شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحر کردی
سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی
یا من نا صبور را سوی خود از وفا طلب
یا تو كه پاكدامنی ، صبر من از خدا طلب
شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحر کردی
سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد؟
دوستی کی آمد آخر دوستداران را چه شد؟
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
تا شدم حلقه بگوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
تا شدم حلقه بگوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه ان است که باشد غم خدمتکارش
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستم
دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگم
بگوید: خانه را ول کن بگو من، کی،کجا باشم؟
![]()
![]()
![]()
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |