مشاعرۀ سنّتی

russell

مدیر بازنشسته
داني که شمع به دم مرگ به پروانه چه گفت؟
گفت: اي عاشق بيچاره فراموش شدي!
سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد،
گفت: طولي نکشد نيز تو خاموش شوي!!!
 

russell

مدیر بازنشسته
در اين سراي بي كسي ، كسي به در نميزند!
به دشت پر ملال ما ، پرنده سر نميزند
 

cerulean.del

عضو جدید
کاربر ممتاز
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس
 

cerulean.del

عضو جدید
کاربر ممتاز
یارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز اید و برهاندم از بند ملامت
 

russell

مدیر بازنشسته
تو خود ای گوهر یکدانه کجایی آخر

کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
 

sisah

عضو جدید
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد

ای بوی آشنایی دانستم از کجایی
پیغام وصل جانان پیوند روح دارد
 

russell

مدیر بازنشسته
دست افشان بسر كوي نگار آمده ام
پاي كوبان به پي نغمه تار آمده ام

باده از دست لطيف تو در اين فصل بهار
جان فزايد كه در اين فصل بهار آمده ام
 

sisah

عضو جدید
مرا که گفت دل از یار مهربان بردار
به اعتماد صبوری که شوق نگذارد

که گفت هر چه ببینی ز خاطرت برود
مرا تمام یقین شد که سهو پندارد
 

russell

مدیر بازنشسته
در آ که در دل خسته توان در آید باز

بیا که در تن مرده روان در آید باز
 

sisah

عضو جدید
زنده شود هر که پیش دوست بمیرد
مرده دلست آن که هیچ دوست نگیرد

هر که ز ذوقش درون سینه صفاییست
شمع دلش را ز شاهدی نگزیرد
 

mahroo

عضو جدید
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده ودفتر جایی
دل که آیینه شاهی ست غباری دارد
از خدا می طلبم صحبت روشن رایی
 

sisah

عضو جدید
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار

گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ
بیند خطای خویش و نبیند خطای یار
 

russell

مدیر بازنشسته
رفتي و روز مرا تيره تر از شب كردي
بي تو در ظلمتم اي ديده نوراني من
 

sisah

عضو جدید
ناچار هر که صاحب روی نکو بود
هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود

ای گل تو نیز شوخی بلبل معاف دار
کان جا که رنگ و بوی بود گفت و گو بود
 

russell

مدیر بازنشسته
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت

می نوش ندانی از کجا آمده‌ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
 

sisah

عضو جدید
تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من
هیچ کس می‌نپسندم که به جای تو بود

به وفای تو که گر خشت زنند از گل من
همچنان در دل من مهر و وفای تو بود
 

russell

مدیر بازنشسته
دلم تا شد مقیم طاق ابروت
چو شمعی پیش محرابیست روشن
کجا از ورطه‌ی عشقت برم جان
چو می‌دانم که غرقابیست روشن
 

ie student

عضو جدید
کاربر ممتاز
نازنینا! ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن،با ما چرا؟


شهریار
 

ie student

عضو جدید
کاربر ممتاز
انگار اشتباه شد پس:

دردم از یار است و درمان نیز هم

دل فدای او شد و جان نیز هم
 

sisah

عضو جدید
مرو ای دوست که ما بی تو نخواهیم نشست
مبر ای یار که ما از تو نخواهیم برید

از تو با مصلحت خویش نمی‌پردازم
که محالست که در خود نگرد هر که تو دید
 

ie student

عضو جدید
کاربر ممتاز
در پرده ی اسرار،کسی را ره نیست

زین تعبیه ، جان هیچ کس آگه نیست
 

sisah

عضو جدید
یاد می‌داری که با من جنگ در سر داشتی
رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی
 

ie student

عضو جدید
کاربر ممتاز
یوسف گمگشته باز آید به کنعان،غم مخور

کلبه ی احزان شود روزی گلستان،غم مخور
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
روزها فکر من این است همه شب سخنم
که چرا غافل احوال دل خویشتنم
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا