مشاعرۀ سنّتی

ra1372

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند نشد

دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم

که بی تو عیش میسر نمی‌شود ما را

دو چشم باز نهاده نشسته‌ام همه شب

چو فرقدین و نگه می‌کنم ثریا را

 

qalam

عضو جدید
تو آرزوی محالی و دست من کوتاه
تو دور دست امیدی و پای من خسته ست
همه وجود تو مهر است جان من محروم
چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته ست...
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا