تو با قطرات باران طلوع کردی
باران که آمد کوچه باغ من و تو تب کرد
و کلاغها
تا صبح خواندند در ضیافت باران و مه
گنجشگها زیر چتر هم بال گشودند
باران که آمد
در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است/خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
تو با قطرات باران طلوع کردی
باران که آمد کوچه باغ من و تو تب کرد
و کلاغها
تا صبح خواندند در ضیافت باران و مه
گنجشگها زیر چتر هم بال گشودند
باران که آمد
یابخت من طریق مروت فروگذاشتدر این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است/خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
یابخت من طریق مروت فروگذاشت
یا اوبه شاهراه طریقت گذرنکرد
شوخی مکن که مرغ دل بی قرارمندشمنت را همچو میخ خیمه میخواهم مدام/سر به سنگ و تن به خاک و ریسمان بر گردنش
شوخی مکن که مرغ دل بی قرارمن
سودای دام عاشقی ازسر به درنکرد
دلازنور هدایت گر اگهی یابیدست از طلب ندارم تا کام من بر آید // یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید
دلازنور هدایت گر اگهی یابی
چوشمع خنده زنان ترک سرتوانی کرد
دلا تاکی در این زندان فریب این وآن بینیداری میری بی یارت
کاشکی میشد برگردی
یادت اون روزا که خونمو روشن کردی
انگار همین دیروز بود
دلا تاکی در این زندان فریب این وآن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
من ماندم ویارم تویی در عالم، یار دگر ندارم
تا در تنم بود جان، دل از تو بر ندارم
من ماندم و
یک جفت پای خسته در میان کوچه ی بی عابر
و تو دوباره باریدی بر تمام من
تمام من که از یاد برده بودم کیستم و چیستم
باران که آمد
بیادت بر تمام خویش گریستم
باران می بارد اما می آید
چون مسافری از کوچه های خاطره
هاج ماندم که کجا میرود این دلمن ماندم و
یک جفت پای خسته در میان کوچه ی بی عابر
و تو دوباره باریدی بر تمام من
تمام من که از یاد برده بودم کیستم و چیستم
باران که آمد
بیادت بر تمام خویش گریستم
باران می بارد اما می آید
چون مسافری از کوچه های خاطره
همچوصبحم یک نفس باقیست بادیدار تو/جهره بنما دلبراتاجان برافشانم چوشمع
عشق در آینه ی چشم و دلم چون خورشید
میدرخشید بدان مژده که یار آمده بود....
ر این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است/خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
نه چراغیست در آن پایانمــهر ابلــه مهر خــــرس آمـد یقــین
کین او مهر است و مهر اوست کین
نه چراغیست در آن پایان
هر چه از دور نمایانست
شاید آن نقطه نورانی
چشم گرگان بیابانست
می فرومانده به جام
سر به سجاده نهادن تا کی ؟
توکوچه ها توازعشق می گفتی می شنفتمديديكه يارجزسرجوروستم نداشت
بشكست عهدورغم ماهيچ غم نداشت
نبری گمان که دیگر ز دل ما رفته باشیتوکوچه ها توازعشق می گفتی می شنفتم
هنوزمیون برفا قاب شده ردپامون
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماندنبری گمان که دیگر ز دل ما رفته باشی
تو عزیز دل مایی هر کجا نشسته باشی
تاکه ازجانب معشوق نباشدکششینازم به بي نيازيت اي شوخ سنگدل
هرگزنشداسيرتمنا ببينمت
تاکه ازجانب معشوق نباشدکششی
کوشش عاشق بیچاره ره به جایی نبرد
مرامهر سیه چشمان زسر بیرون نخواهدشددر دل و ديده ي من دوش چراغاني بود
باز ياد تودر اين غمكده مهمان كردم
درازای شب از ناخفتگان پرس.............که خواب الوده را کوته نماید
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |