مشاعرۀ سنّتی

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را

حافظ
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای صبر پای دار که پیمان شکست یار / کارم ز دست رفت و نیامد به دست یار

برخاست آهم از دل و در خون نشست چشم / یا رب ز من چه خاست که بی من نشست یار
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
رونق عهد شباب است دگر بُستان را
می‌رسد مژدهٔ گل بلبل خوش الحان را

ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را

حافظ
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این‌قدر با بخت خواب‌آلود من لالا چرا
شهریار
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا

استاد شهریار
 

sar sia

کاربر بیش فعال
از روزگار، یک دل خرسندم آرزوست
از عشق، برق دیدن لبخندم آرزوست
این جاده‌ها به‌سمت جدایی مسافرند
در کوچه‌های خاطره پیوندم آرزوست
آیینه از قیافه‌ام اندوهگین شده
غم را رفو كنید شکرخندم آرزوست
ای لحظه‌ها طراوت دیروز من كجاست؟
روح لطیف آینه‌مانندم آرزوست
اینجا نفس گرفته و حالم گرفته‌تر
شهر خجند و رود خوشایندم آرزوست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ها

سعدی
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست

گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست

خلق را بیدار باید بود از آب چشم من

وین عجب کان وقت می‌گریم که کس بیدار نیست

نوک مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد

قصه دل می‌نویسد حاجت گفتار نیست

بی‌دلان را عیب کردم لاجرم بی‌دل شدم

آن گنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست

ای نسیم صبح اگر باز اتفاقی افتدت

آفرین گویی بر آن حضرت که ما را بار نیست

بارها روی از پریشانی به دیوار آورم

ور غم دل با کسی گویم به از دیوار نیست

ما زبان اندرکشیدیم از حدیث خلق و روی

گر حدیثی هست با یارست و با اغیار نیست

قادری بر هر چه می‌خواهی مگر آزار من

زان که گر شمشیر بر فرقم نهی آزار نیست

احتمال نیش کردن واجبست از بهر نوش

حمل کوه بیستون بر یاد شیرین بار نیست

سرو را مانی ولیکن سرو را رفتار نه

ماه را مانی ولیکن ماه را گفتار نیست

گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکن

بدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خار نیست

لوحش الله از قد و بالای آن سرو سهی

زان که همتایش به زیر گنبد دوار نیست

دوستان گویند سعدی خیمه بر گلزار زن

من گلی را دوست می‌دارم که در گلزار نیست.

سعدی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
زیـــر هـــر پـــرده ســاز تــو هــزاران راز اســت
بــیــم آنــســت کــه از پــرده فــتـد راز امـشـب

استاد شهریار
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بندهٔ پیرِ مغانم که ز جهلم بِرَهانْد
پیرِ ما هر چه کُنَد عینِ عنایت باشد
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نادی بخوان شعر دگر باشد تو را چندین هنر
در منتهای لطف خود شعرم تو امضا می کنی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تـو خـود بـه جامه خوابی و ساقیان صبوح
بـه یـاد چـشـم تـو گـیـرنـد جـام صـهبا را

استاد شهریار
 

sar sia

کاربر بیش فعال
انگار سال هاست که کوچیده ای و ما
بر دوش می کشیم غم غربت شما
ما درد خویش را بخدا هم نگفته ایم
تا نشکنیم پیش کسی حرمت شما
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از کوی مغان نیم شبی ناله نی خاست / زاهد به خرابات مغان آمد و می خواست
من کعبه و بتخانه نمی دانم و دانم / هر جا که تویی قبله ارباب دل آنجاست
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من / تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
ناله زیر و زار من زارتر است هر زمان / بس که به هجر می دهد عشق تو گوشمال من
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در حسد افتاده ایم دل به جفا داده ایم

جنگ که می افکند یار سخن چین من
 

sar sia

کاربر بیش فعال
سر بنه بر سینة من ساعتی از روی لطف
تا بماند هفته‌ها بوی تو در پیراهنم
عاشقی نازکدلم، کم ظرف مانند حباب
دم مزن با من به تندی ، زانکه در دم بشکنم
آتش عشقت نمی‌دانی چه با من می‌کند
برقِ عالمسوز را سر داده‌ای در خرمنم
نیستی آگه ز رسم دوستی، بشنو که من
آنچنانت دوست می‌دارم که با خود دشمنم

محمد قهرمان
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذتِ شربِ مدامِ ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدهٔ عالم دوام ما

چندان بود کرشمه و نازِ سَهی قدان
کآید به جلوه سرو صنوبر خرام ما
 

sar sia

کاربر بیش فعال
آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست
صحرا نبوده ای که بفهمی شکار چیست
باید سقوط کرد و همینطور ادامه داد
دریا نرفته ای بچشی آبشار چیست
پیش من از مزاحمت ِ بادها نگو
طوفان نخورده ای که بفهمی قرار چیست
هی سبز در سفیدی چشمت جوانه زد
یک بار هم سوال نکردی "بهار چیست؟
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا