ای شمع شدم به عشق پروانۀ تو
خوانند مرا به شهر دیوانۀ تو
و زان شیفته ی شمس شور و شراری
که جان را کند شعله ور دوست دارم
اي عشق مشو در خط گو خلق ندانندت
تو حرف معمايي خواندن نتوانندت
بيگانه گرت خواند چون خويشتنت داند
خوش باش و كرامت دان كز خويش برانندت
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم زمیخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
روزگاريسـت که سوداي بتان دين من استمست مستم نشکن قدر خود ای پنجه غم
من به میخانه ام امشب تو برو جای دگر
روان تشنه ما را به جرعه ايي درياب
كه ميدهند زلال خضر ز جام جمت
راهي بزن كه آهي با ساز آن توان زد
شعري بخوان كه با او رطل گران توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندي بر آسمان توان زد
تو دم فقر ندانی زدن از دست مده
مپسند خواجگی و مجلس توران باشی
نرگس ساقي بخواند آيت افسونگري
حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد
منزل حافظ كنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد
آه از شوخی چشم تو که خون ریز فلک
دید این شیوه مردم کشی و یاد گرفت
سایه ما کشته عشقیم که این شیرین کار
مصلحت را مدد از تیشه فرهاد گرفت
تو دستگير شو اي خضر پي خجسته كه من
پياده ميروم و همرهان سوارانند
بيا بميكده و چهره ارغواني كن
مرو بصومعه كانجا سياه كارانند.
من ديوانه چو زلف تو رها ميكردم
هيچ لايقترم از حلقه زنجير نبود
يارب اين آينه حسن چه جوهر دارد
كه درو آه مرا قوت تاثير نبود
ای که از کوچه معشوقه ما می گذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |