یا لبم را میرسانم بر لب میگون دوست
یا سرم را میگذارم بر سر پیمان عشق
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ورنه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر نبود![]()
دلداده را ملامت گفتن، چه سود دارد؟
میباید این نصیحت کردن، به دلسِتانان![]()
نشان یار سفر کرده از که بپرسم باز
که هر چه گفت برید صبا پرییشان گفت
فغان که ان مه نامهربان مهر گسل
به ترک صحبت یاران خود چه آسان گفت
تا کسی رخ ننماید، نبرد دل ز کسی
دلبر ما، دل ما برد و به ما رخ ننمود...
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا رادیمدمش خرم و حندان قدح باده بدست
و ندران آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتمش این جام بین بین به تو کی داد حکیم
گفت انروز که این گنبد بینا میکرد![]()
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
اگر چه زنده رود آب حیات است
اما شیراز ما از ااصفهان به
هر که خواهد گو بیـا و هرچه خواهد گو بـگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
تاکی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده ی من شو و برخور زهمه سیم تنان
نفس بر آمــــــد و کام از تو بر نمی آید
فغان که بخت من از خواب در نمی آید
ماهی که نظیر خود ندارد بجمال***چون جامه زتن برکشد آن مشکین خالدست بردم كه كشم تيــر غمش را از دل
تير ديگر زد و بر دوخت دل و دست به هم![]()
لب و دندان از نور افریدهماهی که نظیر خود ندارد بجمال***چون جامه زتن برکشد آن مشکین خال
در سینه دلش ز نازکی بتوان دید**ماننده ی سنگ خاره در آب زلال
لب و دندان از نور افریده
لبش دندان و دندان لب ندیده
دم اخر که مرا عمر بسر می ایدهرکس به طریقی دل ما می شکند
بیگانه جدا،دوست جدا می شکند
بیگانه اگر می شکند حرفی نیست
از دوست بپرسید چرا می شکند
دم اخر که مرا عمر بسر می اید
گر تو ایی بسرم عمر دگر می اید
دل با من و جان بی تو، نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من، نسـتانم و بستانی
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت / باز آید و برهاندم از بند ملامت
تو را با غیر می بینم، صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
یارب به خدایی خداییت
دل زود باورم را به كرشمه اي ربودي
چو نياز ما فزون شد تو به ناز خود فزودي
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |