اى پادشه خوبان داد از غم تنهایى..............دل بى تو به جان آمد وقتست كه باز آیى
يك مرغ گرفتار درين گلشن ايران تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند
اى پادشه خوبان داد از غم تنهایى..............دل بى تو به جان آمد وقتست كه باز آیى
دائم گل اين بستان شاداب نمى ماند.....درياب ضعيفان را در وقت توانایىيك مرغ گرفتار درين گلشن ايران تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند
يك جرعه مي مملكت چين ارزددائم گل اين بستان شاداب نمى ماند.....درياب ضعيفان را در وقت توانایى
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون.....نيكى به جاى ياران فرصت شمار يارايك جرعه مي مملكت چين ارزد
يك جام شراب صد دل و دين ارزد
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون.....نيكى به جاى ياران فرصت شمار يارا
تا بگيسوى تو دست ناسزايان كم رسد............هر دلى از حلقه اى در ذكر يا رب يار بستآنكس است اهل بشارت كه اشارت داند نكته ها هست بسي محرم اسرار كجاست .
تا بگيسوى تو دست ناسزايان كم رسد............هر دلى از حلقه اى در ذكر يا رب يار بست
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست.................. گفت با ما منشين كز تو سلامت برخاستتو را بر در نشاند او به طراري كه مي آيم
تو منشين منتظر بر در ، كه آن خانه دو در دارد
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست.................. گفت با ما منشين كز تو سلامت برخاست
دوش از مسجد سوى ميخانه آمد پير ما...................چيست ياران طريقت بعد ازين تدبير ماتوبه مكن از مي اگرت مي باشد صد توبه نادمات در پي باشد
گل جامه دران و بلبلان ناله زنان در وقت چنين توبه روا كي باشد ؟
دوش از مسجد سوى ميخانه آمد پير ما...................چيست ياران طريقت بعد ازين تدبير ما
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخوراي پادشه خوبان داد از غم تنهايي
دل بي تو به جان آمد وقتست كه باز آيي
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
رخ بر افروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بودمن می شنوم صدای پا می آید
از دورترین خاطره ی رویایی
بردار نقاب ، عابر خاطره ها
تردید ندارم تو خود لیلایی
یا رب سببی ساز که یارم به سلامتمن می شنوم صدای پا می آید
از دورترین خاطره ی رویایی
بردار نقاب ، عابر خاطره ها
تردید ندارم تو خود لیلایی
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
دارم هوای صحبت یاران رفته را.......یاری کن ای احل که به یاران رسانیممنم که دار و ندارم در این زمین گم شد
گلی که کاشته بودم نسیب مردم شد
دارم هوای صحبت یاران رفته را.......یاری کن ای احل که به یاران رسانیم
تا تو وصال من دهی کشته مرا فراق تو.......تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده اممن یک مترسکم ... و تو بر شانه های من
چشمان من همیشه به سوی پریدن است
تا تو رصال من دهی کشته مرا فراق تو.......تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
درسته الان که نگاه کردم حق با شماستشعر را صحیح کتابت نمایید که رهی معیری را گوییم چوب در آستینت کند!
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو//تا تو به داد من رسی من به خدا رسیدهام
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش.......بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویشمرا میبینی و هردم زیادت میکنی دردم/ تو را میبینمو میلم زیادت میشود هردم
وقتست کز فراق تو و سوز اندرون........آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویششهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش.......بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |