میهن مشرقی
عضو جدید
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
ساقی چو یار مهرخ و از اهل راز بود
حافظ بخورد باده و شیخ و فقیه هم....
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
سخن تا نگویی توانیش گفت ولی گفته را باز نتوان نهفت..یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
سخن تا نگویی توانیش گفت ولی گفته را باز نتوان نهفت..
تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم
ذاک دعوای و ها أنت و تلک الایام...
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی
رواق منظر چشم من آستانه ی توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست
تازیان را غم احوال گرانباران نیست
پارسایان مددی تا خوش واسان بروم........
منم آن عقاب تنها که به لانه پر ندارد
به فضای آسمان ها هنر سفر ندارد
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدارادوش دیدم که ملائک در میخانه زدندگل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند..........
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدارا
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان امد وقت است که بازایی.............
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست .................. ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
من از بيگانگان ديگر ننالم...كه با من هر چه كرد ان اشنا كردعاشق روی جوانی خوش نو خواسته ام
وز خدا دولت این غم به دعا خواسته ام....
من از بيگانگان ديگر ننالم...كه با من هر چه كرد ان اشنا كرد
شب تار است و ره وادي ايمن در پيش...آتش طور كجا و موعد ديدار كجاستدلبرم شاهد و طفل است و بازی روزی
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش...
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر مامن از بيگانگان ديگر ننالم...كه با من هر چه كرد ان اشنا كرد
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
امام خواجه كه بودش سر نماز دراز...به خون دختر رز خرقه را قصارت كرداول دفتر به نام ایزد دانا // صانع و پروردگار حی توانا
اول دفتر به نام ایزد دانا // صانع و پروردگار حی توانا
امام خواجه كه بودش سر نماز دراز...به خون دختر رز خرقه را قصارت كرد
در بیبان گر به شوق کعبه خواهی زد قدمامام خواجه كه بودش سر نماز دراز...به خون دختر رز خرقه را قصارت كرد
دلم از صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا...
در بیبان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
مي روم ديگر شما با خاطراتم سر كنيد.بعد مرگم اين غزلها رو شما دفتر كنيد.مي رم تا دل نبندم من به خوبي هايتان بارها دل بستم زخمي شدم باور كنيد.
در انتظار چه خاليست جاي چشمانت
به انتهاي جنونم رسيده ام اكنون
به انتهاي خود و ابتداي چشمانت
من و غروب و سكوت و شكستن و پاييز
تو و نيامدن و عشوه هاي چشمانت
خدا كند كه بداني چه قدر محتاج ست
نگاه خسته من به دعاي چشمانت...
تا باغم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
دلتنــــــگ که باشی آدم دیگری میشوی ....
خشـنتر ، عصبــــیتر ، کلافهتــر و تلـــختر ....
و جالبتر اینکه با اطــراف هم کاری نداری ....
همـــــه اش را نگـــــــــه می داری ...............
و دقیقاً سر همان کسی خالی میکنی که دلتنگ اش هستی ....
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |