یاووش
عضو جدید
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو / به هواداری آن عارض و قامت بر خاستیکی درد و یکی درمان پسندد / یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران / پسندم آنچه را جانان پسندد
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو / به هواداری آن عارض و قامت بر خاستیکی درد و یکی درمان پسندد / یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران / پسندم آنچه را جانان پسندد
تو کز محنت دیگران بی غمیدر چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو / به هواداری آن عارض و قامت بر خاست
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
یک وعده خواهم ازتو که باشم در انتظارتو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
ناصحا بیهوده میگویی که دل بردار از اویار ما رندست و با او یار میباید شدن / غمزهاش مست است هان، هوشیار میباید شدن
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورشیک وعده خواهم ازتو که باشم در انتظار
حاکم تویی در امدن دیر و زود خویش
شب فراق نداند ک تا سحر چند استشراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف اوشب فراق نداند ک تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است
دیدی که مرا هیچکسی یاد نکردتا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عـــزم وطن نمیکند
این که دوبیتیه....باید کامل مینوشتیدااااا.........دیدی که مرا هیچکسی یاد نکرد
جز غم که هزار افرین بر غم باد
این که دوبیتیه....باید کامل مینوشتیدااااا.........
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
بلد نبودم!
دل ربایانه دگر بر سر ناز امده ای
از دل ما چه بجا مانده که باز امده ای!
دشمن بحال من ز غمش گریه میکندیاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
زان یار دلنوازم شکریست با شکایتدشمن بحال من ز غمش گریه میکند
ان بی وفا به دوستی ام بدگمان هنوز
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج | سزد اگر همه دلبران دهندت باج | |
دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش | به چین زلف تو ماچین و هند داده خراج |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج سزد اگر همه دلبران دهندت باج
دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش به چین زلف تو ماچین و هند داده خراج
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
یارب نظر تو برنگردد/ برگشتن روزگار سهل استدل زودباورم را به كرشمه اي ربودي
چو نياز ما فزون شد تو به ناز خود فزودي
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد / وجود نازکت آزرده گزند مبادتو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس بقدر همت اوست
ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوباندر ازل بود ک پیمان محبت بستند
نشکند مرد اگر سر برود پیمان را
ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان
به چه کار آیدت آن دل که به خوبان نسپاری
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |