نوشته های ماندگار

sahar-architect

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من همیشه به تصمیم اول احترام می‌گذارم.
تصمیم اولی که به ذهنت می‌زند، با همه‌ ی جان گرفته می‌شود.
تصمیم دوم، با عقل، و تصمیم سوم با ترس... از تصمیم اول که رد شدی، باقی‌ ش مزه‌ ای ندارد...
صفحه 30 کتاب : قیدار ، نویسنده : رضا امیرخانی
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

چشم که می‌بندم ،از انکار اولین کلمات می‌آیی...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دستی که طرد می‌کند نجاتت می‌دهد ، دستی که نجات می‌دهد طردت می‌کند!

.
.
.

برگرفته از کتاب شعرِ:مُردن به زبان مادری| روجا چمنکار

نشر:ناکجا

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


ما امروزِ خود را به دیروزِ هیچ‌کس نمی‌سنجیم ، که در امروزِ ما مرگ به بهانه، انگشت در هر زخم فرو می‌بَرد و دشمن به سلام
ناگفته‌های پاسخ را ریشخند می‌کند.ما از این راه نمی‌رویم ، راهِ ما آن دور باشد که باد با لباسی آبی می‌رقصد و عروسِ شابلوط‌ها به شادی‌اش بوسه‌ای می‌دهد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چشم بستم تا نباشم و چون چشم گشودم دیگر نبودم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پس نغمه‌ای باش عریان، چون رقص، نه صدایی بشکسته در گلو چون بغض.
.
.
.

برگرفته از کتاب شعر: باد با لباسِ آبی|رضا صالحی مهربان
 

elsay

عضو جدید
قمار

قمار

زندگی قمار است
ماجرا ست
انسان یا می برد , یا می بازد
زندگی مثل معرکه ایست که پایان ندارد , وقتی صدای یک نفر کم کم ضعیف و خاموش شد,
صدایی جوان تر و نیرومندتر رشته ی بقیه ی داستان را می گیرد و ادامه می دهد.


پر - ماتیسینFeather
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من از وقتی تو نوشته هایم را می خوانی، می نویسم.
از وقتی اولین نامه را نوشتم. نامه ای که نمی دانستم مفهومش چیست.
نامه ای که معنایش را تنها در چشمان تو می شد یافت.
من هیچ گاه بیش از سه جمله اول این نامه چیزی ننوشته ام:
هیچ باوری نداشتن، منتظر چیزی نبودن، امید داشتن به آن که روزی اتفاقی بیفتد.
کلمه ها از زندگی ما عقب هستند.
تو همیشه از آنچه من از تو انتظار داشتم، جلوتر بودی.
تو همیشه غیرمنتظره بودی ...!




غیرمنتظره / کریستین بوبن/ مترجم: نگار صدقی




 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
چیزهایی هستند
که از تنها بودن هم بدترند
اما سال‌ها طول می کشد
تا این را بفهمی
و غالبا وقتی می فهمی
که خیلی دیر شده
و هیچ چیز
بدتر از خیلی دیر نیست..

- چارلز بوکوفسکی / نگران نباش داستایوفسکی
ترجمه: سینا کمال آبادی / نشر مشکی
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

عمره : چند وقت است به آينه نگاه نكردی ؟
مختار : چطور ؟
عمره : موهای سر و صورتت دارد همرنگ دندانهايت می شود .
مختار : به نظرت نشان چيست ؟

عمره : نشان آن است كه بر اسب سركش قدرت لگام زده ای ،
تو سوار بر قدرتی نه قدرت سوار تو ....
مـردان بـزرگ زير بارهای گران كـمـر خـم نمی كنند ، مــوي سـپـيـد می كنند...
تو غم عدالـت داری مختار پس به خودت ظلم نكن كمی هم به فكر خودت باش ..

مختار : بر عدل حكومت كردن مثل گردن نهادن بر لبه تيز شمشير است
لحظه ای غفلت كنی شاهرگت پاره می شود.
هر چه در كار حكومت جلو می روم مظلوميت علـی برايـم ملموس تر می شود .
درك غم و رنج علی جانكاه است عمره !
كمترين اثرش سپيد كردن موی است ...

.
.

مختار نامه | داود میر باقـری

:gol:
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
در مدتی که همدیگر را دوست داشتیم
می توانستیم بی گفتگو منظور هم را بفهمیم
اما انسان که همیشه عاشق نیست !
در لحظات معینی می توانستم
کلماتی پیدا کنم و بگویم که مانع رفتن او شوم . اما نتوانستم ...
طاعون / آلبر کامو









 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
خوب‌ها بهتر می‌خوابند، در حالی که به نظر می‌آید بد‌ها از ساعات بیداری لذت بیشتری می‌برند.

وودی آلن/عوارض جانبی/مترجم: لادن‌نژاد حسینی/نشر: انتشارات بیدگل



 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
ادمی بدون عشق ، نمی تواند زندگی کند !
ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ...
ﻧﻪ ﺍﺯ ﻛﺴﯽ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﻳﯽ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﻡ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ !
ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﻡ ، در ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﻡ و ﺍﺯ ﻋﻤﺮﯼ ﻛﻪ ﺗﺒﺎﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻡ ،
ﻓﻬﻤﻴﺪﻩ ﺍﻡ ...
ﻧﻪ !
ﺁﺩﻡ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺸﻖ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﻛﻨﺪ ...
کلیدر | محمود دولت آبادی
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
راستش‌ُ بخوای‌ من‌ هنوز نفهمیدم‌ منظور از عشق‌ چیه‌! به‌نظرم‌ میاد عشق‌ یه‌ حقّه‌ی‌ گُنده‌س‌ که‌ واسه‌ سرگرم‌ کردن‌ِ مردم‌ ساخته‌ شده‌! هَر کی‌ُ می‌بینی‌ داره‌ از عشق‌ حرف‌ می‌زنه‌: کشیشا، آگهی‌های‌تبلیغاتی‌، نویسنده‌ها، آدمای‌ سیاسی‌ُ بالاخره‌ اونایی‌ که‌ راس‌ راسی‌ عشق‌ می‌کنن‌! من‌ از این‌ کلمه‌ی‌ لعنتی‌ که‌ همه‌جا وُ تو تموم‌ِ زبونا وردِ دهن‌ِآدماس‌، متنفّرم‌!

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد | اوریانا فالاچی
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
فکر میکنم می بینم برخی از تکه های بچگی به خوبی یادم می آید. مثل این است که دیروز بوده، می بینم با بچگیم آنقدرها فاصله ندارم. حالا سرتاسر زندگانی سیاه، پست و بیهوده خودم را می بینم. آیا آنوقت خوشوقت بودم؟ نه، چه اشتباه بزرگی! همه گمان میکنند بچه خوشبخت است. نه خوب یادم است. آن وقت بیشتر حساس بودم. آن وقت هم مقلد و آب زیرکاه بودم. شاید ظاهرا می خندیدم یا بازی می کردم. ولی در باطن کمترین زخم زبان یا کوچکترین پیشامد ناگوار و بیهوده ساعتهای دراز فکر مرا به خود مشغول می داشت و خودم خودم را می خوردم. اصلا مرده شور این طبیعت مرا ببرد. حق به جانب آنهایی است که می گویند بهشت و دوزخ در خود اشخاص است. بعضی ها خوش به دنیا میآیند و بعضی ها ناخوش.

صادق هدایت | زنده به گور


عکس : صادق هدایت در ده سالگی به همراه برادرانش عيسی (نشسته) و محمود (سمت چپ) در حياط خانه پدری


 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
وقتی انسان شهری را وداع می كند؛
مقداری از یادگار ،
احساسات و كمی از هستی خودش
را در آنجا می گذارد.


صادق هدایت
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
زن ها گاهی اوقات چيزی نميگويند ،

چون به نظرشان لازم نيست كه چيزی گفته شود ...
با نگاهشان حرف ميزنند
به اندازۀ يک دنيا حرف ميزنند
هرگز نبايد از چشمان هیچ زنی ساده گذشت !


خاطرات یک دختر مطیع | سیمون دو بووار
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
اگر دعا كنيم، ايمان خواهيم داشت، اگر ايمان داشته باشيم، محبت خواهيم نمود و اگر محبت كنيم، خدمت نيز خواهيم كرد.



مادر ترزا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
... وقتی ما بچه بوديم، زمان را ملال آور و پايان ناپذير می دانستيم. سال ها گذشت تا فهميديم هر ساعت فقط شصت دقيقه است و بعدها ياد گرفتيم همه ی دقيقه ها بدون استثنا سر ثانيه ی شصتم تمام می شود...!





خرده خاطرات/ ژوزه ساراماگو / مترجم: اسدالله امرايی




 

وهاب...

اخراجی موقت
زیبا سلام!​
دیگر نه خط قهوه ای مانده که روی فنجان فال من و تو نیفتاده باشد و نه شعر حافظی که در جواب نیت بعدهایمان درنیامده باشد. هرکدام از خط ها و شعر ها چندین بار اقبالشان را آزموده اند و گاه دلخوش و گاه دیگر پریشانم کرده اند. ستاره ها هم که دیگر حرفشان را نزن، از تمامشان بیزارم! انگار زمانی که خورشید برای تولد آن ها نور پخش می کرد آن دو تا ستاره ی من و تو جایی پشت ساحل آسمان برای به دنیا نیامدن مشغول نذر و نیاز بودند. شاید هم آمده اند و مدت هاست رفته اند گل بچینند! این اردیبهشت هم که انگار فقط به فکر بهشتی هاست. انگار کسی بهشتش را دزدیده و جایی پشت آرزو های آنهایی که دنیا دستشان است پنهان کرده تا مبادا چشم ما به گوشه ای از جمال مبارکش بیفتد! تو هم که انگار کسی٬ چه می دانم، دستی نامرعی، کوک گیتار ِ اعصاب نازنینت را بر هم زده است و شاید هم دیگر این سیم برای نواختن ترانه هایت مناسب نیست که کمتر سراغ دست نوشته و نوشتنت می روی. آخر حالاها فقط چیز ها دل آدم ها را نمی زنند. مد شده که گاهی آدم ها کسانشان را هم عوض می کنند! بگذریم...​
عصری که عشق را با الف بنویسند بهتر از این نمی شود. دقت کرده ای آدم ها دو دسته اند: یا نامه می دهند یا ادامه. آن ها که نامه می دهند مختصری عاشق ترند. آنها نامه می دهند و آن آدم های مقابل به آزارشان ادامه! مهم نیست اهل تمنا نبودم و نیستم نازنین من! محض رضای خدا یک بار به سبک آدم های خیلی عادی که همیشه برای جواب دادن به نامه از هرکس که باشد عزا می گیرند با حرص پاسخ نامه را بنویس. ببینم دنیای بی رویای فردا دست کیست؟ یا دست کم قرار هست به ما هم برسد یا نه؟! به فرض مثال که دیدار، داغ را تازه می کند اما اگر آن دیدار همیشه ی ارغوانی بعدها وقتی باشد که داغی نباشد چه؟ پاسخش را حتما برایم با سرخ بنویس نه مثل تبریک عیدت که حقیقتش آنقدر شخص ثالث ش پر رنگ بود که نفهمیدم مخاطبت منم یا دیگری... باشد دیگر از رسیدن و نرسیدن نمی نویسم هرجا دلم هوایش را کرد نقطه چین می گذارم یکی برای رسیدن و دو تا برای نرسیدن. آخر اگر رسیدن باشد یکی شدن است و نرسیدن یعنی آن دو تا هنوز دورند تا رسیدن. از حق نگذریم چه زود بروم های سوالی جایشان را به می روم امری دادند!​
راستی بروم صفحه بعد؟ عکست خوب نگاهم می کند. عکس روز های اولت٬ اجازه داد٬ تو که اهل این روز هایی. نمی دانم شاید دلت اهل شکایت نیست. دیگر نه حرف از مشغول بودن می زنم٬ نه آمدن و نه ماندن. یک نتیجه ی شبانگاهی به من آموخت که اگر کسی٬ فکری٬ دلی٬ یا حتی شماره ای٬ بخواهد مشغول کسی باشد شب و روز و ماه و خورشید نمی شناسد. اگر کسی دلتنگ دیگری باشد آمدن و دیدنش اندک لرزشی در نقطه ای از دل عاشقش می اندازد و اگر اهل ماندن باشد نیاز به سفارش نیست.​
خلاصه که خلاصه اش کنم، این بار از اون دفعه هایی بود که هیچ بهانه ای نبود برای نوشتن٬ یاد تفاهم نقره ای مان بر سر قانع کننده ترین دلیل عالم افتادم. این بار فقط دلم خواست٬ خواست تا بی بهانه بنویسم و من هم نوشتم و حالا چون تقریبا تمام چیزهایی که دلم، دلش می خواست بدانی را گفت و من تجربه کردم و برایت نوشتم دیگر حرفی نیست. جز اینکه: چشمای روشنت یه کم کاشکی هوای منو داشت... فقط همین.​
کسی که دست خودش نیست، اما اگر نخواهد هم٬ همیشه به تو فکر می کند.​

"مریم حیدرزاده"
از کتاب: نامه هایی که پاره کردم / نامه دوم
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
گاهی بهترين وسيله برای فراموشی، ديدار دوباره است...!

... هنگامی كه تو عقيده ای را دوست داري در نظرت زيباترين عقايد جلوه می كند ولی هنگامی كه به واقعيت در می آيد ديگر شباهتی به آنچه تو می پنداشتی ندارد. رك، راست به گند كشيده می شود...!


بادبادك ها / رومن گاری / مترجم: ماه منير مينوی
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
... جان لنون به ما حالی کرده است ما پیر ها کسانی نیستیم که از عمرمان چیزی باقی نمانده است، بلکه کسانی هستیم که فرصت نیافته ایم سوار قطاری بشویم که فرزندان مان سوارش هستند...!



یادداشت های پنج ساله / گابریل گارسیا مارکز/ مترجم: بهمن فرزانه
.

.
.


 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خاصیت عشق همین است؛
از دست دادن هوشیاری .گاهی خود را فراموش کن.چه اشکالی دارد؟ آدم نباید یکنواخت و ملال آور باشد.
آدم باید همیشه از قطبی به قطب دیگر سفر کند.سفر کردن ،زندگی را غنی میسازد.در غیر این صورت زندگی کسالت بار میشود.
گاهی از عشق به سوی مُراقبه برو و گاهی از مُراقبه به سوی عشق بیا.
این رفت و امد ،خستگی را از تو دور میکند.مراقبه به معنای تنها بودن است و عشق به معنای با دیگری بودن.
مراقبه به معنای آن است که تو تنها هستی و عشق به معنای آن است که دیگری نیز وجود دارد .

مراقبه یعنی من ،من ، من.
عشق یعنی تو ،تو ،تو.
خوب است گاهی از مرتبه ی من به مرتبه ی تو بالا بروی.این سفر تو را سرشار میسازد و تازه میکند.
.
.
.
مسیحا برزگر| پرنده میمیرد،پرواز میماند.
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
همزمان؛ انسان در مسیر عمر خود مگر چند بار می تواند به دوستانی بربخورد که از میان آن ها همزبانی بیابد. همزبانی که همدل باشد. و مگر دوستی ، از آن مایه که به رفاقت بینجامد، چند بار می تواند رخ بدهد، و در چند مقطع عمر؟

محمود دولت آبادی | سلوک
 

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز
به سکوتم احترام بگذار

به قوی‌ترین سلاحم

بلاغت سکوتم را حس می‌کنی؟

از زیبایی چیزهایی که می‌گویم لذت می‌بری؟

وقتی چیزی نمی‌گویم...!



صد نامهٔ عاشقانه / نزار قبّانی / مترجم: رضا عامری




 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
سالهایی که در برکلی بودم با فرانسوا آشنا شدم. مردی فرانسوی که بعدها شوهر من شد. در زمان دوستی با او متوجه شدم زندگی من چقدر ناعادلانه گذشته. فرانسوی بودن در آمریکا مثل این است که اجازه ی ورود به همه جا را روی پیشانیت چسبانده باشند. فرانسوا کافی بود اسم آشکارا فرانسوی اش را بگوید تا مردم او را جالب توجه بدانند. فرض این بود که او روشنفکری است حساس و کتاب خوانده، و هنگامی که مشغول زمزمه ی اشعار بودلر نیست، وقتش را با خلق نقاشی های امپرسونیستی می گذراند.
به نظر می آید هر آمریکایی خاطره ی خوشی از فرانسه داشته باشد. «عجب کافه ی محشری بود. مزه ی آن تارت تاتن هنوز زیر زبانم است!» تا جایی که می دانم، فرانسوا آن تارت تاتن را درست نکرده بود، اما مردم خوشحال می شدند اعتبارش را به او بدهند. من همیشه می گویم: «می دانید که فرانسه یک گذشته ی استعماری زشت دارد.» ولی این برای هیچ کسی مهم نیست. مردم شوهرم را می بینند و یاد خوشی هایشان می افتند. من را می بینند و یاد گروگان ها می افتند .

عطر سنبل ، عطر کاج | فیروزه جزایری دوما | محمد سلیمانی نیا | نشر قصه
 

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز
... فكر می كنم هر شب كه می خوابيم كمي از تجربيات روزمره مان را فراموش می كنيم باوجود اين ذهن ما با تمام نيرو فعاليت می كند. وقتی وارد دنيای روياها می شويم گويی از جهان خودمان بيرون می آييم و به واقعيتی ديگر پا می نهيم. تجسم چيز خيلی عجيبي است. شايد به اين دليل خواب می بينيم كه مغزمان سعی دارد جاهای خالی اش را پر كند كه فراموشی خواب ايجاد كرده است و وقتی صبح ها بيدار می شويم ديگر جايی برای خواب ديدن در مغزمان باقی نمانده است. ياد آوری يك رويا تقريبا همان قدر سخت است كه شكار كردن يك پرنده با دست خالی اما گاهی وقت ها پرنده می آيد و به ميل خودش روی شانه ی ما می نشيند...!





سلام ، کسی اینجا نیست؟ / یوستین گوردر/ مترجم: مهرداد بازیاری




 

Similar threads

بالا