روان گوشه گيران را جبينش طرفه گلزاريست..........كه بر طرف سمنزارش همى گردد چمان ابروشهری است در کناره ی آن شط پر خروش
با نخل های درهم و شب های پر ز نور
شهری است در کناره ی آن شط و قلب من
آنجا اسیر پنجه ی یک مرد پر غرور
روان گوشه گيران را جبينش طرفه گلزاريست..........كه بر طرف سمنزارش همى گردد چمان ابروشهری است در کناره ی آن شط پر خروش
با نخل های درهم و شب های پر ز نور
شهری است در کناره ی آن شط و قلب من
آنجا اسیر پنجه ی یک مرد پر غرور
وارث تمام اضطراب هاي من سلامروان گوشه گيران را جبينش طرفه گلزاريست..........كه بر طرف سمنزارش همى گردد چمان ابرو
مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو.............يادم از كشته ی خويش آمد و هنگام درووارث تمام اضطراب هاي من سلام
ليلي قشنگ خوابهاي من سلام
وقتي كه پرسشي كني اصحاب درد رامزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو.............يادم از كشته ی خويش آمد و هنگام درو
ساقی غم فردای حریفان چه خوری ..........پیش آر پیاله را که شب می گذردوقتي كه پرسشي كني اصحاب درد را
چون من شكسته دل ترم اول مرابپرس
مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو.............يادم از كشته ی خويش آمد و هنگام درو
ساقی غم فردای حریفان چه خوری ..........پیش آر پیاله را که شب می گذرد
يا رب اندر كنف سايه ی آن سرو بلند...........گر من سوخته يك دم بنشينم چه شود
دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود
تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری
تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری
پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی
يا رب اندر كنف سايه ی آن سرو بلند...........گر من سوخته يك دم بنشينم چه شود
منكران را هم ازين مى دو سه ساغر بچشان........و گر ايشان نستانند روانى به من آردیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا یا من و پیشت برسون
فدای تو! نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم
حقیقت رو واست بگم به آخر خط رسیدم
منكران را هم ازين مى دو سه ساغر بچشان........و گر ايشان نستانند روانى به من آر
منكران را هم ازين مى دو سه ساغر بچشان........و گر ايشان نستانند روانى به من آر
روی دیوار، باز پیچک پیر
موج میزد چو چشمه ای لرزان
بر تن برگ های انبوهش
سبزی پیری و غبار زمان
ولى تو طالب معشوق و جام مى خواهى.........طمع مدار كه كار دگر توانى كردای معجزه ی خاموش یه حادثه روشن شو
یک لحظه فقط یه اه همجنسه شکفتن شو
از روزنه این کنجه خاکستری پر پر
مشغول تماشای ویروون شدن من شو
نيستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست
بت پرستم،بت پرستي کار ماست چشم مستي تحفه ي بازار ماست
روحم ازرده مرا وسوسه بیهوده مکنولى تو طالب معشوق و جام مى خواهى.........طمع مدار كه كار دگر توانى كرد
من از آن حسن روزافزون كه يوسف داشت دانستم.............كه عشق از پرده ی عصمت برون آرد زليخا راروحم ازرده مرا وسوسه بیهوده مکن
دگر این لحظه تن پاک من الوده مکن
یاری ام که رود از یادم غم دیرینه این خاطره ها
شوق پرواز سراپای مرا میکشد تا پس این پنجره ها
پیش رویم بگشا پنجره ای تا از ان پنجره پرواز کنم
روحم از قید تن اسوده شود هستی دیگری اغاز کنم
من از آن حسن روزافزون كه يوسف داشت دانستم.............كه عشق از پرده ی عصمت برون آرد زليخا را
دل مى رود ز دستم صاحبدلان خدا را...........دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكاراآه... باور نمیکنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آن دو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد
شعله زد عشق و من از نو نو شدممن از آن حسن روزافزون كه يوسف داشت دانستم.............كه عشق از پرده ی عصمت برون آرد زليخا را
ماجرا كم كن و بازآ كه مرا مردم چشم..............خرقه از سر به درآورد و به شكرانه بسوختشعله زد عشق و من از نو نو شدم
پر شدم از عشق تو مملو شدم
شوق شیدایی مرا از من گرفت
من به خود برگشتم از تو تو شدم
اه با تو من چه رعنا میشوم
اه از تو من چه زیبا میشوم
عطر لبخند خدا میگرم
شکل اواز پری ها میشوم
دل مى رود ز دستم صاحبدلان خدا را...........دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
الا يا ايها الساقى ادر كاسا و ناولها...........كه عشق آسان نموداول ولى افتاد مشكلهاآخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز
آخر مرا شناختی ای چشم آشنا
چون سایه دیگر از چه گریزان شوم ز تو
من هستم آن عروس خیالات دیرپا
الا يا ايها الساقى ادر كاسا و ناولها...........كه عشق آسان نموداول ولى افتاد مشكلها
ای که بی تو خودمو تک و تنها میبینمماجرا كم كن و بازآ كه مرا مردم چشم..............خرقه از سر به درآورد و به شكرانه بسوخت
توبه زهد فروشان گران جان بگذشت.............وقت رندى و طرب كردن رندان پيداستآسمان همچو صفحه ی دل من
روشن از جلوه های مهتاب است
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خواب است
هاتف آن روز به من مژده ی اين دولت داد.........كه بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادندای که بی تو خودمو تک و تنها میبینم
هر جا که پا میذارم تو رو اونجا میبینم
یدمه چشمای تو پره درد و غصه بود
قصه ی غربت تو قده صد تا قصه بود
یاد تو هر جا که هستم با منه
داره عمر منو اتیش میزنه
تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی ................تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستیتو که نیستی از خودم بی خبرم
کی بیادو کی بشه همسفرم
دل من از تو جدا نیست
این هوا بی تو هوا نیست
چی بگم از کی بگم
دیگه غم یکی دو تا نیست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |