اسیر عشق شدن چاره خلاص من است
ضمیر عاقبت اندیش پیش بینان بین
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
داشت عباس قلي خان بسري
بسر بي ادب و بي هنري...
ای دوست دل از جفای دشمن درکش
با روی نکو شراب روشن درکش
با اهل هنر گوی گریبان بگشای
وز نااهلان تمام دامن درکش
شاعر نیم و شعر ندانم که چه باشد
من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
دانی که غم عشق دگر بار چه کرد؟ / چون بشد با دل و با یار و وفادار چه کرد؟
دوش مرغي به صبح ميناليد
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
يكي از دوستان مخلص را
مكر اواز من رسيد به كوش
سالوادور خان ش بده
دانی که غم عشق دگر بار چه کرد؟ / چون بشد با دل و با یار و وفادار چه کرد؟
تماشاییست پیچ و تاب آتش، آه، خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم مي شويند از رخسار سنگ
گور من گمنام مي ماند به راه
فارغ از افسانه هاي نام و ننگ
گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخساره خبر می دهد از سر ضمیر![]()
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
وندراین کاردل خویش به دریا فکنم
تاتوانی دلی به دست اور
دل شکستن هنر نمیباشد
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ی ابروی تو شد
دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
گوش زمین به ناله ی من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم
ما بلبلان سوخته دل از نوای عشق
بر بسته ایم لب که بهاری پدید نیست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |