مشاوره ازدواج-آی آدماااا،بدجور داغونم..

وضعیت
موضوع بسته شده است.

saeedmelua

عضو جدید
دل و عقلو بزار کنار هم ببین اونا چی می گن مامانتو در یاب اونو راضی کن دختر اشنا کن با مامانت و هرجور ترفندی به کار ببر و که با مامانت اشنا شه اقا خوبی ها ی دخترو ببینه نظرش جلب می شه با هم برین سفر پسر فقط خودت می تونی
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام ممنون.....
من نمیدونم چرا بعضی دوستان به من میگن پخته نیستم،ولی درحالی که نوشته هاشون چیز دیگه ای رو نشون میده!!!خب این که واضح هست پخته نیستم ولی این دلیل نمیشه تصممم اشتباه باشه....دلیل نمیشه که عقلم کار نمیکنه!!!
23 سال خیلی کمه!!؟؟پس اینطوی که همه میگن همه راضی هستین در سنین 30 سالگی ازدواج کنین...
هر کسی دوست داره هر جور که میخواد زندگی کنه ....فقط مطمئن باشین بالا رفتن سن هم مضرات خودشو داره و خیلی بدترم هست....
یه سوال از شما آقا احمد دارم:
شما نامزدی رو جز زندگی نمیدونین؟؟؟یعنی باید حتما عروسی صورت بگیره و بعدش میشه زندگی؟؟؟
من نمیخوام ایشونو بعد مدتی طلاق بدم که.....من میخوام تلاش کنم،تو ارشدم دنبال کار میرم....خودمو به باباش ثابت میکنم...بعد ارشدم امریه سرباز معلمی که گرفتنش زیادم سخت نیست میتونم صبحا برم کار و بعد از ظهر برم پیش خانمم...متاهل باشی میشه تو شهرت بیفتی...
دارین اینجا چی میگین؟؟!!این راهنمایی معقولی نیست....این یه عادت ورسم شده که جوونا تو سنین بالا ازدواج کنن،دلیل نمیشه که این رسم درست باشه،ما خودمون عقل داریم و اینو میفهمیم که جوون زودتر ازدواج کنه مسئولیت پذیر تر میشه و خیلی موفقتر میشه،البته بستگی به خود شخص داره....این سختگیری هاست که مانع شده...ستختگیری های دو خانواده.....مشکل اصلی جامعه ما همینه....اگه سختگیری نکنن و انتخاب درست داشته باشن،هیچ مشکل پیش نمیاد،من به راه خودم ادامه میدم و بدجورم ادامه میدم،از حرفاتون زیاد خوشم نیومد،من مطمئنم راهم درسته.....این خانواده ها هستن که سخت میگیرن....
دوست عزیز منم میخوام هر دو رو با هم داشته باشم....و اگه بخوام یکی رو انتخاب کنم خود همین دختر نمیزاره ازدواج کنیم!!!
خودش بهم گفت حتما باید مادرت راضی باشه.....از معرفت وشعور این دختر هر چی بگم کم گفتم....ایشون شعور خیلی بالایی دارن.....و منو کاملا فهمیدن،امیدوارم بفهمین که ما دوتا به چه مرحله ای رسیدیم.....همینطور من ایشون رو درک میکنم...آقا احمد حرف شما نسبت به بقیه فرق داره....نه این که بد باشه.....یه جورایی منطقی تر و غیر مستقیم میخوان یه حرفی رو بهم برسونین....چون من هالو نیستم.....یه چیزایی بارم هست
آن راهی که شما مدنظرتونه که زودتر و بهتر به نتیجه میرسم چیه؟؟؟
خب اگه آدم بخواد اینقدر ترسو باشه که فک کنه یه مشکلی ممکنه درآینده پیش بیاد که هیچ وقت نمیتونه زندگی کنه....شما به تلاش و روزی رسوندن خدا اعتقاد داری؟؟؟


سلام
دوست من با توپ پر اومدی ها!!!!!!!!!!!!!
نیازی به این عصبانیت نیست!!!!!!!!!
من اصلا قصد توهین نداشتم و ندارم
چون اگه بخوام توهین کنم که خیلی راحت اینکارو انجام میدم و نیازی به چن پهلو حرف زدن ندارم...

شما مشکلتونو اینجا مطرح کردید و منم مثه بقیه نظر خودمو دادم

من 2.3 سال از شما بزرگترم و مثه یه دوست واقعی باهات حرف میزنم!!

یه چیز مهمو هیچوقت فراموش نکن: دوست آن نیست که بخنداند دوست آن است که بگریاند!!!!

ما هممون هم قلب داریم هم احساس داریم و هم ...!

پس بدون کاملا اینجور مسایلو درک میکنیم!

من خودم همیشه موافق ازدواج تو سنین 22تا 27 بوده و هستم و اگه مشکلاتی که خودم تا الان داشتمو نداشتم تا الان ازدواج کرده بودم(پس بدون من موافق ازدواج تو سنین جوونی ام)

اما دوست من نگرانی خیلی از بچه های باشگاه 3سال بزرگ بودن دختر خانومه! همین واقعا نگرانی داره

شما چون الان قلبو احساستون 3 سالی هست که درگیر شده مطمین باشید نمیتونید قضیه رو اونجوری که هست مثه ما از بیرون نگاه کنید(درسته که ماهم نمیتونیم چیزایی رو که شما میبینید رو ببینیم) اما بزرگ بودن دختر خانوم چیز راحت و پیش پا افتاده ای نیست!!

اونم در جامعه ای که دخترخانومای ما از 20 سالگی به اون بلوغ واقعی میرسن(تقریبا)

زندگی واقعی وقتی شکل میگیره و معنا پیدا میکنه که زیر یه سقف باشیم

نامزدی چه فرقی با دوستی (درست و اصولی) داره؟؟؟


ببین درسته که من ازدواج نکردم اما اونجوریم نیست که نسبت به خیلی چیزا اطلاعی نداشته باشم

مطمینا بیشترین نگرانی مادرتونم همین 3سال اختلافه

چون با خودش ممکنه بگه:

راحت بشین درستو بخون با یکیم آشنا شدی از خودت کوچیکتره و تا تو ارشد و سربازیتو تموم کنی هم شناختتون بیشتر میشه و هم ایشونم به سن مناسب میرسه.

من نمیگم کار شما اشتباهه و باید فراموش کنی نهههههههههههههههههههههههه!!

من دارم میگم باید خوب فکر کنی

من توی پست قبیلمم گفتم همه ی زندگی رو نمیشه برنامه ریزی کرد و طبق برنامه پیش رفت

در اینکه با ازدواج مسئولیت پذیرتر میشی و سروسامون میگیری هیچ شکی نیست

اما مشکل من یا بهتر بگم نگرانی من اینه که:

تو به جای اینکه الان به فکر زندگیت باشی میخوای همینجوری کشش بدی تا 4 سال دیگه

4سالی که معلوم نیست چی بشه یا نشه

نگران آینده بودن ترسو بودن نیست بلکه به فکر بودنه

همیشه میگن:
آدما وقتی ازدواج میکنن همون یه سال اولم مثه دوران دوستی و نامزدیشونه اما بعد یه سال که این آتیشه یکم متعادلتر شد با اخلاقا و رفتارای طرف مقابل زندگی میکنن

خیلی از زندگیها بعد یه مدت وقتی خانومه بزرگتر بوده پسره خودش خسته میشه

از امر و نهی شنیدن

از اینکه اون بیشتر احساس فهمیدن میکنه و حرفمو قبول نمیکنه

از اینکه مثه مامانم شده نه اینکه همسرم باشه

از اینجور قضایا زیاد پیش اومده

دوست من میگم نکنه شما انتظار داری همه بیان به به و چهچه کنن؟ بگن آفرین آره برو جلو و نترس

شاید
شاید توی همین حرفای دوستان
یه حرفی باعث بشه به خودت بیای و بهتر از قبل فکر کنی

من نمیگم اشتباه میکنی من میگم خیلی داری ساده میگیری

معلومه که من اعتقاد دارم و مطمینم که خدا همیشه هوای بنده هاشو داره

راهی که شما ازم پرسیدید اینه:

اگه من مطمین باشم که انتخابم درسته و خونوادمم راضی باشن با اختلاف سنی که ایشون به من داره: اول سربازیمو مشخص میکنم(با لیسانسم میشه سرباز معلم شد واسه شمایی که میگی گرفتنش راحته!!!)

سربازیم که تموم شد ازدواج میکنم و وقتی زندگیم روال عادیه خودشو پیش گرفت درسمو ادامه میدم


اما

وقتی دختر خانوم از من کوچیکتره و من عاشقشم و باهمم ارتباط داریم:
ارشدو میگیرم
سربازیمو میرم
بعدش ازدواج!!!!


از من ناراحت نباش
من فکر نمیکردم حرفام ناراحتت کنه و اونو غیرعادی جلوه بدی وگرنه چیزی نمیگفتم

موفق باشی
 

akbar159

عضو جدید
سلام
دوست من با توپ پر اومدی ها!!!!!!!!!!!!!
نیازی به این عصبانیت نیست!!!!!!!!!..................

سلام..

داداش معذرت میخوام ازت ولی این حرفات اشتباهه و بدرد خودت میخوره!!

الان این همه ازدواج دانشجویی دارن میکنن که هردوشونم درحال تحصیل هستن آنم تا دکترا،یعنی بدبخت شدن؟؟!!

من خودم یکی ازین آدما هستم اتفاقا زنم ازم 4 سال بزرگتره....خیلیم شرایطم به این آقا نزدیکه تازه بدترم بود....من که دارم تا دکترا میخونم ایشون

میخواد تا ارشد بخونه!!!...الانم هیج مشکلی هم نداریم....اصلا نمیشه یه نسخه مطلق برای اینطور افراد بپیچین!!!

شماها فک کردین زندگی به سن آدماست!!!؟؟؟هههههههه.....مهم شناخت آدماست و انتخاب مناسب....خیلی میخواستم حرف یزنم ولی بدرد آدمای

معمولی نمیخوره،شاید به خاطر نبود آگاهی باشه......نوع تربیت ......فرهنگ.......همه این ها تاثیر داره....

مهم دو تا خانواده هست، و خود دختر و پسر،باید تمام حرفا همون روز خواستگاری و آشنایی زده بشه.....تا کسی بهانه نداشته باشه و از همه مهمتر


پسر هم باید مرد باشه تو حرفش دو دل نباشه،فقط همین

یا حق
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام..

داداش معذرت میخوام ازت ولی این حرفات اشتباهه و بدرد خودت میخوره!!

الان این همه ازدواج دانشجویی دارن میکنن که هردوشونم درحال تحصیل هستن آنم تا دکترا،یعنی بدبخت شدن؟؟!!

من خودم یکی ازین آدما هستم اتفاقا زنم ازم 4 سال بزرگتره....خیلیم شرایطم به این آقا نزدیکه تازه بدترم بود....من که دارم تا دکترا میخونم ایشون

میخواد تا ارشد بخونه!!!...الانم هیج مشکلی هم نداریم....اصلا نمیشه یه نسخه مطلق برای اینطور افراد بپیچین!!!

شماها فک کردین زندگی به سن آدماست!!!؟؟؟هههههههه.....مهم شناخت آدماست و انتخاب مناسب....خیلی میخواستم حرف یزنم ولی بدرد آدمای

معمولی نمیخوره،شاید به خاطر نبود آگاهی باشه......نوع تربیت ......فرهنگ.......همه این ها تاثیر داره....

مهم دو تا خانواده هست، و خود دختر و پسر،باید تمام حرفا همون روز خواستگاری و آشنایی زده بشه.....تا کسی بهانه نداشته باشه و از همه مهمتر


پسر هم باید مرد باشه تو حرفش دو دل نباشه،فقط همین

یا حق

شما که آدم معمولی نیستین و خیلی خاصین(به قول خودتون!!!) پستای قبلیه منم میخوندید بعد نطق میکردید!!!!!!!

معلومه که میشه هم ازدواج کرد
هم درس خوند و هم کار کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ایشون خودش میخواد بعد تمام مراحل ازدواج کنه!!!

بعدشم نمیدونم اینجور موقعها همه میانو میگن آره منم اینجوریم
پسرخاله من اینجوریه
داداش من اینجوریه

مردونگی رو خوب اومدی!
 

akbar159

عضو جدید
شما که آدم معمولی نیستین و خیلی خاصین(به قول خودتون!!!) پستای قبلیه منم میخوندید بعد نطق میکردید!!!!!!!

معلومه که میشه هم ازدواج کرد
هم درس خوند و هم کار کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ایشون خودش میخواد بعد تمام مراحل ازدواج کنه!!!

بعدشم نمیدونم اینجور موقعها همه میانو میگن آره منم اینجوریم
پسرخاله من اینجوریه
داداش من اینجوریه

مردونگی رو خوب اومدی!

اول علیک...

من معمولیم...منظورم ازون کلمه این بود که ناآگاهی تو حرفا موج میزنه!!خیلیا بدتر ازین شرایطو داشتن خدایی...جدی میگم.....این آقا بتونه تو ارشد کار

پیدا کنه و امریه بگیره و برای زندگیش تلاش کنه خودشو ثابت کرده.....دیگه از یه پسر چقدر مگه میشه انتظار داشت.

من ندیدم این آقا بگن بعد تمام مراحل میخواد ازدواج کنه؟؟؟!!!مثل این که شما اشتباه دیدید!!!

ایشون میخواد زودتر عقد کنن و عروسی رو عقب بندازه تا شرایط مساعد بشه،مثل خیلیای دیگه...

پستای قبلیتم نطق کردم،چیزی نبود...

**معلومه که میشه هم ازدواج کرد
هم درس خوند و هم کار کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!**

این حرف بالایی که گفتی اصلا تو پستای قبلیت نه حس کردم نه وجود داشت،همش سرزنش و بیشتر مخالفت بود...انکار نکن...

ببین آقای محترم اعصابتو خورد نکن،اشکال نداره،الان بیشتر ادما مثل شما فک میکنن،و حتی بدتر،ولی نباید اینطور باشه...

چه جوونایی با همین ازدواج نکردن به فنا میرن.....من با شما بحثی ندارم،ببخشید اگه بد حرف زدم.
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اول علیک...

من معمولیم...منظورم ازون کلمه این بود که ناآگاهی تو حرفا موج میزنه!!خیلیا بدتر ازین شرایطو داشتن خدایی...جدی میگم.....این آقا بتونه تو ارشد کار

پیدا کنه و امریه بگیره و برای زندگیش تلاش کنه خودشو ثابت کرده.....دیگه از یه پسر چقدر مگه میشه انتظار داشت.

من ندیدم این آقا بگن بعد تمام مراحل میخواد ازدواج کنه؟؟؟!!!مثل این که شما اشتباه دیدید!!!

ایشون میخواد زودتر عقد کنن و عروسی رو عقب بندازه تا شرایط مساعد بشه،مثل خیلیای دیگه...

پستای قبلیتم نطق کردم،چیزی نبود...

**معلومه که میشه هم ازدواج کرد
هم درس خوند و هم کار کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!**

این حرف بالایی که گفتی اصلا تو پستای قبلیت نه حس کردم نه وجود داشت،همش سرزنش و بیشتر مخالفت بود...انکار نکن...

ببین آقای محترم اعصابتو خورد نکن،اشکال نداره،الان بیشتر ادما مثل شما فک میکنن،و حتی بدتر،ولی نباید اینطور باشه...

چه جوونایی با همین ازدواج نکردن به فنا میرن...
..من با شما بحثی ندارم،ببخشید اگه بد حرف زدم.


این عقیده ی منه و بهشم ایمان دارم!

من اصلا عصبانی نیستم دوستمونم نگفتن که میخوان عقد کنن گفتن نامزد باشیم!!!
الان دخترا و پسرایی که باهم دوستن میگن نامزد داریم!!!


من نه سرزنش کردم و نه مخالفت

2تا پست زدم براشون دیدم جوابای دیگه ای میدن بهم

پست سوممو جدیتر گفتم
چون ایشون فکر میکنن من بهشون توهین کردم در صورتیکه اینجوری نبوده

من اوایل بهشون گفتم:

بشین مرد و مردونه با خونوادت صحبت کن

راضیشون کن که یه جلسه خواستگاری برید تا خونواده ها باهم آشنا شن

شاید خونواده ی دخترم وقتی شما و خونوادتون رو دید راضی نباشه

سن و اختلاف سنی خیلی مهمه و این خودشو بعد چن سال نشون میده

اما روراستی و محبت و درک متقابل و وفاداری همه چیزو حل میکنه


بهترین کار تو این شرایط سربازی رفتن و عقد کردنه

ایشون سنشون چون از شما بیشتره واقعا در حقش ظلمه که بخوای 2 سال ارشد و 2سال سربازیم منتظرش بذاری و سن ایشون اونموقع به 30 میرسه و واقعا ظلمه!!!

اینکه تو ارشد کار نیمه وقت پیدا کنی و ازدواج کنی میشه اما ارزش این همه سختی رو نداره

وگرنه میشه دیپلم که گرفت ازدواج کرد 4سال درس خوند و 2سالم سربازی رفت

اما این واسه افرادی خوبه که پشتشون اونقد گرم هست که مشکل مالی نداشته باشن

پس اگه هدفت خوشبخت کردنه اون دخنرخانومه باید زودتر شرایط ازدواجو فراهم کنی که سربازی و کار آبرومند مهمترین شرطه!!!

ارشد شق القمر نیست و همینجورم دکتری!!

تو این وضعیت الان جامعه یه شغل مطمین با کاردانی همه اینارو میارزه

چون خیلی ها درس میخونن که برن سرکار

اینم بدون همیشه باید احترام خونوادتو نگه داری

درسته که شما ایشونو دوست داری ولی اینو بدون به خاطر علاقه و وابستگی و دلبستگی زیادی که داری خیلی چیزا و نگرانیای خونوادتو درک نمیکنی

پس بهترین کار صحبت کردنه

بالاخره حاضر میشن که حرفاتو بشنون اما نه با جنگ اعصاب.


از خواهرتم کمک بگیر و بهتره که دختر خانوم با خواهرتم آشنا کنی اگه نکردی
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
معایب پستای طولانی اینه که با دقت خونده نمیشن و فقط دنبال کلمه ای هستن که برخلاف میلشون باشه!!!

زندگی رو نباید سخت گرفت اما راحت گرفتنش بعضی موقعها چنان بهت ضربه ای میزنه که ندونی از کجا و به خاطر چی بوده...

من گفتم و میگم که:

خونوادشو راضی کنه و برن باهم آشنا شن

خونوادشو مطمین کنه که انتخابش درست بوده

بعدش عقد کنن نه نامزد(البته من اگه اصرار به گفتن این 2 کلمه دارم واسه اینه که به نظر خودم اینا باهم فرق میکنن و نامزدی همون دوستیه که نمیشه روش حساب کرد و عقد همون ازدواجه)

با کمک و همدلی خونواده ها معلومه که میشه خوشبخت شد

هستن کسانی که 18 سالگی ازدواج کردن
بچه دار شدن
رفتن سرکار
از اول درس خوندن

و الان یه شغل خوب در کنار یه خونواده ی خوب دارن!!!!
 

فقط

عضو جدید
سلام دوست عزیز راستش اول خواستم نظر همه دوستان رو بخونم بعد اگه نظرم بین دوستان هست نظرمو نگم ولی حوصله ام نشد امیدوامرک تکراری نباشه.

به نظرمن این مشکلات که شما گفتین اکثر جوونها دارن وبه نظرمن بیشترین مشکل مادر شما همون سن دختر خانوم هست

از مادرتون بپرسین الان خواستگاری نریم آیا بعد از دکترا گرفتن و رفتن سرکارو بعد سربازی بازم نمیرین خواستگاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گه جوابشون منفی بود بدونین موضوع همون سن هست

البته برادرتونم به نظرم کم وبیش سد هست ولی اایشون رو بیخال دست خودشون هست یکم سختگیری شونو بزارن کنار

اما شما
به نظرمن
بهترین کار این هست تا ارشد بخونین توی این دوسال برای اینکه دختر خانومم با اطمینان بیشتری برای شما صبر بکنن یه رابطه دوستی بین خواهرتون وایشون ایجاد بکنین ( دوستی واقعا شدید)

تا حد رفت وآمد ولی مادرتون از این موضوع بی خبر باشن

خب خواهرشما میتونت مثلا توی یه مهمونی مثلا روضه یا سفره یا مولودی یه همچین مراسمی این دختر خانم و با مادرشون دعوت بکنن بعد یا اینکه حتی خود دختر خانم فقط بیان بعد از

طرفی مادرشماهم قطعا توی همچین مراسمی شرکت دارن واولین جلسه آشنایی ( بدون اینکه بدونن دختر مورد نظر شما هست) با ایشون آشنا بشن به عنوان دوست وآشنایی خواهرتون

بعد بدون اینکه اصلا بدونن طرف مورد نظر شما هستن خواهرتون کم وبیش نظر مادرتونو جویا بشن ......

ولی بیشتر هدف دوستی وآشنایی بین خواهر شما وایشون مهم هست ( شاید این نقشه اصلا قابل اجرا نباشه)

بعد شما هم میتونین در حین درس کارهم بکنین تا کم وبیش یه پس اندازی داشته باشین


بعد سربازی با دوران عقد یکی باشه باشه کارم قطعا پیدا میشه

وازهمه مهم تر اینکه طبق گفته های شما خانواده دختر با این موضوع مشکل ندارن شما هم که پسر هستن نهایتش این هست که با خواهر پدرتون میرین خواستگاری

دایی خود من اولش مادر جونم راضی نبودن برای همین مادرم وبا خاله هام رفتن خواستگاری البته ( خانواده دختر خواستن که مادرپسر هم ببینن یعنی ایشون هم راضی باشن)
بعدشم ... دیگه همه چیز جورشد

ولی بازم باید صبر بکینین درست هست که نیاز دارین به ازدواج ............ ولی ازد واج موفق مهم هست ازدواجی که از اول بخواهد توش بحث و جدال باشه از همون اول از دماغ ادم درمیاد

نهایت اینکه پیش مشاوره حتما حتما برین

با قربون و صدقه رفتن مادرتون ایشون روراضی کنین( شاید مادرتون میترسن که با ازدوا ج شما به شهر دیگه شماهم به شهر همسرتونو برای زندگی انتخاب بکنین واین دوری هم عامل نارضایتی میشه)
براتونم آرزوی سعادت وخوش بختی دارم

امیدوارم به مراد دلت برسی
 

زندگی!!!

عضو جدید
سلام..

داداش معذرت میخوام ازت ولی این حرفات اشتباهه و بدرد خودت میخوره!!

الان این همه ازدواج دانشجویی دارن میکنن که هردوشونم درحال تحصیل هستن آنم تا دکترا،یعنی بدبخت شدن؟؟!!

من خودم یکی ازین آدما هستم اتفاقا زنم ازم 4 سال بزرگتره....خیلیم شرایطم به این آقا نزدیکه تازه بدترم بود....من که دارم تا دکترا میخونم ایشون

میخواد تا ارشد بخونه!!!...الانم هیج مشکلی هم نداریم....اصلا نمیشه یه نسخه مطلق برای اینطور افراد بپیچین!!!

شماها فک کردین زندگی به سن آدماست!!!؟؟؟هههههههه.....مهم شناخت آدماست و انتخاب مناسب....خیلی میخواستم حرف یزنم ولی بدرد آدمای

معمولی نمیخوره،شاید به خاطر نبود آگاهی باشه......نوع تربیت ......فرهنگ.......همه این ها تاثیر داره....

مهم دو تا خانواده هست، و خود دختر و پسر،باید تمام حرفا همون روز خواستگاری و آشنایی زده بشه.....تا کسی بهانه نداشته باشه و از همه مهمتر


پسر هم باید مرد باشه تو حرفش دو دل نباشه،فقط همین

یا حق

ممنون،ایشالله همیشه خوشبخت باشین و شاد

یاعلی

معایب پستای طولانی اینه که با دقت خونده نمیشن و فقط دنبال کلمه ای هستن که برخلاف میلشون باشه!!!

زندگی رو نباید سخت گرفت اما راحت گرفتنش بعضی موقعها چنان بهت ضربه ای میزنه که ندونی از کجا و به خاطر چی بوده...

من گفتم و میگم که:

خونوادشو راضی کنه و برن باهم آشنا شن

خونوادشو مطمین کنه که انتخابش درست بوده

بعدش عقد کنن نه نامزد(البته من اگه اصرار به گفتن این 2 کلمه دارم واسه اینه که به نظر خودم اینا باهم فرق میکنن و نامزدی همون دوستیه که نمیشه روش حساب کرد و عقد همون ازدواجه)

با کمک و همدلی خونواده ها معلومه که میشه خوشبخت شد

هستن کسانی که 18 سالگی ازدواج کردن
بچه دار شدن
رفتن سرکار
از اول درس خوندن

و الان یه شغل خوب در کنار یه خونواده ی خوب دارن!!!!

سلام.

من همون عقد میخوام کنم،قبلا هم گفتم ازین پنهان کاریا بدم میاد و نمیخوام دیگه این دختر خانم به عنوان دوستم باشم،خودم دیگه بدم میاد.میخوام

اسمش بره تو شناسمم.

بعدشم شما بهم توهین نکردین آدم خوبی هستین،ممنون ازتون داداش،ولی خوب یه خورده عصبی بودم،من رو حرفم هنوز هستم.ممنون،خودم دارم یه

کارایی میکنم،برام دعا کنین،من نمی خواستم اینجا دعوا بشه!!!
 

زندگی!!!

عضو جدید
سلام

آقا احمد، این دخترخانم ازوناش نیست که امر و نهی کنه،ما کاملا همدیگرو فهمیدیم و با هم درباره تمامی مسایل زندگی حرف زدیم و به نتیجه و تفاهم

رسیدیم.من قبلا هم گفته بودم بازم میگم...ولی شما دارین میگین این خانم حس مادرانه بهتون میده و امرو نهی میکنه،احساس فهمیدن میکنه،اصلا این

قضایا در مورد ما دوتا صدق نمیکنه....اگه اینطور باشه اتفاقا ایشون تو مسایل اقتصادی و اداری ازم خیلی پایین ترن.....و من بهشون کمک میکنم...البته

برای من این موضوع چیز خاصی نیست،ولی میخواستم اینو بگم که دارین یه خورده بزرگش میکنین،شاید به خاطر این باشه که شما اصلا این دختر خانمو

ندیدین!!!

ولی آره سربازی و ارشد رو قبول دارم شرایط رو سخت کرده،ولی اینم به خانواده خانم ربط پیدا میکنه و باید فکراشونو بکنن،منم از هیچ تلاشی دریغ نمیکنم.

به هر حال ممنون از همگی،برام دعا کنین،به احتمال زیاد این قضیه رو تا اخر شهریور معلوم میکنم....ولی زودتر از اینا مشخص میشه....چون دارم کارامو و

حرفامو شروع میکنم،یاعلی
 

sh85

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام دوستان
ازتون خواهش دارم تا اخرشو بخونین بعد نظر بدین:
من دچار یه مشکل خیلی اساسی شدم،من خیلی تلاش کردم خیلی،هنوزم دارم تلاش میکنم....چون میخوامش.....چون میخوام طعم دیگری از زندگی رو بچشم.....دیگه خسته شدم تا کی باید درس خوند تا کی!!هر کسی دوست داره هر طور که میخواد زندگی کنه......کجای دنیا گفته با درس خوندن موفق میشی!!!....من به رشتم علاقه دارم....هنوزم دارم.....ولی میخوام ازدواج کنم......کی گفته ازدواج بده!!!!......داستان ازین جا شروع شد:
دوستان من تازه فارغ التحصیل مکانیک شدم برای ارشدم امتحان دادم و میدونم یه دانشگاه دولتی قبول میشم...در حین دانشگاه از ترم سه به بعد با دختری آشنا شدم،با هم تا به الان هستیم......ولی من دیگه خیلی وقته از ایشون شناخت پیدا کردم دیگه بدم میاد این رابطه رو ادامه بدم میخوام با ایشون ازدواج کنم.....کاملا از همه لحاظ بهم میخوریم......از لحاظ اعتقادی،فکری،اجتماعی،سطح خانواده ها،و.....
کلا من یه پسری هستم که به اشتباه تصمیم نمیگیرم و تو انتخابم وسواسیت دارم،خیلی ایشون رو زیر ذره بین قرار دادم....ولی دیگه من مشکلی با ایشون ندارم چون اطمینان و اعتماد کامل به ایشون دارم.....
مشکل ازین جا شروع شد:
من رفتم این قضیه رو به خواهر بزرگترم گفتم،خواهرم خیلی از تصمیمم خوشحال شد،ولی ولی مادرم!!!!!
وقتی مادرم قضیه رو فهمید باهام شدیدا مخالفت کرد،من خیلی عصبی شدم،حتی با مادرم بحث و جنگ روانی داشتم!!
مشکل مادرم اینه(در حالی که من اصلا به هیچ وجه با این موضوعات مشکل ندارم):
1. سربازی نرفتم
2. دختر خانم سه سال ازم بزرگترن
3. مادرم دوست دارن من تحصیلاتمو ادامه بدم
4. راه دوری(در حالی که شهر خودم با شهر دختر خانم کمتر از 2 ساعت راهه)
حالا حرفای من:
قبول دارم شرایطم سخته،ولی من که نمیخوام بزور دختر مردمو بگیرم،ما باید بریم خواستگاری تا خانواده ها با هم آشنا شن،ندیده که نمیشه نظری داد،مادرم حتی حاظر نیست بریم جهت آشنایی تا خانواده ها همدیگر رو بینن!!!همش مادرم غیر منطقی صحبت میکنه(میدونی یکی از مشکلات بزرگ من اینه که پدر و و مادرم در سن بالا ازدواج کردن،به خاطر همین طرز فکرا خیلی فرق میکنه،آنا تو یه دوران دیگن و من تو یه دوران دیگه.مادرم 65 سال،پدرم 70 سال خودم 23 سال!!!!بچه آخر هستم)
خیلی بدبختم،اصلا فکرشو نمیکردم بخوای سالم زندگی کنی ولی مادرت نزاره!!!!
به فکر مشکلات سربازی هستم،من اگه بتونم امریه بگیرم میتونم با خانمم در ارتباط باشم،به خدا من نمیخوام بدبختش کنم!!!!ایشون خیلی دختر خوبی هستن،کلا به همه آنچیزایی که میخوام خیلی به عقایدم و فکرم نزدیکن....متاهل هم بشم میشه سربازی رو نزدیک بیفتی......
دختر خانم هم از نظر سنی اصلا سنشون نشون نمیده،به فرضم که یه مقداری نشون بده(اصلا واقعا نشون بده من زیاد شکلو قیافه دختر واسم مهم نیست البته در حدی که بتونم باهاش بیرون برم واسم مهمه)،اصلا برام مهم نیست،آخه دوستان مگه ازدواج کشکه،ما میخوام 20 سال عمر خوب داشته باشیم دیگه،چون بقیش دیگه پیری هست و مریضی!!!پس چه خوبه این 20 سالو با کسی زندگی کنی که دوستش داری و ازین که داری براش تلاش میکنی لذت ببری،مگه غیر اینه؟؟
مادرم میگه از درس میفتی......آخه چطوری از درس میفتم!!!!چرا مادرم اینطوریه؟؟؟مگه میخوام با درس کوه بکنم،دوستان شما بکین؟؟؟اصلا به فرض بگم از درس بیفتم از دانشگاه انصراف میدم با همین مدرک لیسانس کار پره،میرم دنبال تخصص.....ماردم میگه من برات زحمت کشیدم به اینجا رسیدی......قبول دارم حرفشو....ولی تو دوران دانشجویی این فقط خودم بودم که از خودم مراقبت میکردم،کارمیکردم درس میخوندم حتی هیچ کلاسی واسه ارشد نرفتم خودم تنهایی خوندم و یه رتبه خوب آوردم....به خدا سختی کم نکشیدم،باور کنین،دانشجو بودم شیشه بری و بنایی کار کردم،بچه ای نیستم تو ناز و نعمت بزرگ شده باشم.....دوستان اصل زندگی چیز دیگست.....علم خوبه من به رشتم هم علاقه دارم....ولی اینکه مادرم بیاد بگه باید حتما درسمو تموم کنم و حتما سربازی رو برم و حتما یه کار داشته باشم و بعد ازدواج کنم ناعدالتی محضه!!!!واسه درس همیشه وقت هست،من مطمئنم با این دختر من تو درس پیشرفت میکنم،ایشون با این که لیسانس دارن بهم میگن من دوست دارم تو تا دکترا ادامه بدی و حمایتت میکنم،ما دوتا کلا خیلی تفاهم داریم،من مطمئنم باهاش بدبخت نمیشم،چون دیگه نزدیک 2-3 سال هست شناخت ازهم پیدا کردیم.....
بابت راه دوری هم که مادرم مزخرفترین حرف رو گفته،به خدا شهر این دختر خانم از شهر ما دور نیست...مادرم همیشه میگه شهر آنا آدماش وحشی هستن و کثافتن.......آی ایها الناس مگه همه آدما مثل هم هستن،همه رو که نمیشه به یه دید نگاه کرد،اتفاقا خانوادش خیلی خوب هستن......
چرا مادرم باید اینطوری باشه!!!؟؟؟حداقل بیاد بریم با خانواده طرف آشنا شیم،ندیده که نمیشه پشت سر مردم حرف زد،به مادرم میگم بیا بریم ببین بعد تو نظر بده هر چی گفتی من قبول میکنم،هر دفعه یه چی میگه:
یه بار میگه راهش دوره،یه بار میگه آدمای آن شهر وحشی هستن،یه بار میگه 3 سال ازت بزرگتره،همش میگه تو بهتر ازینا گیرت میاد چرا بری با این دختره ترشیده ازدواج کنی.....ازین حرف آخریش خیلی بدم میاد دوست دارم مادرمو بزنم....ولی حیف که مادرمه.....چون در حقم خیلی ظلم کرد ندیده در مورد آن دختر مظلوم همه چی حرف براش درآورد....گفت ان دختره مخ تو رو زده.....ولب به والله اینطور نیست.....
به مادرم میگم بیا بریم باهاشون صحبت میکنیم و شرایطمو میگیم،نمیخوام بزور دخترمردمو بگیریم،به خدا اینقدر مرد هستم که خودم همه چی رو به پدرش مردونه بگم،میگم که من در حال حاضر هیچی ندارم و سربازی نرفتم و کار ندارم ولی کسی هستم که میخوام برای زندگیم تلاش کنم....و به فکر زندگیم هستم،بیخیال نیستم،ولی با این حرف هم مادرم راضی نشد،همش حرفای غیرمنطقی میزنه.....
دوستان درستش اینه که جوون زود ازدواج کنه(امیدوارم اینو قبول داشته بشین)،و منم غیر مستقیم به مادرم دارم میگم احتیاج به ازدواج دارم،من دوستش دارم.....چکار کنم دوستان؟؟؟
شهریور جواب نهایی ارشد میاد،مطمئنم دانشگاه دولتی قبول میشم،دوستان با این وضع اصلا رغبت ندارم دیگه برای ارشد بخونم،مگه زندگی فقط تحصیلات و درسه!!!به خدا من دانشجوی دکترا میشناسم که الان پشیمونه که چرا نرفته کار و دنبال سابقه کاری و پشت سرهم نشسته درس خونده و از زندگی هیچی نفهمیده!!!من نمیگم تحصیلات بده خیلیم خوبه......ولی کسی نگفته یه سر برو تو شاخ دکترا!!!هر کسی دوست داره هرجور زندگی کنه به من ربطی نداره،به من میگه پسر خالت الان داره واسه دکترا میخونه،خب به من چه که داره دکترا میخونه.....شاید شرایطشو و پولشو داشته باشه،شایدم مثل ان دانشجوی دکترایی باشه که گفتم،ما که از درون ادما خبر نداریم،شاید پسر خالم الان مشکل روانی داشته باشه و با خودش درگیره!!!
دوستان من نمیخوام ریا کنم،خداییش ادم نفهم و غیر منطقی نیستم و تو زندگیم کم اشتباه کردم،حداقل اشتباه بزرگ نکردم، همیشه به عقلم رجوع میکنم و بهترین تصمیمو میگیرم...من دیگه سخته جدا شدنم ازین دختر...این دخترم بهم وابسته شده!!!میخوام وقتی جواب ارشد امد از دوباره به مادرم بگم،بهش بگم بیا ارشد قبول شدم حالا راحتم میزاری!!!؟؟
کلا یکی از اهدافم برای ارشد به خاطر این بود که نظر مادرمو با قبول شدنم عوض کنم!!!
چون مادرم دوست داره تحصیلات داشته باشم،منم نگفتم تحصیل نکنم،چی میشه ازدواج کنم،مطمئنم با ازدواج شرایطم بهترم میشه،باازدواج فکر آدم درست کار میکنه،دوستان من میخوام سالم زندگی کنم،نمیخوام مثل دوستام چند تا دوست دختر داشته باشم که باهاشون هر کار میکنن.....وضع کشورمون زیاد جالب نیست،اصلا من کاری به این حرفا ندارم....من خودم میخوام سالم زندگی کنم،امیدوارم حرفامو فهمیده باشین،دوستان درکم کنین!!!!این خانم همه جوره پشتمه،منم ازش حمایت مکینم،خودش میگه میدونم با شرایطت زندگی سخته ولی منم میرم دنبال کار تا باهم زندگیمونو پیشرفت بدیم.....بعد یه چیز دیگم هست پدر ایشون اینطور که فهمیدم خیلی منطقی هستن و کمک میکنن،چون خود دختر خانم میگفتن،منظورم از نظر مالی و امریه وسربازی....چون پدرشون تو ارشاد شهرستانشون کار میکنن و نفوذ خوبی دارن....
پدرشون فرهنگی هستن و مادرشونم فرهنگی،درعوضش مادر و پدر من بی سواد!!!!!!به خدا خانواده خوبی هستن ولی من هیچ چشم داشتی به پول این دخترخانم و کمکای باباشون ندارم،من تصمیمم قطعی هست،مردد نیستم......
مادرم بهانه های متفاوت داره،یه بارم میگه اگه ازدواج کنین باید نامزدیتون طولانی بشه و این تو خانواده ما رسم نیست!!!به درک که رسم نیست،مگه من خودم دوست دارم نامزدیم طولانی بشه،به خدا دوستان منم دوست ندارم....ولی شرایط من فرق میکنه،مجبوریم،خیلیا هستن ایطوری ازدواج میکنن،آخه من چه گناهی کردم!!!میگن والدین همیشه خیر آدم رو میخوان ولی خداییش برای من صدق نمیکنه اتفاقا ناخواسته بدبختی منو میخوان!!!!من میدونم اگه ازدواج نکنم باید خیلی مبارزه کنم،امیدوارم حرفامو بفهمین،بالاخره منم مثلشما جوونم......فک میکنین منم نمیتونم دوست دختر داشته باشم و باهاش هر کاری کنم،اتفاقا میتونم ولی دارم خودمو کنترل میکنم.......بعدشم ازدواج فقط آن جنبش نیست،ازدواج کلا آرامش میاره،به آدم روحیه میده،این همه مدت با این دختر بودم اصلا یه بار بهش نگفتم دوست دخترمی چون ازین کلمه برای این دختر خیلی خیلی خیلی متنفرم،جون واقعا دوستش دارم و برای همسری میخوامش......
کمکم کنین........راهنماییم کنین......بچه ها بدجور داغونم!!!!

سلام دوست عزیز
راستش شاید یه جورایی من هم مشکلات شما را داشتم
خانواده ای که به تحصیل بیش از هر چیزی اهمیت می دن.
نمی گم خانواده ها اشتباه می گن ولی گاها دوستیشون به حالت خاله خرسه در می آید و این که همیشه خط مشی ها را مشخص می کنن آدم را به یه موجود فاقد اراده تبدیل می کنن.
منم برخلاف خانوادم که اصرار زیادی به ادامه تحصیلم داشتن رفتم دنبال کرد. البته مخالفت ما مورد ازدواجی نبود تنها من علاقه به کار داشتم و خانوادم مخالف کار و موافق برای ادامه تحصبل من بودن و به قول شما مثال های برادر و دختر خاله و .....
ولی همیشه این را هم مد نطر داشته باشید که وقتی بخواید راه خودتون را برید دیگه باید این را هم بدونید که هر چیزی هم پیش اومد خودتون هستید و خودتون و به قول قدیمی ها پی هر کاری با به بدن خودتون بزنید.
از کار کردن مثل یه کارگر با داشتن حتی مدرک فوق تا زندگی کردن تحت سخت ترین شرایط
چون وقتی می خواید راهتون را از خانوادتون جدا کنید نباید انتظار هیچ کمکی را از جانبشون دیگه داشته باشید.
یعنی اگر شده شب رو توی پارک هم بخوابید نباید از کارتون پشیمون بشید.
پس قبل از هر کاری ببنید واقعا خودنون آماده این شرابط هستید ؟
بهترین فرد برای قضاوت خودتون هستید.
اگر رو تصمیمتون مصمم هستید بسم الله ولی اگز فکر می کنید که تحملش را ندارید و نمی کشید بهتره نه خودتون را دچار مشکل کنید و نه خانوادتون.
من خودم راهم را رفتم و الان بعد از 3 سال نه تنها خانوادم دیگه به سمتم برگشتن بلکه همه اونابی را که به قول شما تو چشمم می زدن می گن باید به جای ادامه تحصیل راه تو رو می رفتن.
انشالله که موفق باشید

یا حق
 

zahra az iran

کاربر بیش فعال
نگفتی چند سالته ولی فکر نکنم بیشتر از 24و 25 سالتون باشه
دقت کنید زندگی دو روز نیست
سه سال کم نیست
سه سال بزرگتر یعنی 6 سال بزرگتر یعنی یک حس بزرگ بودن تو خونه
اول درستون رو تموم کنید بعد برید سربازی خواهید دید که چقدر فکراتون تغییر خواهد کرد زندگی زیر یک سقف واقعا خیلی فرق داره با روابط دوران دوستی و نامزدی

بیشتر فکر کنید
 

زندگی!!!

عضو جدید
نگفتی چند سالته ولی فکر نکنم بیشتر از 24و 25 سالتون باشه
دقت کنید زندگی دو روز نیست
سه سال کم نیست
سه سال بزرگتر یعنی 6 سال بزرگتر یعنی یک حس بزرگ بودن تو خونه
اول درستون رو تموم کنید بعد برید سربازی خواهید دید که چقدر فکراتون تغییر خواهد کرد زندگی زیر یک سقف واقعا خیلی فرق داره با روابط دوران دوستی و نامزدی

بیشتر فکر کنید

سلام

من تو پستای قبلم سنمو گفتم من 23 سالمه ایشون 26 سالشه،از نظر سنی هم کمتر از من نشون میده...خیلی کمتر(نمیدونم تا حالا ازین طور آدما

دیدین که سنشون کمتر نشون میده؟؟)

ممنون از راهنماییتون

سلام دوست عزیز
راستش شاید یه جورایی من هم مشکلات شما را داشتم
خانواده ای که به تحصیل بیش از هر چیزی اهمیت می دن........

سلام دوست عزیز..

ممنون از راهنماییتون...

ولی این مشکلی که من باهاش برخورد کردم با کار و شغل داشتن فرق داره...

من میخوام هر دو رو با هم داشته باشم و تلاشم در همین راستاست...

شما با کار و شغل میتونین درآمد و پول دربیارین دیگه آنوقت خانواده راضی باشن یا نه براتون فرقی نداره،ولی منی که هنوز وضع کار و سربازیم مشخص

نیست باید هر دو رو داشته باشم یعنی کمک خانواده و محببتشون به خانمم رو لازم دارم( مقبولیت عروس از جانب خانوادم باید همیشه وجود داشته

باشه... البته تا شرایطم مساعد بشه این مقبولیت تاثیرش بشتره)......تو ارشد دنبال کار میرم....ولی کاری که بدرد زندگی بخوره که نیست چون

سربازی نرفتم..این کار فقط بدرد پس انداز

واسه آیندمون میخوره...همین،من واقع بین هستم،و همه حرفاتون میفهم و از همه کسانی که تو پیغام خصوصی بهم دلداری و راهنمایی

میدن،ممنون،ممنون،

ولی من راه خودمو ادامه میدم.....،یاعلی
 

زندگی!!!

عضو جدید
دوستان

امروز با مادرم صحبت کردم:

***راضی شد***

قبلش به خواهرم گفتم،مادرم گفت میریم جهت آشنایی همه حرفامونو میزنیم....

اگه خوب بودن بسم الله........

خدا رو شکر،خدا رو شکر

فک نکنم تو ماه رمضون بریم،ولی رفتنمون دیگه حتمی شد،خدا رو شکر

ممنون از همگی

اینم بگم من لیسانس مکانیک دانشگاه شریف هستم،رتبم هم واسه ارشد عالی شده،امیدوارم واسه کار این مدرکم منو نجات بده.....البته من درسو

واسه کار نخوندم ولی ظاهرا دیگه بهش خیلی احتیاج دارم.....

ایشالله همه جوونا پیشرفت کنن و خوشبخت شن،بیشتر ورودی های من همه دارن میرن،ولی من موندم تا به کشورم خدمت کنم...یاعلی
 

masoud612

عضو جدید
اينجا كسي نميتونه درست مشاوره بده فقط ميتونه نظر بده......من نظرات دوستان رو خوندم و جواب هاي شمارو هم ....شما جواب هاي مخالفو پس ميزنيد ......وقتي كسي رو قبول نداريد و به قول خودتون راه خودتونو ميخواهيد ادامه بديد..پس چرا اومديد نظر بقيه رو ميخواييد ، با لج بازي كاري درست نميشه .شما ناخواسته يا خواسته وارد رابطه اي شديد كه درگيرتون كرده ، ببخشيدا ولي با اين قضيه شما كاملا احساسي برخورد ميكنيد.....ايشالله هر تصميمي كه خودتون با مسئوليت خودتون ميخواهيد بگيريد تاثيرش تو زندگيتون مثبت باشه.......
 

nazi jooon

کاربر فعال مهندسی کشاورزی ,
کاربر ممتاز
دوستان

امروز با مادرم صحبت کردم:

***راضی شد***

قبلش به خواهرم گفتم،مادرم گفت میریم جهت آشنایی همه حرفامونو میزنیم....

اگه خوب بودن بسم الله........

خدا رو شکر،خدا رو شکر

فک نکنم تو ماه رمضون بریم،ولی رفتنمون دیگه حتمی شد،خدا رو شکر

ممنون از همگی

اینم بگم من لیسانس مکانیک دانشگاه شریف هستم،رتبم هم واسه ارشد عالی شده،امیدوارم واسه کار این مدرکم منو نجات بده.....البته من درسو

واسه کار نخوندم ولی ظاهرا دیگه بهش خیلی احتیاج دارم.....

ایشالله همه جوونا پیشرفت کنن و خوشبخت شن،بیشتر ورودی های من همه دارن میرن،ولی من موندم تا به کشورم خدمت کنم...یاعلی

سلام.تبریک میگم.بازم توکل به خدا ....موفق باشی
 

زندگی!!!

عضو جدید
اينجا كسي نميتونه درست مشاوره بده فقط ميتونه نظر بده......من نظرات دوستان رو خوندم و جواب هاي شمارو هم ....شما جواب هاي مخالفو پس ميزنيد ......وقتي كسي رو قبول نداريد و به قول خودتون راه خودتونو ميخواهيد ادامه بديد..پس چرا اومديد نظر بقيه رو ميخواييد ، با لج بازي كاري درست نميشه .شما ناخواسته يا خواسته وارد رابطه اي شديد كه درگيرتون كرده ، ببخشيدا ولي با اين قضيه شما كاملا احساسي برخورد ميكنيد.....ايشالله هر تصميمي كه خودتون با مسئوليت خودتون ميخواهيد بگيريد تاثيرش تو زندگيتون مثبت باشه.......

سلام،ممنون

خب شاید اوایل کمی عصبی بودم،جوونی دیگه....

ببخشید
 

mech.shima

دستیار مدیر مهندسی مکانیک
کاربر ممتاز
دوستان

امروز با مادرم صحبت کردم:

***راضی شد***

قبلش به خواهرم گفتم،مادرم گفت میریم جهت آشنایی همه حرفامونو میزنیم....

اگه خوب بودن بسم الله........

خدا رو شکر،خدا رو شکر

فک نکنم تو ماه رمضون بریم،ولی رفتنمون دیگه حتمی شد،خدا رو شکر

ممنون از همگی

اینم بگم من لیسانس مکانیک دانشگاه شریف هستم،رتبم هم واسه ارشد عالی شده،امیدوارم واسه کار این مدرکم منو نجات بده.....البته من درسو

واسه کار نخوندم ولی ظاهرا دیگه بهش خیلی احتیاج دارم.....

ایشالله همه جوونا پیشرفت کنن و خوشبخت شن،بیشتر ورودی های من همه دارن میرن،ولی من موندم تا به کشورم خدمت کنم...یاعلی

وای به جان خودم انقد خوشحال شدم که انگار خودم به عشقم رسیدم
بهتون تبریک میگم
امیدوارم همه چی خوب پیش بره
خوشبخت شی مادر:biggrin:
 

زندگی!!!

عضو جدید
یه چیزی دیگم بگم:

حرفای شما دوستان اتفاقا خیلی برام خوب بود....چون من یه مدت اصلا مغزم کار نمیکرد.....اینو جدی میگم.....کلا هنگ کزده بودم

ولی حرفای شما باعث شد به خودم بیامو بهتر فک کنم....

اتفاقا شماها خیلی برام فایده داشتین،مخصوصا یه سری که تو پیغام خصوصی به من کمک میکردن....ممنون
 

behnam5670

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه چیزی دیگم بگم:
حرفای شما دوستان اتفاقا خیلی برام خوب بود....چون من یه مدت اصلا مغزم کار نمیکرد.....اینو جدی میگم.....کلا هنگ کزده بودم
ولی حرفای شما باعث شد به خودم بیامو بهتر فک کنم....
اتفاقا شماها خیلی برام فایده داشتین،مخصوصا یه سری که تو پیغام خصوصی به من کمک میکردن....ممنون
یه سؤال بی‌ربط، شما لیسانس رو 4 ساله خوندید یا 5 ساله؟
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا