مشاعرۀ سنّتی

مجید

عضو جدید
یا ز غم رهایم کن یا زخود خلاصم کن
یا به من نگاهی کن یا به من عتابی کن
یا کنار من بنشین یا خراب راهم بین
یا مرا خطابی کن یا به من عنانی کن
 

بشارت

عضو جدید
تا دهان را به گفته وا میکرد
شور و حالی دگر به یا می کرد
او همان آفتاب تابان بود
یا که چشمان من خطا میکرد
مولوی هم اگر در آنجا بود
دامن شمس را رها میکرد...
 

elnaz66

عضو جدید
دوباره می سازمت وطن اگر چه با خشت جان خویش

ستون به سقف تو می زنم اگر چه با استخوان خویش

سیمین بهبهانی
 

مجید

عضو جدید
شيدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه گري کرد و رو ببست

تو را من دوست میدارم
تو را ای نازنین یارم
تو را اینجا تو را هرجا
تو را والا تو را تنها
تو را با خود تو را در خود
تو را رب خود و بیخود
تو را آنسان که میدانم
تو را اینسان که میبینم
تو را طاهر تو را غافر
تو را فاطر تو را ساتر
تو را خالق تو را رازق
تو را عاشق تو را عاشق
 

بشارت

عضو جدید
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما, هم سوخته پروانه
افتاده سری سویی, گلگون شده گیسویی
دیگر نبود دستی تا موی کند شانه
 

siyna

عضو جدید
بودیم و کسی پاس نمی داشت
باشد که نباشیم و بدانند که بودیم
 

maryam bano

عضو جدید
من با توام آنچه مانده بر جای

کفشی است برون فتاده از پای

گر چه زتو بنده ام پریزاد

آزادتری ز سرو آزاد
 

maryam bano

عضو جدید
نومید شدند از او به یکبار

هم مادرو هم پدر در آن کار

رفتندو ندیدنی بدیدند

خویشان چو از او خبر شنیدند
 

melika62

عضو جدید
در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه‌اي کرد رخت ديد ملک عشق نداشت

عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد
 

بشارت

عضو جدید
...در عین خوشی و کامرانی
بی هیچ کدورتی گرستن
با دیده کور ویای چوبین
برقله کوهسار جستن
یکباره دو چشم خویش کندن
هر روز روان خویش خستن
آسانتر وخوشتر است «یژمان»
تا با متکبران نشستن
 

VRWH

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو که یک کوشه ی چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که ثو باش و مرا غم ببرد
 

VRWH

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دیاری که درآن نیست کسی یار کسی

کاش یارب نیافتد به کسی کار کسی
 

بشارت

عضو جدید
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب میسوختم پروانه وار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
 

farhadi1980s

عضو جدید
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شهد و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
و از بی خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دیدو بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
 

elnaz66

عضو جدید
از سر کوی تو با دیده تر خواهم رفت چهر ه آلوده به خوناب جگر خواهم رفت


تا نظر می کنی از پیش نظر خواهم رفت گر نرفتم ز درت شام ، سحر خواهم رفت

وحشی بافقی
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا