سلام
نه خود اندر زمین نظیر تو نیست
که قمر چون رخ منیر تو نیست
تا چشم شور بر تو نیفتد هر آینه
آیینه را بدون نظر آفریده اند
سلام
نه خود اندر زمین نظیر تو نیست
که قمر چون رخ منیر تو نیست
دل اگر دیوانه شد دارالشفای صبر هست
میکنم یک هفتهاش زنجیر و عاقل میشود
مرا با آبرو داری چه کارای اشک؟ راحت باشاز دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به هزار درمان ندهم
مژده ی فصل تازه در راه استیکی گرم مستی دگر مست هستی
ولی من به اوج مذلت رسیدم
می خواهمت چنانکه شب خسته خواب رادر خون من روان است،شوري كه ناگهان است
تنبور را بياور، بي پرده تا بگويم
تنبور شعله ور شد،با هر زبانه مي گفت؛
آتش گرفته ام تا...تا بي نوا بگويم
من بي صداشنيدم،آهنگ راز داري
خاموش باش باري،تا بي صدا بگويم
از غم هجر مكن ناله و فرياد كه دوشمی خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
می جویمت چنان که لب تشنه آب را
در ابی بیکران دریا
امواج ترا به من رساندند
امواج ترانه بار تنها
چشمان تو رنگ اب بودند
ان دم که تورا در اب دیدم
در غربت ان جهان بی شکل
گوئی که ترا بخواب دبدم
من همان به که از او نیک نگه دارم دلروزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
من همان به که از او نیک نگه دارم دل
که بد و خوب ندیدست و ندارد نگهش
دلی دارم که هر چندش بیازاری نیازارد
نه دل سنگست پنداری که آزردن نمیداند
یکچند دویدم و قدم فرسودماین حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکدهای با دف و نی ترسایی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |