دلت گر بسپری بر او خدایی هم توانی کرد ...................... چه نیکو با امید او هر آنکس زندگانی کردجواني خود مرا تنها اميد زندگاني بود
دگرمن باچه اميدي توانم زندگاني كرد
با وزن و قافیه ی شعر شما ، فی البداهه و تقدیم حضورتون

دلت گر بسپری بر او خدایی هم توانی کرد ...................... چه نیکو با امید او هر آنکس زندگانی کردجواني خود مرا تنها اميد زندگاني بود
دگرمن باچه اميدي توانم زندگاني كرد
دلت گر بسپری بر او خدایی هم توانی کرد ...................... چه نیکو با امید او هر آنکس زندگانی کرد
با وزن و قافیه ی شعر شما ، فی البداهه و تقدیم حضورتون![]()
چه گویمت که بدانی به دل نشان داری ................................... چو مرغ عشق به کنج دل آشیان داری
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ ز بهر هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که ز آدمی چه ماند پس از مرگ
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ
یارب غم آن چه غیر تو در دلِ ماستچه گویمت که بدانی به دل نشان داری ................................... چو مرغ عشق به کنج دل آشیان داری
فی البداهه از خودم
توانا بود هر که دانا بود ............................ ز دانش دل پیر برنا بودیارب غم آن چه غیر تو در دلِ ماست
بردار که بی حاصلی از حاصل ماست
الحمد که چون تو رهنمایی داریم
کز گمشدگانیم که غم منزل ماست
دیوانگان جسته بین از بند هستی رسته بینتوانا بود هر که دانا بود ............................ ز دانش دل پیر برنا بود
متأسفانه در این تاپیک از شاعران سبک خراسانی به ویژه فردوسی بزرگ هیچ یادی نمیشه![]()
اگر ز کوی تو بویی به من رساند باد .............................. به مژده جان و جهان را به باد خواهم داددیوانگان جسته بین از بند هستی رسته بین
در بیدلی دل بسته بین کاین دل بود دام بلا
زوتر بیا هین دیر شد دل زین ولایت سیر شد
مستش کن و بازش رهان زین گفتن زوتر بیا
دورم ز خضرای دمن دورم ز حورای چمناگر ز کوی تو بویی به من رساند باد .............................. به مژده جان و جهان را به باد خواهم داد
ای که دمسازم تو بودی ......................... نغمه پردازم تو بودیدورم ز خضرای دمن دورم ز حورای چمن
دورم ز کبر و ما و من مست شراب کبریا
از دل خیال دلبری برکرد ناگاهان سری
ماننده ماه از افق ماننده گل از گیا
جمله خیالات جهان پیش خیال او دوان
مانند آهن پارهها در جذبه آهن ربا
ای مهار عاشقان در دست توای که دمسازم تو بودی ......................... نغمه پردازم تو بودی
بنده را تا به جگر سوز بلایی نرسد ................................ بر لبش از خم هو جام ولایی نرسدای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب
میکشم مستانه بارت بیخبر
همچو اشتر زیر بارم روز و شب
تا بنگشایی به قندت روزهام
تا قیامت روزه دارم روز و شب
در هوایت بیقرارم روز و شببنده را تا به جگر سوز بلایی نرسد ................................ بر لبش از خم هو جام ولایی نرسد
بی تو در کلبه ی گدایی خویش ........................... رنج هایی کشیده ام که که مپرسدر هوایت بیقرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
سر من مست جمالت دل من دام خیالتبی تو در کلبه ی گدایی خویش ........................... رنج هایی کشیده ام که که مپرس
دوست آن باشد که گیرد دست دوست ............................ در پریشان حالی و درماندگیسر من مست جمالت دل من دام خیالت
گهر دیده نثار کف دریای تو دارد
ز تو هر هدیه که بردم به خیال تو سپردم
که خیال شکرینت فر و سیمای تو دارد
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراضدوست آن باشد که گیرد دست دوست ............................ در پریشان حالی و درماندگی
تو کز محنت دیگران بی غمی ............................... نشاید که نامت نهند آدمییار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
در نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
در نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
تو کیستی ؟ که سفر کردن از هوایت
نمی توانم حتی به بالهای خیال
یــا رب مــبــاد کــز پــا جـانـان مـن بـیـفـتـد
لشگر ومردی ودین و داد باید شاه را
هر چهار ش هست وتایید الهی برسری - امیرمعزی در مدح سلطان سنجر
ش
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابیدردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاستمخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
یک شب به رغم صبح به زندان من بتابتو را من چشم در راهم شبا هنگام ...که می گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهی
تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخریک شب به رغم صبح به زندان من بتاب
تـا مـن بـه رغـم شـمـع سر و جان فشانمت
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفتتو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر
کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یکسان نماند حال دوران غم مخور
رتبه مرد به عشق است که ماند جاوید...........................ورنه جان در جسدش هر حیوانی دارد.
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ وراسترتبه مرد به عشق است که ماند جاوید...........................ورنه جان در جسدش هر حیوانی دارد.
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |