مشاعرۀ سنّتی

R@mtin.eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان ....... بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
 

sisah

عضو جدید
دلم رمیده شد و غافلم من درویش
که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش

چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزم
که دل به دست کمان ابروییست کافرکیش
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تسکین خاطر دل زار منی هنوز

شمعی به خلوت شب تار منی هنوز
 

neda_eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
 

sisah

عضو جدید
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی‌سپرم

چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست
بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از آن سیاه دارم به غم تو روز روشن
كه تو ماهی و تعلق به شب سیاه داری
تو اگر به هر نگاهی ببری هزارها دل
نرسد بدان نگارا كه دلی نگاهداری
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب است،
شبی بس تیرگی دمساز با آن.
به روی شاخ انجیر کهن « وگ دار» می خواند، به هر دم
خبر می آورد طوفان و باران را. و من اندیشناکم.

شب است،
جهان با آن، چنان چون مرده ای در گور.
و من اندیشناکم باز:
ـــ اگر باران کند سرریز از هر جای؟
ـــ اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟...

در این تاریکی آور شب
چه اندیشه ولیکن، که چه خواهد بود با ما صبح؟
چو صبح از کوه سر بر کرد، می پوشد ازین طوفان رخ آیا صبح؟
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلا چندم بریزی خون ز دیده شرم دار آخر تو نیز ای دیده خوابی کن مراد دل بر آر آخر
منم یا رب که جانان را ز ساعد بوسه می چینم دعای صبحدم دیدی که چون آمد به کار آخر
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر بر سد مصرفش گلست ونبید
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
دی تازه گلی ز گلشن آورد نسیم
کز نکهت آن مشام جان یافت شمیم
نی نی غلطم که صفحه‌ای بود از سیم مشکین رقمش معطر از خلق کریم
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من از نگه شمع رخت دیده ندوزم
تا پاک نسوزد پر پروانه ام امشب.
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو
باز پرسید خدا را که به پروانه کیست

(حافظ)
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تن من گر چه شد از شوق میانت مویی
نیست بی شور سر زلف تو مویی ز تنم
 

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
ملک دل کردی خراب از تیغ ناز
واندرین ویرانه سلطانی هنوز
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گویند جای هیچ اکراه نیست
 

hekayatevafa

عضو جدید
تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است
همواره مرا كُنج خرابات مقام است
سلطانِ ازل گنج غمِ عشق به ما داد
تا روي از اين منزل ويرانه نهاديم

 

russell

مدیر بازنشسته
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته ی چند خواب در چشم ترم می شکند
 

russell

مدیر بازنشسته
زان پیشتر ای صنم که در رهگذری
خاک من و تو کوزه کند کوزه گری

خیام
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما **** چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا