من در همه چیز شک می کنم، پس هستم.

Lady Neo

عضو جدید
این نوشته کوتاه مخلوطی از فلسفه، روانشناسی فردی و اجتماعی، با چاشنی تاریخ و مذهب و عرفان می باشد. اما به گمانم بار فلسفه اش بالاتر باشد. لذا در این تالار پست می نماییم.:smoke:


خرافات و شایعات و تمایل انسان در باور آن


عادت داریم بشنویم و باور کنیم. خرافات از همین نقطه سرچشمه می گیرد. هرچه مسئله غیرباورتر باشد، بیشتر هم به حقیقتش ایمان پیدا می کنیم. تنبل هستیم، پس دنبال تحقیق درستی و نادرستی نمی رویم. عادت به شک کردن نداریم، پس چشم و گوش بسته می پذیریم.

سخت است این چند خط بالا را به خرافه ای مثل این تعمیم داد که: یک نفر آینه خانه اش شکست و تا هفت سال بدبختی دامنش را گرفت؟ نه ( به موت قسم :w08:) تعمیمش سخت است؟! نفر اولی که این مزخرف را شنید چرا باور کرد؟ جواب ساده است: چون هفت «سال» بدبختی بود و نه هفت «دقیقه». بله خرافه هرچه بزرگتر باورش آسانتر.

ما آدم ها راحت تریم که در محل کار و در خانه و در جمع دوستان و حتی در صف نانوایی و درون اتوبوس یک حرفی را که شنیده ایم صدبار با افتخار بازگو کنیم و خودمان را فرد با اطلاع و سرگرم کننده ای نشان دهیم، تا اینکه به خودمان زحمت تحقیق بدهیم که آیا آنچه شنیده ایم حقیقت دارد یا نه.



این مسئله نه تنها درمورد مسائل ساده روزمره که در مورد باورهای بزرگتر و والاتر هم اتفاق می افتد. نمونه:


*
در متن بابلی استوانه کوروش به خدمات او پس از ورود بدون خونریزی! به بابل، و آزاد گذاشتن آنها در پرستش خدایانشان، و کمک به درماندگان و ... اشاره شده. و ما همگی متفق القول آن را اولین سند تدوین شده حقوق بشر تاریخ می دانیم، و شخص او را پدری معنوی. در حالیکه آیا فکر کرده ایم که چنین اتفاقی به صرف حکاکی شدن بر لوحه ای گلی واقعا عینیت تاریخی می تواند پیدا کند؟ ( ضدن برچسب تجذیه تلبی و توحین به مغدصات ممنو!
:w46: )

*
درباره باورهای خیلی بزرگتری مثل آیین های پدریمان هم که با مُهر آن بر پیشانیمان متولد شده ایم هم همینطور. هیچوقت از خودمان نمی پرسیم چرا و هیچوقت شک نمی کنیم. البته دکارت هم انگار بر خلاف حرف خودش که به خیلی چیزها شک داشت، به این یکی هیچوقت شک نکرد، که البته به حول و قوه ایلاهی بعدا نیچه عزیز شک کرد.
:whistle:

****
بشر ذاتا نادان است ولی خوشبختانه همین نادانی او را به دانستن بیشتر تشویق می کند. کمی بیشتر فکر کردن، کمی بیشتر شک کردن کار سختی است؟ مگر نه اینکه شک مرحله پیش از یقین است؟!




********

پ.ن : مطالعه مطالب لینک های زیر درباره جنجال های شکل گرفته حول مسئله میزان سرب موجود در ماتیک و روش شناسایی خنده آور ماتیک های دارای سرب! برای نمونه توصیه میشود:






پ.ن 2 : کلا مطالعه باقی مطالب لینک زیر هم توصیه میشود:


پ.ن 3 : لینک برگردان متن استوانه کوروش از بابلی به پارسی:




 

t4t

عضو جدید
من این حرف شما رو در صورتی میتونستم قبول کنم

که همه چیز در مادیات خلاصه میشد یعنی وجود ارواح و نیروهای فرامادی رو هم نقض می کنید؟

کلا خدا رو هم رد کن دیگه

یه سوال میگم چطور ما در خوابامون میتونیم آینده رو ببینیم میشه اینو با قوانین مادی توجیه کرد؟
 

Lady Neo

عضو جدید
من این حرف شما رو در صورتی میتونستم قبول کنم

که همه چیز در مادیات خلاصه میشد یعنی وجود ارواح و نیروهای فرامادی رو هم نقض می کنید؟

کلا خدا رو هم رد کن دیگه

یه سوال میگم چطور ما در خوابامون میتونیم آینده رو ببینیم میشه اینو با قوانین مادی توجیه کرد؟


سپاس از اینکه ابهامتون رو مطرح کردین. این نشون میده شما دقیق این نوشته رو خوندین و در موردش فکر کردین.:w17:

بیا فرض کنیم در قبیله ای به دنیا می آمدیم که ابتدا در گوشمون این جمله گفته میشد: « آمده ای یک چند روزی بمانی، بعد هم همانطورکه از تاریکی چشم باز کردی دوباره چشم هایت را می بندی و به تاریکی بر می گردی. درست مثل هر موجود زنده دیگری. » بعد هم که به مدرسه و دانشگاه می رفتیم، باز مانند همین مطالب را به ما یاد می دادند. انوقت به تمام آدم های قبایل دیگری که می گویند دنیایی پس از مرگ وجود دارد آیا اعتراض نمی کردیم و نمی خندیدیم؟
اگر من یا شما به این مسایل روح و ماورا الطبیعه ایمان سفت و سخت داریم به همین برمی گردد. حالا سوال اینجاست که آیا واقعا چنین چیزی وجود دارد یا نه.

جواب نصفه نیمه من:

جدا از مسئله تمایل به خیالپروری، و همینطور عشق به جاودانگی و آرزوی ادامه زندگی پس از مرگ، بشر عادت دارد وقتی از چیزی می ترسد، یا وقتی از اتفاقی سر در نمی آورد، آن را به یک نیروی ناشناخته نسبت دهد و بسیار هم بر این عقایدش تعصب داشته و دارد.

مثال هایی ساده:

1. در تاریخ، خسوف و کسوف، زمین لرزه، آتشفشان، و حتی برپایی طوفان ها و وقوع سیل همیشه به خشم خدایان نسبت داده شده. ... تا اینکه علم بشر پیشرفت کرد و دلایل اصلی را بیرون کشید.

2. ماجرای گالیله و کلیسا در باب مرکزیت زمین یا خورشید در جهان و نتیجه نهایی آن.

3. من بچه که بودم گه گاه صداهایی از طبقه دوم منزل می شنیدم. برادرها و خواهر های بزرگترم خیلی جدی! می گفتند این ها یک سری هیولا هستند که آن بالا زندگی می کنند. من واقعا ( جدی میگم ) به وجود هیولاهایی که با چشم دیده نمی شوند باور پیدا کرده بودم و چون وحشتناک تخیلم قویه، حتی صفاتی رو هم بهشون نسبت می دادم و داستان توی ذهنم ازشون می ساختم. تا اینکه بعدا که چند سالی بزرگتر شدم و ذهنم باز شد، متوجه شدم این صداها در اصل، سر و صدای بالا و پایین رفتن همسایه دیوار به دیوارمان از پله ها و خنده هایشان و ... بوده. و من به شوخی های خواهرها و برادرهای بزرگترم سر کار رفته بودم، حسابی!

مسائلی مانند خواب و رویا و قابلیت های ذهن و ماهیت ذهن هم مطمئنا تفاسیر و دلایل علمی خودش را دارد که تا الان بخش کوچکی از آن برای دانشمندان آشکار شده و باقیش هم به مرور بدست خواهد آمد. خود من در این زمینه کاملا بیسواد هستم. ( و شاید این یعنی باید برویم یه کم درباره اش تحقیق کنیم و بخوانیم؟ :question:)

اما اگر بخواهیم از دید «شک کردن به همه چیز» به خواب و رویا نگاه کنیم. چرا قبل از اینکه به این فکر کنیم که چطور میشود آینده را در خواب دید، به این فکر نکنیم که چه تضمینی وجود دارد که ما همین الان خواب نیستیم و در خواب گذشته مان را تماشا نمی کنیم؟ حالا آن وسط که به خیالمان به رختخواب می رویم در اصل بیدار می شویم. و در این بیداری به خیالمان آینده را خواب می بینیم.
عجیبه، ولی ممکن هم هست همینطور باشه.:smoke:

خود شما بهتر از من می دونی که بخش عمده ای از همین قوانین مادی ای که سوالت رو باهاش مطرح کردی یک زمانی خودشون جزو قوانین غیر مادی طبقه بندی شده بودن. مثل نیروی مغناطیسی که قابل لمس نیست ولی می تونه باعث حرکت الکترون ها در سیم بشه. من اگه بودم می گفتم یه دست فراطبیعی داره عقربه آمپرسنج رو تکون میده. اما اون آقا دانشمنده که من اسمش یادم رفته، ... .

می بینی که همین شک ها خیال رو نتیجه میده، و خیال هم سرانجام به کشف واقعیات علمی منتهی میشه. که البته این واقعیات خودشون بارها ثابت شده که از پایه غلط یا ناقص بودن و واقعیات جدیدی جای اونا رو گرفته. مثل قوانین فیزیک کوانتومی که قوانین فیزیک کلاسیک رو زیر سوال برد و نقصشون رو اثبات کرد. الانم یه جایی خوندم یا توی کدوم مستندی دیدم که تئوری رشته ای بودن نمی دونم چی چی، قوانین امثال اینشتین رو زیر سوال برده.


در پایان:

شاید بد نباشه به همه چیز، حتی به این فرض هم شک کنیم که : یک نیروی واحد برتر، و یا آنطوری که گذشتگان خیال می کردند، چند نیروی برتر پشت اداره جهان و نظم دادن بهش هستن.
و البته به این فکر کنیم که : فرض وجود همان یک نیروی برتر هم روزی ممکنه از ذهن بشر کاملا پاک بشه. :w25:

امیدوارم جواب سوالت رو تونسته باشم بدم.

پ.ن : شما خودت تجربه دیدن آینده در خوابت رو داشتی؟ اگه نداشتی می تونی برام یه مثال از دیگران بیاری؟ خیلی کنجکاوم. :child:
 

t4t

عضو جدید
بی خیال

من از گذاشتن این پست پشیمون شدم برخلاف تو من خیلی دوست ندارم در این موارد کنجکاوی کنم

یادمه بچه که بودم از خیلی چیزایی که نمییدونستم دلیلش چیه لذت میبردم

وقتی بزرگتر شدم و دلایلش رو متوجه شدم دیگه برام لذتش تموم شد

تازه فهمیدم چقدر ندونستن بهتر از دونستنه

راهتو ادامه بده

ولی یادت باشه خیلی ها به بیراهه رفتن تا در انتها یک نفر به مقصد واقعی رسید

مواظب بیراهه ها باش
 

Lady Neo

عضو جدید
بی خیال من از گذاشتن این پست پشیمون شدم برخلاف تو من خیلی دوست ندارم در این موارد کنجکاوی کنم یادمه بچه که بودم از خیلی چیزایی که نمییدونستم دلیلش چیه لذت میبردم وقتی بزرگتر شدم و دلایلش رو متوجه شدم دیگه برام لذتش تموم شد تازه فهمیدم چقدر ندونستن بهتر از دونستنه راهتو ادامه بده ولی یادت باشه خیلی ها به بیراهه رفتن تا در انتها یک نفر به مقصد واقعی رسید مواظب بیراهه ها باش
حس می کنم باعث ناراحتیت شدم. درکت می کنم. این حسی بود که منم یه مدت پیش دچارش شدم. اما سعی کردم باهاش کنار بیام. حق با تو هستش. ندونستن بهتره. اما وقت دچارش بشی چاره ای نداری جز اینکه این راه رو ادامه بدی. مثل خوردن از یه میوه ممنوع هستش که هرگز نه طعم تلخش از ذهنت میره و نه می تونی ترکش کنی. اگه ترکش کنی به جنون میرسی. پیروز باشی.
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
من خیلی وقته سوالای زیاد و مبهمی توی ذهنمه که اولا عنوان کردنش باعث جبهه گرفتن اطرافیان میشه و دوما کسی نیست که جواب قانع کننده ای بده
تصمیم گرفتم خودم برم دنبالش با تحقیق و مطالعه به جوابام برسم
ولی ازین میترسم که به قول دوستمون به بیراهه کشیده بشم و به جایی برسم که نباید برسم
به نکته خوبی اشاره کردین که ما دینمونو خودمون انتخاب نکردیم و وقتی به دنیا اومدیم تو گوشمون خوندن که تو دینت اینه و بهترین دینم هست ما بدون هیچ چون و چرایی قبول کردیم و به زندگی ادامه دادیم و نسبت به دینمونم تعصب داریم
خب حالا فرض میگیریم که ی شخص دیگه تو ی دین دیگه به دنیا اومده و برای اونم همین اتفاق افتاده و حرف بزرگتراشو قبول کرده
پس چرا باید به اونا بگیم کافر مگه ما راهمونو خودمون اتخاب کردیم که اونا هم خودشون انتخاب کرده باشن

این ی سوال ساده از هزاران سوال من بوده
سوالای زیادی راجعبه خدا ، اسلام و حرفایی که توش هست
به نظر شما من چه کتابایی بخونم و چطور تحقیق کنم تا به سوالام برسم و از این سر در گمی بیرون بیام
فلسفه هم یکم درک کردنش سخته
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی خیال

من از گذاشتن این پست پشیمون شدم برخلاف تو من خیلی دوست ندارم در این موارد کنجکاوی کنم

یادمه بچه که بودم از خیلی چیزایی که نمییدونستم دلیلش چیه لذت میبردم

وقتی بزرگتر شدم و دلایلش رو متوجه شدم دیگه برام لذتش تموم شد

تازه فهمیدم چقدر ندونستن بهتر از دونستنه

راهتو ادامه بده

ولی یادت باشه خیلی ها به بیراهه رفتن تا در انتها یک نفر به مقصد واقعی رسید

مواظب بیراهه ها باش

درسته به قول دکتر شریعتی فهم انسان دشمن اوست .هرچی کمتر بفهمی آرامشت بیشتر
ولی اینم باید توجه کرد که نباید فرصتارو به بطالت گذروند ما باید بفهمیم و به این دنیایی که توش داریم زندگی میکنیم فکر کنیم
من بعضی وقتا حالت جنون میگیرم از فکرام ولی حداقلش خیالم راحته که بهش فکر کردم حتی اگه به نتیجه نرسم
 

Lady Neo

عضو جدید
سلام
من خیلی وقته سوالای زیاد و مبهمی توی ذهنمه که اولا عنوان کردنش باعث جبهه گرفتن اطرافیان میشه و دوما کسی نیست که جواب قانع کننده ای بده
تصمیم گرفتم خودم برم دنبالش با تحقیق و مطالعه به جوابام برسم
ولی ازین میترسم که به قول دوستمون به بیراهه کشیده بشم و به جایی برسم که نباید برسم
به نکته خوبی اشاره کردین که ما دینمونو خودمون انتخاب نکردیم و وقتی به دنیا اومدیم تو گوشمون خوندن که تو دینت اینه و بهترین دینم هست ما بدون هیچ چون و چرایی قبول کردیم و به زندگی ادامه دادیم و نسبت به دینمونم تعصب داریم
خب حالا فرض میگیریم که ی شخص دیگه تو ی دین دیگه به دنیا اومده و برای اونم همین اتفاق افتاده و حرف بزرگتراشو قبول کرده
پس چرا باید به اونا بگیم کافر مگه ما راهمونو خودمون اتخاب کردیم که اونا هم خودشون انتخاب کرده باشن

این ی سوال ساده از هزاران سوال من بوده
سوالای زیادی راجعبه خدا ، اسلام و حرفایی که توش هست
به نظر شما من چه کتابایی بخونم و چطور تحقیق کنم تا به سوالام برسم و از این سر در گمی بیرون بیام
فلسفه هم یکم درک کردنش سخته


درود دوست عزیز!

اول اینکه خیلی خوشحالم که می بینم خیلی هم تنها نیستم.:w30:

سوالت از سخت ترین سوال هاست و نمی تونه یه جواب سر راست داشته باشه.

اما پیشنهاد های من:

برای شروع کتاب « دنیای سوفی» از یوستین گردر رو بخون؛ فلسفه به زبان ساده.


[FONT=&quot]
ضمن اینکه هر کتاب دیگه ای (چه ممنوع و چه غیر ممنوع) رو هم که به دستت می رسه، حتما باید بخونی. حتی کتاب های مقدس ادیان و از همه مهمتر کتابی که توی خونه هر ایرانی پیدا میشه یعنی قرآن.[/FONT]
[FONT=&quot]اصلا تعجب نکن. این خیلی مهمه که بیطرفانه هر کتابی رو خوند. وقتی بی طرف باشی هم نقاط قوت و هم نقط ضعف رو می تونی ازش بکشی بیرون. جستجوی حقیقت هم یعنی همین. اینکه از لاک دفاعی بیای بیرون و از بالا به قضایا نگاه کنی. ( البته اینکه قبلا در مورد کافر بودن و یا نبودن باقی آدما فکر کردی نشون میده خوب با این روش آشنایی. )[/FONT]​
[FONT=&quot]
فیلم سینمایی تماشا کن و موسیقی گوش بده. اینطوری حس نزدیکیت به باقی آدمای دنیا بیشتر میشه و مرزهای ذهنیت برداشته میشه و بهتر به این حس می رسی که چقدر به هم شبیه هستیم.
[/FONT]
[FONT=&quot]در پایان هم باید بگم. به نظر من هیچ راه یا بیراهه مطلقی توی دنیا وجود نداره. چون هر کسی توی دنیا اینطور فکر می کنه که راه خودش راه درسته و باقی راه ها بیراهه. پس هر جاده ای در آن واحد هم راه به حساب میاد و همه بیراه.[/FONT]​
[FONT=&quot]فقط این وسط یه نکته کوچولو هست: آدمایی که از ذهن و خردشون خوب استفاده می کنن، و تلاش دارن متعصب عمل نکنن و همیشه ذهنشون رو باز نگه می دارن، می تونن باقی راه ها رو هم زیر نظر بگیرن. اونوقت راه های تازه خود به خود جلوی پاهاشون ظاهر میشن. [/FONT]​
[FONT=&quot] در مورد من و شما و دیگرانی که ذهنمون رو باز می کنیم این خطر مطلق دونستن راه و بیراه وجود نداره. ضمن اینکه زندگی خیلی کوتاهه و مهمترین چیز توی دنیا چنگ زدن به لحظه ها و لذت بردن ازشون هست. پس نگران نباش و به راهت ادامه بده، دوست من. من هم کنارت قدم می زنم.[/FONT]​
[FONT=&quot] [/FONT]​
[FONT=&quot]پ.ن: [/FONT]
[FONT=&quot]یه توصیه کوچیک: هر آدمی ذهنش مال خودشه. تو اجازه داری توی ذهنت هر قاعده ای رو بشکنی. می تونی از همین امروز شروع کنی. هر « قاعده اجباری » رو توی ذهنت بشکن. اصلا هم نترس. کسی خبردار نمیشه. اولش می ترسی اما ترس خیلی سریع دور میشه و بعد به طرز خیلی عجیبی می بینی خیلی از ترس هایی که به واسطه همون قواعد اجباری در زندگیت دچارش بودی، همراه اون ترس اولیه میره و برای ابد گم میشه. بعد هم حس رهایی درونت رو میگیره و ... .[/FONT][FONT=&quot][/FONT]:smile:
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
درود دوست عزیز!

اول اینکه خیلی خوشحالم که می بینم خیلی هم تنها نیستم.:w30:

سوالت از سخت ترین سوال هاست و نمی تونه یه جواب سر راست داشته باشه.

اما پیشنهاد های من:

برای شروع کتاب « دنیای سوفی» از یوستین گردر رو بخون؛ فلسفه به زبان ساده.



ضمن اینکه هر کتاب دیگه ای (چه ممنوع و چه غیر ممنوع) رو هم که به دستت می رسه، حتما باید بخونی. حتی کتاب های مقدس ادیان و از همه مهمتر کتابی که توی خونه هر ایرانی پیدا میشه یعنی قرآن.

اصلا تعجب نکن. این خیلی مهمه که بیطرفانه هر کتابی رو خوند. وقتی بی طرف باشی هم نقاط قوت و هم نقط ضعف رو می تونی ازش بکشی بیرون. جستجوی حقیقت هم یعنی همین. اینکه از لاک دفاعی بیای بیرون و از بالا به قضایا نگاه کنی. ( البته اینکه قبلا در مورد کافر بودن و یا نبودن باقی آدما فکر کردی نشون میده خوب با این روش آشنایی. )

فیلم سینمایی تماشا کن و موسیقی گوش بده. اینطوری حس نزدیکیت به باقی آدمای دنیا بیشتر میشه و مرزهای ذهنیت برداشته میشه و بهتر به این حس می رسی که چقدر به هم شبیه هستیم.

در پایان هم باید بگم. به نظر من هیچ راه یا بیراهه مطلقی توی دنیا وجود نداره. چون هر کسی توی دنیا اینطور فکر می کنه که راه خودش راه درسته و باقی راه ها بیراهه. پس هر جاده ای در آن واحد هم راه به حساب میاد و همه بیراه.
فقط این وسط یه نکته کوچولو هست: آدمایی که از ذهن و خردشون خوب استفاده می کنن، و تلاش دارن متعصب عمل نکنن و همیشه ذهنشون رو باز نگه می دارن، می تونن باقی راه ها رو هم زیر نظر بگیرن. اونوقت راه های تازه خود به خود جلوی پاهاشون ظاهر میشن.
در مورد من و شما و دیگرانی که ذهنمون رو باز می کنیم این خطر مطلق دونستن راه و بیراه وجود نداره. ضمن اینکه زندگی خیلی کوتاهه و مهمترین چیز توی دنیا چنگ زدن به لحظه ها و لذت بردن ازشون هست. پس نگران نباش و به راهت ادامه بده، دوست من. من هم کنارت قدم می زنم.
پ.ن:
یه توصیه کوچیک: هر آدمی ذهنش مال خودشه. تو اجازه داری توی ذهنت هر قاعده ای رو بشکنی. می تونی از همین امروز شروع کنی. هر « قاعده اجباری » رو توی ذهنت بشکن. اصلا هم نترس. کسی خبردار نمیشه. اولش می ترسی اما ترس خیلی سریع دور میشه و بعد به طرز خیلی عجیبی می بینی خیلی از ترس هایی که به واسطه همون قواعد اجباری در زندگیت دچارش بودی، همراه اون ترس اولیه میره و برای ابد گم میشه. بعد هم حس رهایی درونت رو میگیره و ... .:smile:

مرسی دوستم بخاطر راهنماییاتون
راستش یکم خیالم راحت شد و با این حرفاتون بیشتر ترسم ریخته شد
درسته حق با شماست
ولی اینم باید در نظر بگیریم اگه من راهه خودمو پیدا کنم و اون طور که میخوام زندگی کنم پس جامعه چی؟ اطرافیان چی؟
من تا حالا کارای عجیبی انجام دادم که فقط باب میل خودم بوده و باعث شده که دیگران بخاطر کوتاه فکریشون سرزنشم کنم ولی با این حال نتونستن نظرمو عوض کنن یا پشیمونم کنن ولی وقتی همش مورد سرزنش باشی یکم احساس ضعف و ترس به وجود میاد
بریا مثال یکی از این کارام این بود وقتی پدرم فوت شد من اصلا لباس مشکی نپووشیدم فکرشو کن توی اون همه جمع که همه مشکی تنشون بود فقط من رنگ مخالف پوشیده بودم و خیلی تو چشم بودم
البته اینم بگم جدای از سرزنش ها خیلی تاثیرات مثبت هم برای اطرافیان داشتم که به این نتیجه رسیدن واقعا مشکی پوشیدن معنایی نداره که اینقدر بهش مقیدن و بهشون یاد دادم که بجای مشکی پوشیدن خیلی کارای مفید دیگه ای میتونن برای فردی که فوت شده انجام بدن
ولی اینجور زندگی کردن توی این جامعه کار سختیه
بعضی وقتا واقعا کم میارم وقتی میبنم کسی درکم نمیکنه:(
 

Lady Neo

عضو جدید
مرسی دوستم بخاطر راهنماییاتون
راستش یکم خیالم راحت شد و با این حرفاتون بیشتر ترسم ریخته شد
درسته حق با شماست
ولی اینم باید در نظر بگیریم اگه من راهه خودمو پیدا کنم و اون طور که میخوام زندگی کنم پس جامعه چی؟ اطرافیان چی؟
من تا حالا کارای عجیبی انجام دادم که فقط باب میل خودم بوده و باعث شده که دیگران بخاطر کوتاه فکریشون سرزنشم کنم ولی با این حال نتونستن نظرمو عوض کنن یا پشیمونم کنن ولی وقتی همش مورد سرزنش باشی یکم احساس ضعف و ترس به وجود میاد
بریا مثال یکی از این کارام این بود وقتی پدرم فوت شد من اصلا لباس مشکی نپووشیدم فکرشو کن توی اون همه جمع که همه مشکی تنشون بود فقط من رنگ مخالف پوشیده بودم و خیلی تو چشم بودم
البته اینم بگم جدای از سرزنش ها خیلی تاثیرات مثبت هم برای اطرافیان داشتم که به این نتیجه رسیدن واقعا مشکی پوشیدن معنایی نداره که اینقدر بهش مقیدن و بهشون یاد دادم که بجای مشکی پوشیدن خیلی کارای مفید دیگه ای میتونن برای فردی که فوت شده انجام بدن
ولی اینجور زندگی کردن توی این جامعه کار سختیه
بعضی وقتا واقعا کم میارم وقتی میبنم کسی درکم نمیکنه:(



باید به خودت افتخار کنی، دوست من!:victory:

امثال ما پیه همه چی رو باید به تنمون بمالیم. متفاوت بودن و متفاوت فکر کردن ضررهایی هم داره. اما لذتش خیلی بیشتره، مطمئن باش. آدمایی مثل من و شما که تو صف اول تغییر هستیم ممکنه زمین بخوریم و سختی بکشیم، اما کم کم درست میشه. :smile: کافیه آروم آروم بقیه رو هم آگاه کنیم. همون کاری که خودت قبلا شروع کردی. ... موفق باشی.:gol:
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
باید به خودت افتخار کنی، دوست من!:victory:

امثال ما پیه همه چی رو باید به تنمون بمالیم. متفاوت بودن و متفاوت فکر کردن ضررهایی هم داره. اما لذتش خیلی بیشتره، مطمئن باش. آدمایی مثل من و شما که تو صف اول تغییر هستیم ممکنه زمین بخوریم و سختی بکشیم، اما کم کم درست میشه. :smile: کافیه آروم آروم بقیه رو هم آگاه کنیم. همون کاری که خودت قبلا شروع کردی. ... موفق باشی.:gol:

بازم مرسی از از راهنماییات خیلی دل گرم شدم ;)
 

Niaz_Z

عضو جدید
کسی که از سه هزار سال بهره نگیرد تنگدست بسر می برد.

کسی که از سه هزار سال بهره نگیرد تنگدست بسر می برد.

[h=2][/h]
منم هستــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــم
سلااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااام به همه عزیزان نواندیش و دگراندیش!
و یک سلام ویژه هم برای دوست خوبم Lady Neo! تاپیک بی نهایت زیبا و سردرگم کننده ایی هست! متشکرم؛ خیلی زیااااااااد
منم مثل شما عاشق این مسائل بودم، و البته هستم! اما چند مدتیه بخاطر گرفتار شدن روزمرگی و نبودن دوستانی( البته بغیر از پدر و یکی از اساتیدم ) که بتونم باهاشون بحث کنم از این قافله عقب ماندم........ با خوندن بعضی از کتابا لذت عجیبی بهم دست میداد؛ 3سال پیش کتاب دنیای سوفی رو چند بار خوندم و رو طاقچه گذاشتم داره خاک میخوره.... بهتره برم یک تجدید حیات در این روح سیری ناپذیر بکنم...... به امید تغییر!
 

Lady Neo

عضو جدید
منم هستــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــم
سلااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااام به همه عزیزان نواندیش و دگراندیش!
و یک سلام ویژه هم برای دوست خوبم Lady Neo! تاپیک بی نهایت زیبا و سردرگم کننده ایی هست! متشکرم؛ خیلی زیااااااااد
منم مثل شما عاشق این مسائل بودم، و البته هستم! اما چند مدتیه بخاطر گرفتار شدن روزمرگی و نبودن دوستانی( البته بغیر از پدر و یکی از اساتیدم ) که بتونم باهاشون بحث کنم از این قافله عقب ماندم........ با خوندن بعضی از کتابا لذت عجیبی بهم دست میداد؛ 3سال پیش کتاب دنیای سوفی رو چند بار خوندم و رو طاقچه گذاشتم داره خاک میخوره.... بهتره برم یک تجدید حیات در این روح سیری ناپذیر بکنم...... به امید تغییر!


درود دوست من!

خوش اومدی!!!

و به امید تغییر.(گل)
 

Lady Neo

عضو جدید
چالش فلسفی بر پایه شک

چالش فلسفی بر پایه شک



متنی رو خوندم که به نظرم اومد بد نیست یک قسمت هاییش رو بگذارم اینجا.
اسمش رو گذاشتم چالش فلسفی. یه ورزش مغزی کوچیک.;)





To see the light, you have to risk the dark.
the usefulness of a cusp is its emptiness.

what is reality?

what is truth?



while you are reading this, how do you know you exist ?


'I doubt, so I am' ?



what about I was ?



who says you are still alive ?



who says you are in the real world ?



who says you are not dreaming all of this ?



how can you be sure ?



who says your environment is real ?



are you in a parallel universe ?



maybe you are living in 'your' real world ?



reality is the true world.



what is truth ?



is time an illusion or is it truth ?



why are not you born a day earlier ?



where were you before you were born ?



define yourself.



can you compute the future ?



can you compute yourself in the future ?



anybody else ?



is time a line , a circle or a surface ?



if you have free will , can you choose what you want , or do you want what you choose ?



if there is a god in control , how can you have free will if you are not the boss ?



is choice pre-determined ?



can it be proven or do we have an axiom of free will ?



and an axiom of choice ?



would it be good to know the future or bad ?



if you knew it could you change it ?



watch the flowers.



what will you do after you have reached all ?



do you change your world or does your world change you ?



is there really a difference or is that an illusion ?


 

••ostad••

عضو جدید
این نوشته کوتاه مخلوطی از فلسفه، روانشناسی فردی و اجتماعی، با چاشنی تاریخ و مذهب و عرفان می باشد. اما به گمانم بار فلسفه اش بالاتر باشد. لذا در این تالار پست می نماییم.:smoke:



خرافات و شایعات و تمایل انسان در باور آن



عادت داریم بشنویم و باور کنیم. خرافات از همین نقطه سرچشمه می گیرد. هرچه مسئله غیرباورتر باشد، بیشتر هم به حقیقتش ایمان پیدا می کنیم. تنبل هستیم، پس دنبال تحقیق درستی و نادرستی نمی رویم. عادت به شک کردن نداریم، پس چشم و گوش بسته می پذیریم.


سخت است این چند خط بالا را به خرافه ای مثل این تعمیم داد که: یک نفر آینه خانه اش شکست و تا هفت سال بدبختی دامنش را گرفت؟ نه ( به موت قسم :w08:) تعمیمش سخت است؟! نفر اولی که این مزخرف را شنید چرا باور کرد؟ جواب ساده است: چون هفت «سال» بدبختی بود و نه هفت «دقیقه». بله خرافه هرچه بزرگتر باورش آسانتر.





این مسئله نه تنها درمورد مسائل ساده روزمره که در مورد باورهای بزرگتر و والاتر هم اتفاق می افتد. نمونه:


* درباره باورهای خیلی بزرگتری مثل آیین های پدریمان هم که با مُهر آن بر پیشانیمان متولد شده ایم هم همینطور. هیچوقت از خودمان نمی پرسیم چرا و هیچوقت شک نمی کنیم. البته دکارت هم انگار بر خلاف حرف خودش که به خیلی چیزها شک داشت، به این یکی هیچوقت شک نکرد، که البته به حول و قوه ایلاهی بعدا نیچه عزیز شک کرد.:whistle:

بشر ذاتا نادان است ولی خوشبختانه همین نادانی او را به دانستن بیشتر تشویق می کند. کمی بیشتر فکر کردن، کمی بیشتر شک کردن کار سختی است؟ مگر نه اینکه شک مرحله پیش از یقین است؟!




باسلام به شما بزرگواران

از اینکه برای جهل انسان هیچ حد ومرزی را قبول ندارید چه احساسی را تجربه کرده اید ؟

شک گرایان معتقدند که انسان پیوسته در معرض خطاهای حواس ، حافظه ، واستدلال است .وحتی عقیده دارند در اوج اشتباهات انسان میپندارد که راه صواب را در پیش گرفته وبه این ترتیب انسان را موجودی همیشه در اشتباه وغافل میپندارند .
در قرن پنجم قبل از میلاد سوفسطاییان شک گرایی را با تردید در عقل انسان پایه گذاری نمودند وپیرن در حدود 365 قبل از میلاد این عقیده را عمومیت داد .
او در کار حس هم شک کرد ورسیدن انسان را به هرنوع از معرفت غیر ممکن دانست.در عصر جدید پاسکال و مونتنی از پیروان مکتب شک گرایی بودند .

البته نوع شک گرایی ذر میان افراد پیرو این مکتب متفاوت است .
مثلا" پاسکال عقیده داشت انسان از راه عقل به ادراک حقیقت نمیرسد .وراه صواب رسیدن به حقیقت را منور شدن به نور ایمان میدانست .

برمکتب شک گرایی انتقاداتی شده که در پست بعدی به آن ها میپردازیم تا مطلب کمی روشن تر شود

شاد وبانشاط باشید :gol:

 
آخرین ویرایش:

Niaz_Z

عضو جدید

از اینکه برای جهل انسان هیچ حد ومرزی را قبول ندارید چه احساسی را تجربه کرده اید ؟



اینشتین: دو چیز انتها ندارد؛ 1-پهنه ی کهکشان ها 2-حماقت انسان ها. البته در مورد اولی شک دارم!!!
در مورد دومی اگر یک نیم نگاهی به از اول تاریخ تا به الان بندازید همه چیز واضح هست. البته اگر رمان تاریخی بسیار قشنگ سینوهه را هم بخوانیم، از حماقت مردم عصر فراعنه، یک درک کلی از نحوه فریفتن مردم و نحوه فریفته شدنمون بدست میاد.
در اکثریت موارد با نیت حمکرانی بر مردم، یک مشت عقاید باطل رو به خورد مردم میدن
از نظر من، منظور از اون نقل قولی که زدید، فقط در همین حد است که چیزی رو بدون کوچکترین تحقیق باور نکنیم. تشویق به شک در مورد شایع ترین خرافات یا حقایقی که زندگی روزمره مارو تحت تاثیر قرار میده ، تا به یک جواب علمی تر و مستندتر برسیم...نه آنقدر پیشرفته مثل پیشگامان مکتب شکگرایی
فقط سعی کنیم مثل اون ضرب المثل معروف چینی نباشیم که میگه: مغز بدون دانش و آگاهی به هر پیشنهادی تن میده؛ مثل یک خانه ی خالی که هر صدایی را انعکاس میده!

برتراند راسل:
Not to be absolutely certain is, I think, one of the essential things in rationality
 
بالا