مشاعرۀ سنّتی

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش مارا رخصت زیرو بمی بود...
چون نی به شرح عشقبازیمان دمی بود...
این نی عجب شیرین زبانی یاد دارد
تقریر اسرار نهانی یاد دارد...
....
س
 

gelayor14

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
و ز پی دیدن او دادن جان کار من است
 

Mahdy.T

عضو جدید
ته که ناخوانده‌ای علم سماوات
ته که نابرده‌ای ره در خرابات
ته که سود و زیان خود ندانی
بیاران کی رسی هیهات هیهات
بابا طاهر
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ته که ناخوانده‌ای علم سماوات
ته که نابرده‌ای ره در خرابات
ته که سود و زیان خود ندانی
بیاران کی رسی هیهات هیهات
بابا طاهر
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود...!
 

Mahdy.T

عضو جدید
در آرزوی بوسه کنارت مردم
وز حسرت لعل آبدارت مردم
قصه نکنم دراز کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مردم
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
در آرزوی بوسه کنارت مردم
وز حسرت لعل آبدارت مردم
قصه نکنم دراز کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مردم

مارا شب وصل چه حاصل ، كه تو از ناز

تا بند قبا باز كني ، صبح دميده است

 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

دیدی دوباره

درخت و سایه به هم رسید.

دیدی دوباره

خورشید و خیابان به هم رسید

نق نزن نومید گرامی من!

دنیا پر از فرصت حرف و اتفاق و آدمیست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دیدی دوباره

درخت و سایه به هم رسید.

دیدی دوباره

خورشید و خیابان به هم رسید

نق نزن نومید گرامی من!

دنیا پر از فرصت حرف و اتفاق و آدمیست
تنها نه من از واقعهٔ عشق خرابم

مجنون هم از این واقعه رسوای جهان بود


امروز نشد نام و نشان دل من گم

تا بود دل گم شده بی نام و نشان بود


دی بود گمان کز غمت امروز بمیرم

امروز یقین ست مرا هرچه گمان بود
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنها نه من از واقعهٔ عشق خرابم

مجنون هم از این واقعه رسوای جهان بود


امروز نشد نام و نشان دل من گم

تا بود دل گم شده بی نام و نشان بود


دی بود گمان کز غمت امروز بمیرم

امروز یقین ست مرا هرچه گمان بود

در عشق ، آن که یک سره دل باخت ... برده است
در این قمار ، صحــبتی از اشتباه نیست


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
من نمی*دانم که این خشم تو را تقریب چیست؟

خود بگو آخر که بی*تقریب رنجیدن چه بود؟


دوش در کویت به بیماری فکندم خویش را

تا نگویندم که شب تا روز نالیدن چه بود؟
 

R.N.Z

عضو جدید
کاربر ممتاز
من نمی*دانم که این خشم تو را تقریب چیست؟

خود بگو آخر که بی*تقریب رنجیدن چه بود؟


دوش در کویت به بیماری فکندم خویش را

تا نگویندم که شب تا روز نالیدن چه بود؟

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
وندر این کار دل خویش به دریا فکنم
 

M.VAEZI

عضو جدید
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه
از آن پاک تری
حمید مصدق
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در شبان غم تنههایی خویش
عابر چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است



 

M.VAEZI

عضو جدید
من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است


تو را چه وسوسه از عشق باز میدارد؟
تو را چه میرسد ای آفتاب پاک اندیش؟
ز من چگونه گریزی
تو و گریز از خویش؟
به سوی عشق بیا
وارهان از تشویش
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو را چه وسوسه از عشق باز میدارد؟
تو را چه میرسد ای آفتاب پاک اندیش؟
ز من چگونه گریزی
تو و گریز از خویش؟
به سوی عشق بیا
وارهان از تشویش
شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحر کردی
سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی
شهریار



 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا