تا ابد دور تو می گردم، بسوزان، عشق کن/
ای که شاعر می کُشی، پروانه می خواهی چه کار؟
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشاد قدی ساعد سیم اندامی
تا ابد دور تو می گردم، بسوزان، عشق کن/
ای که شاعر می کُشی، پروانه می خواهی چه کار؟
یارم چو قدح به دست گیرد .................. بازار بتان شکست گیردروزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشاد قدی ساعد سیم اندامی
یارم چو قدح به دست گیرد .................. بازار بتان شکست گیرد
دل داده ام بر باد بر هر چه بادا باد
مجنون تر از لیلی شیرین تر از فرهاد
دل چو رو گرداند،برگرداندن او مشکل است
روی دل تا برنگردیده است،بر گردان مرا
من از همین تریبون، تشکر می کنم از دوستانی که به خودکفایی رسیدن در عرصه مشاعره!
ای که برداشتی از شانه موری
باری
بهتر آن بود
که دست از سر من برداری
ظاهر آراسته ام
در هوس وصل،
ولی
من پریشان تر از آنم
که تو می پنداری
هر چه می خواهمت از یاد برم
ممکن نیست
من تو را دوست نمی دارم اگر بگذاری
من از همین تریبون، تشکر می کنم از دوستانی که به خودکفایی رسیدن در عرصه مشاعره!
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود ،روزی گلستان غم مخور
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]رود اشکم که به دریاچه ی غم می ریزد/من از همین تریبون، تشکر می کنم از دوستانی که به خودکفایی رسیدن در عرصه مشاعره!
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود ،روزی گلستان غم مخور
در ازل پرتوی حسنت ز تجلی دم زدرود اشکم که به دریاچه ی غم می ریزد/
خوابم از حالت چشم تو به هم می ریزد
در ازل پرتوی حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
توبه کردم که دگر می نخورم در همه عمردلشوره ها همیشه به من راست گفته اند/
دلشوره ام همیشه برای تو مبهم است!/
سرکش شدم، بهانه گرفتم، ندیدی ام/
یک بارهم نشد که بفهمی چه مرگم است!
توبه کردم که دگر می نخورم در همه عمر
بجز از امشب و فرداشب و شب های دگر...
دوش مرا حال خوشی دست دادرود اشکم که به دریاچه ی غم می ریزد/
خوابم از حالت چشم تو به هم می ریزد
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی ما را عطشی دست داد...
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود...............وین راز سر به مهر به عالم سمر شوددستم نمیرسد به بلندای چیدنت/ باید بسنده کنم به رویای دیدنت.
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود...............وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
دوست عزیزم ممنون از همراهیت
شب خوش
مرنجان دلم را که این مرغ وحشیدیگر آن انسان خندان روی قبلا نیستم/
فکر می کردم عزیزم، دیدم اصلا نیستم
شبتون قشنگ
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی ک برخاست مشکل نشیند
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوهدست به جان نمی رسد تا به تو برفشانمش
بر که توان نهاد دل تا زتو وا ستانمش
من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید...........قفسم برده به باغی ودلم شاد کنیدشهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید...........قفسم برده به باغی ودلم شاد کنید
دروغ دیواری است که هر صبح
آجرهایش را می چینی
بنای بی حواس من!
در را فراموش کرده ای
ترسم که اشک در غم ما پرده در شودیک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست
مولانا
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
دنیا به روی سینه من دست رد گذاشت
بر هر چه آرزو به دلم بود سد گذاشت...
تو که گفته ای تحمل نکنم جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
یوسف به این رهاشدن از چاه دل مبندیا خلوتی برآور یا برقعی فرو هل ............................... ورنه به شکل شیرین شور از جهان برآری
یوسف به این رهاشدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانیت کنند
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |