامنی‌ از ستاره. یلدا نرم‌نرمک‌ با مهر آمده‌ بود...
با اولین‌ شب‌پاییز و هر شب‌ ردای‌ سیاهش‌ را قدری‌ بیشتر بر سر آسمان‌ می‌کشید
تا آدم‌ها زیر گنبد کبود آرام‌تر بخوابند. یلدا هر شب‌ بر بام‌ آسمان‌ و در حیاط‌ خلوت‌ خدا راه‌ می‌رفت‌ و لابه‌لای‌ خواب‌های‌ زمین‌ لالایی‌اش‌ را زمزمه‌ می‌کرد. گیسوانش‌ در باد می‌وزید و شب‌ به‌ بوی‌ او آغشته‌ می‌شد.
یلدا شبی‌ از خدا پاره‌ای‌ آتش‌ قرض‌ گرفت. آتش‌ که‌ می‌دانی، همان‌ عشق‌ است. یلدا آتش‌ را در دلش‌ پنهان‌ کرد تا شیطان‌ آن‌ را ندزدد. آتش‌ در وجود یلدا بارور شد.
فرشته‌ها به‌ هم‌ گفتند: «یلدا آبستن‌ است. آبستن‌ خورشید. و هر شب‌ قطره‌قطره‌ خونش‌ را به‌ خورشید می‌بخشد و شبی‌ که‌ آخرین‌ قطره‌ را ببخشد، دیگر زنده‌ نخواهد ماند.»
فرشته‌ها گفتند: فردا که‌ خورشید به‌ دنیا بیاید، یلدا خواهد مُرد.
یلدا همیشه‌ همین‌ کار را می‌کند؛ می‌میرد و به‌ دنیا می‌آورد. یلدا آفرینش‌ را تکرار می‌کند.
راستی، فردا که‌ خورشید را دیدی، به‌ یاد بیاور که‌ او دختر یلداست‌ و یلدا نام‌ همان‌ فرشته‌ای‌ است‌ که‌ روزی‌ از خدا پاره‌ای‌ آتش‌ قرض‌ گرفت.

«عرفان نظر آهاری»
از کتاب هر قاصدکی یک پیامبر است

______
تصویرگری این متن از درسا افراسیابی
 

Similar threads

بالا