مشاعرۀ سنّتی

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
دل اگر دیوانه شد دارالشفای صبر هست

می‌کنم یک هفته‌اش زنجیر و عاقل می‌شود
 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به هزار درمان ندهم
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکی گرم مستی دگر مست هستی
ولی من به اوج مذلت رسیدم
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
در خون من روان است،شوري كه ناگهان است
تنبور را بياور، بي پرده تا بگويم
تنبور شعله ور شد،با هر زبانه مي گفت؛
آتش گرفته ام تا...تا بي نوا بگويم
من بي صداشنيدم،آهنگ راز داري
خاموش باش باري،تا بي صدا بگويم
 

toprak

عضو جدید
در خون من روان است،شوري كه ناگهان است
تنبور را بياور، بي پرده تا بگويم
تنبور شعله ور شد،با هر زبانه مي گفت؛
آتش گرفته ام تا...تا بي نوا بگويم
من بي صداشنيدم،آهنگ راز داري
خاموش باش باري،تا بي صدا بگويم
می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
می جویمت چنان که لب تشنه آب را
 

mehrnaz aria

عضو جدید
در ابی بیکران دریا
امواج ترا به من رساندند
امواج ترانه بار تنها
چشمان تو رنگ اب بودند
ان دم که تورا در اب دیدم
در غربت ان جهان بی شکل
گوئی که ترا بخواب دبدم
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
در ابی بیکران دریا
امواج ترا به من رساندند
امواج ترانه بار تنها
چشمان تو رنگ اب بودند
ان دم که تورا در اب دیدم
در غربت ان جهان بی شکل
گوئی که ترا بخواب دبدم


مثل درخت در دل تو ریشه کرده ام
بی فایده است هر چه بگویی تبر تبر
 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
من همان به که از او نیک نگه دارم دل
که بد و خوب ندیدست و ندارد نگهش

شاعرانه تر است اینکه این مرد وقتی
کاملا مست شد زیر باران بمیرد
بادها زیر بازوی او را بگیرند
در صف بید های پریشان بمیرد
 
آخرین ویرایش:

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت

بر در میکده‌ای با دف و نی ترسایی
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
من کیم یک شبنم از دریای بی‌ پایان تو

گر رسد بویی از آن دریا به یک شبنم رواست
 

sutern

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما از این هستی ده روزه به تنگ آمده ایم
وای بر خضر، که زندانی عمر ابد است
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم

افسانه این بی سر و ته قصه واهی
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکباره مرا از غم هستی نرهاند
جان از تن نالان من آهسته گریزد
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
دل وامانده ام بس همرهانش کاروانی شد

اگر خواند به آهنگ درای کاروان خواند
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم هر لحظه از داغی به داغ دیگر آویزد
چو بیماری که گرداند ز تاب درد بالین را
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا