معماری با مصالحی از جنس دل

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد .
شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش- دوست می دارد

حالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد ،

چه قدر دوســتت دارد !

و این را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد !

 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
حـقـیـقـت دارد !
کافـی سـت چــمـدان هــایــت را ببــندی

تــا حــاضـر شــونــد ، هـمه

بـــرای ِ از یـــاد بــُـردنــت !

آنـکه بــیشتـر دوستـت میــدارد ، زودتــــر !!!

 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی پر است از لحظه های قشنگ
سرشار از خاطره ها ، باهم بودن های قشنگ
لحظه ای هستیم و دیگر هیچ !
زندگی مثل گلیست پر از گلبرگ های قشنگ
پس بیا پر پرش نکنیم ، از دستش ندهیم
گر خطا دیدیم به خطا ، جبرانش نکنیم
دروغ را با دروغ و تهمت را با دشنام پاسخ ندهیم
دوست بداریم ، عشق بورزیم و بهم جفایی نکنیم
زندگی مثل گلیست ، پر از گلبرگهای قشنگ
بیا و این امانت رو خرابش نکنیم !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صبح طلوع شعر و غزل ، ناشتای تو
یعنی سلام ، زنده شدم با دعای تو
یعنی دوباره... با تو من از خواب می پرم
با موج های ملتهب خنده های تو
حس می کنم که جنبش قلب و رگان من
تنظیم می شوند به آهنگ پای تو
یعنی که رگ رگ تن من شوق می شود
یعنی که تنگ می شود این دل برای تو
احساس می کنم که تو من می شوی و من
یک لحظه خواستم که بیایم به جای تو
بک لحظه خواستم ... به خوبی تو باشم و دلم
یک لحظه ! یک دقیقه! ... شود آشنای تو
تازه سلام اول این قصه می رسد
پر می شود تمام من از ماجرای تو
گنجشک می شوی و قناری نغمه خوان
در گوش من ترنم نرم صدای تو
تو خوبی آنقدر که هوا خوب می شود
اصلا هوای من شده خوب از هوای تو
خورشید هم به قدر تو زیبا و خوب نیست
گل ، سعی می کند که در آرد ادای تو
اصلا خودت بگو که چه کردی که ساختت
این سان لطیف و ناز و معطر ، خدای تو ؟؟؟
خوابم گرفته با تغزل آرام در صدات
آرام می شود دوباره دل از لا لای تو
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
شنيدنِ
(هر جور راحتي!)
ميتونه از سيلي دردناكتر باشه!
!


Click here to view the original image of 795x587px.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سرم را به شیشه ماشین تکیه داده ام و مردم را از پشت شیشه باران خورده نگاه می کنم.
می اندیشم…
به تو…
به این که چه راحت از تو خواستم که بروی.
به این که چه راحت پذیرفتی.
و چه راحت رفتی.
و چه راحت نگاهی هم به پشت سرت نکردی.
از این همه راحتی دلم مچاله می شود…
يعني ميشه دوباره بيايي و يادي از من كني
يعني ميشه...آآآآآآآآه

مردم محو شده اند…
چه راحت اشک هایم با باران همنوا می شوند…
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی شعر سراغم را میگیرد ؛

گاهـــــی ...

هوای تو !

فرقی نمیکند . . . .

هر دو

ختم میشوند به دلتنگی من !!
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
بــــاز هـــــم خيال تــــو

مــــرا

“برداشــــت”

کجــــا مي بــــرد نمــــي دانــــم!

 

Elham*92

کاربر بیش فعال
"همیشه از جایی آغاز می شود که انتظارش را نداری . یک مرتبه به خودت می آیی و می بینی وسط خاطره ای افتاده ای که تمام روزهای گذشته خواسته ای فراموشش کنی . هر چه با خودت تکرار کنی که همه چیز تمام شده و دلیلی برای یادآوردنش وجود ندارد ، باز یک روز با بهانه ای حتی کوچک ، خودش را از گوشه ی ذهنت بیرون می کشد و هجوم می اورد به گذر دقیقه های آن روزت."
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
من يه همسر داشتم، زيبا بود. قمار بازي ميکرد و يه عالمه بدهي بالا آورده بود.
طلبکارا صورتشو خط خطي کردن و ما پولي براي جراحيش نداشتيم،
ميخواستم بدونه که زخماش برام اهميتي نداره، براي همين يه تيغ گذاشتم تو دهنم و اين کارو کردم،
ميدوني بعدش چي شد...؟
نتونست اينجوري منو ببينه و ترکم کرد.
حالا هميشه ميخندم!
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
يادمان باشد
وقتي كسي را به خودمان وابسته كرديم
در برابرش مسئوليم ...
در برابر اشكهايش
شكستن غرورش
لحظه هاي شكستنش در تنهايي ولحظه هاي بي قراريش ....
و
اگر يادمان برود
در جايي ديگر سرنوشت يادمان خواهد آورد
واين بار ما خود فراموش خواهيم شد

 

Elham*92

کاربر بیش فعال
ترک کردن آدمها هم آدابی دارد!


اگر آداب ماندن نمیدانید

لااقل

درست ترکشان کنید

تا تـَــرَ کــــ برندارند...
 

Elham*92

کاربر بیش فعال

تا کنون هر که ترکم
کرد
به خودش
زحمت
نداد
لاقل بگوید
خداحافظ
و همین
درد دارد
که نه
دلیل
رفتنشان را گفتند
و نه
دلیل
خداحافظی نکردنشان
تنها
وقتی
میخواستم
کسی
را ترک کنم
میگفتم
خداحافظت باشد
تا خدا
همیشه مراقبش باشد
ولی این را
هم نمیفهمیدند
تا
حداقل انان
نیز
بگویند
خداحافظت
ولی
انان
حسابی ترک دادند
به قلبم
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
دق نوشته...

زمانی به بی حسی دستم پی بردم که در لبه "پرت "گاه، معلق ماندن از شاخ و برگ مرگ را به گرفتن دستم ترجیح دادی ...
در جست جوی عصبم گشتم اما در غضب، شاهرگم را یافتم....
نه شاخ و برگ و نه شاهرگ هیچ یک مقصر نیستند....
سردی مزمن از دست، به سرم زده است...
دیگر من نیستم....
خدا حافظ..
 

مهندس خرده پا

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
امشب من تو را خواهم با جامه ی تنهایی

من نیمی از این شعرم با ظاهر شیدایی

امشب دل من با تو شعری است پر از غصّه

تو مالک این شعر و من یک دل دریایی!

فصلی است پر اندیشه در تقویم تقدیرم

من مغلوب این فصلم این فصل شکیبایی

من شعله ی این عشقم می سوزم از این اشعار

متروک ترین واژه در دیار دانایی
 

مهندس خرده پا

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز


من شاعرم! حال مرا عالم نمی‌فهمد

جز تو کسی چیزی از اشعارم نمی‌فهمد

کشف جدید روزگار ما تو هستی که

برق نگاهت را ادیسون هم نمی‌فهمد!

سیلاب عشق تو بیاید، حکم ویرانی‌ست‌

سیل است دیگر... بارش نم‌نم نمی‌فهمد

من کشته‌ی عشق تو خواهم‌شد، ولی افسوس

هویّت سهراب را رستم نمی‌فهمد

کلّ شکایت‌های من تنها همین جمله‌ست:

معشوقه‌ای که دوستش دارم... نمی فهمد!
 

مهندس خرده پا

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گاهی پای کسی میمانی ....

که نه دیدی اش .... نه میشناسی اش .......

فقط حسش کرده ای .... تجمسمش کرده ای....
پشت هاله ای از نوشته های مجازی روی پیج مجازی اش ...

که هر روز میخوانی و در جوابش میگویی ....

لایک ....

 

مهندس خرده پا

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خوبم...باور کنید...

اشکها را ریخته ام...

غصه ها را خورده ام...

نبودنها را شمرده ام...

این روزها که میگذرد خالی ام...

خالی از خشم،نفرت،دلتنگی...

و حتی از عشق...

خالی ام از احساس ...!!!
 

مهندس خرده پا

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز


عادت میکنم به داشتن چیزی وسپس نداشتنش...

به بودن چیزی و سپس نبودنش...

تنها عادت میکنم...

اما فراموش نه!!


شبها زیر دوش آب سرد رها میکنم بغض زخم هایم را

درحالی که همه میگویند...

خوش به حالش!!!

چه زود فراموش میکند.!..
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی "رفتی" تا آخر "برو"
وقتی "ماندی" تا آخر "بمان"
این تن... خسته است!
از نیمه رفتن ها.....
از نیمه ماندن ها.....

 

Elham*92

کاربر بیش فعال
گام بر می دارم اما این گذر بیهوده است
تا کلید دل نچرخد فکر در بیهوده است

آه ای گنجشک من در کنج غمهایت بمان
آسمان وقتی نباشد بال و پر بیهوده است

ناخدا ! پا از گلیم دور دریاها بکش
بادبان وقتی نباشد این سفر بیهوده است

کار با ابرو کمانان آخرش رسوایی است
تیر اگر از چشم بر خیزد سپر بیهوده است

موجها افسار خود را دست ساحل داده اند
کوشش دریای طوفانی دگر بیهوده است

ای درخت پیر از قانون جنگلها نترس
ریشه تا در خاک می ماند تبر بیهوده است
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
مادر، دستی بر گهواره دارد

و دستی در دست خدا

آن‌گاه که مادر، گهواره را تکان می‌دهد،

عرش خدا به لرزه درمی‌آید.

و همه‌ی فرشتگان سکوت می‌کنند

تا زیباترین سمفونیِ هستی را بشنوند:
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
انقضایـــــــــــ خاص بودنت تمام شد...

دیگــــــــر نگاهت نمیکنمـــــــــــ ...

حرام است به مال دیگران چشم داشتنــــــــ ...
 
بالا