arc_saba
عضو جدید
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایمدر گوشه ی امید چو نظارگان ماه ..................... چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایمدر گوشه ی امید چو نظارگان ماه ..................... چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ایم
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
او را به چشم ژاک توان دید چون هلال .................... هر دیده جای جلوه ی آن ماهپاره نیست
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما..........
خواهش میکنم.اتفاقا موس من هم مدام قطع و وصل میشه و درست کار نمیکنهببخشید که دیر جواب دادم. تنظیمات کیبوردم به هم خورده و جا به جا تایپ می کنه
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی ................... تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
خواهش میکنم.اتفاقا موس من هم مدام قطع و وصل میشه و درست کار نمیکنه
یا مسلمان باش یا کافر دورنگی تا به کی؟!
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یک جهان بر هم زدم وز جمله بگزیدم تو راندانمت به حقیقت که در جهان به چه مانی ..................... جهان و هر چه در او هست صورت اند و تو جانی![]()
یک جهان بر هم زدم وز جمله بگزیدم تو را
من چه میکردم به عالم گر نمیدیدم تو را
ای همه ی هستی ام از آن تو .................. جان و دلم بسته ی پیمان تو
والله که شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگی به کوه و بیابانــــــــم آرزوست
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوستتا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن ................... که ندارد دل من طاقت هجران دیدن
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدسمنم که گوشه ی میخانه خانقاه من است ................. به حُسن نیت عشقم خدا گواه من است
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
دل میرود ز دستم صاحبدلان خداراکسی گیرد خطا بر نظم حافظ ....................... که هیچش لطف در گوهر نباشد
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
ای پادشه خوبان داد از غم تنهاییآمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا .................... بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
تو آمدی و ندانی مرا کجا بردییار اگر با ما گهی صلح و گهی پیکار داشت ................... ما حریف عشق او بودیم و با ما کار داشت
تو آمدی و ندانی مرا کجا بردی
به بند عشق کشیدی و تا خدا بردی
چو ذره بودم و عشق تو آفتابم کرد
مرا نگر که کجا بودم و کجا بردی
ممنون از همراهیتون![]()
از شما ممنونم ای استاد تدبیر و سخنیاری ام کردی تو ای یار ادیب و با صفا ............................ بر تو باید گفت اکنون صد هزاران مرحبا
شعر فی البداهه از خودم برای تشکر از همراهی شما دوست خوبم
از شما ممنونم ای استاد تدبیر و سخن
من نباشم لایق تمجید و تحسین شما!!!!!
من از دلبستگی های تو با آئینه دانستمای که استادم بخوانی،من همان خاک رهم ....................... لیک با این ناتوانی بهر یاران جان دهم
من از دلبستگی های تو با آئینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی
هرگز گمان مبر زخیال تو غافلم..........گر مانده ام خموش خدا داند و دلمیکی بخشش می کنه جونشو با عزت نفس .................... دیگری بهر یه لقمه نون شکایت می کنه
هرگز گمان مبر زخیال تو غافلم..........گر مانده ام خموش خدا داند و دلم
دم درکش از ملامتم ای دوست زینهار
کاین درد عاشقی به ملامت فزون شود
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشندخواجه آن است که باشد غم خدمتکارش
شبی برنشست از فلک برگذشت ........................ به تمکین و جاه از ملک درگذشت
من که باشم در آن حرم که صباتا جان بود مرا، غم جانان به جان کشم...........................سر بر نهم به خطش خط بر جهان کشم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |