من ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بطی و بربطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت
تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیریم
جان نهادیم بر آتش زپی خوش نفسی
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرندای آمده از علم روحانی تفت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
می نوش ندانی از کجا آمده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
دیگر نگاه وصف بهاری نمی کند
شرح خزان دل به زبان نگاهش است
شبی یاد دارم که چشمم نخفتشراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
..................
كسي همچين چيزي ميشناسه؟
تماشا ميكنم اين قد قيامت ميكند يا ربشبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
-------------------
عشق و دیوانگی شاید باشه
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |