نام نیکو گر بماند زآدمی ................. به کزو ماند سرای زرنگار
رفت آنکه فقاع از تو گشاییم دگربار
ما را بس از این کوزه که بیگانه مکیده ست
نام نیکو گر بماند زآدمی ................. به کزو ماند سرای زرنگار
توبا خدای خود انداز کار ودل خوشداررفت آنکه فقاع از تو گشاییم دگربار
ما را بس از این کوزه که بیگانه مکیده ست
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
توبا خدای خود انداز کار ودل خوشدار
که رحم اگرنکند مدعی خدا بکند
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارمدل خود را به دیدار تو حاجتمند،میدانم
غم هجر تو بنیادم بخواهد کند،میدانم...
ما را سروسودای کس دیگر نیست ............. در عشق تو پروای کس دیگر نیستمرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویش پندارم
تو خانقاه و خرابات در میانه مبینما را سروسودای کس دیگر نیست ............. در عشق تو پروای کس دیگر نیست
تو خانقاه و خرابات در میانه مبین
خدا گواه که هر جا که هست با اویم
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدسمن آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی ............... در خزانه به مهر تو ونشانه توست
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگزکی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد ................ یک نکته در این معنی گفتیم و همین باشد
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل همه باطل بود
تا درون امد غمش از سینه بیرون شد نفسدر آسمان خبری از ستاره من نیست.............که هر چه بخت بلند است عمر کوتاه است
تا درون امد غمش از سینه بیرون شد نفس
نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمشآنان که خاک را بنظر کیمیا کنند ................ آیا بود آنکه گوشه چشمی بما کنند
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
نبسته ام به کس دل
نبسته کس به من دل
چون تخته پاره برموج
رها رها رها من
نه هر آن چشم که بیند سیاهست و سپید
یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصرست
تا توانی دل بدست آور .............. دل شکستن هنر نمیباشد
دایم دل خود زمعصیت شاد کنیچون غم رسدت خدای را یاد کنی..
یار مردان خدا باش که در کشتی نوحهمه عمر برندارم سر ازین خمار مستی ............... که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
سلامآتش بگیر، تا که بدانی چه میکشم........... احساس سوختن، با تماشا نمیشود
سلام
دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم این درد را دوا کن
سلام
نی حدیث راه پرخون میکند............ قصه های عشق مجنون میکند
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |