[/I][/I]تیر ابروی ماه را به دل صخرا میببرد
ز گل لطیف شکوه کردن حاصل ماه نیست
ز مژگان سیه اش خار را به سینه ها میبرد
گذز شان چه عجب موسمی دارد[/I]
دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
[/I][/I]تیر ابروی ماه را به دل صخرا میببرد
ز گل لطیف شکوه کردن حاصل ماه نیست
ز مژگان سیه اش خار را به سینه ها میبرد
گذز شان چه عجب موسمی دارد[/I]
دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
یاد بگیر سازی را بنوازی
آدم ها را ببین و با آنها در آمیز
هر انسانی آیینه ایست که خدا را به شیوه ی ویژه خود به تو نشان میدهد
از آدم ها یاد بگیر... نترس
دنیـای ِ مــن زمانیــست کــ ،سرو جمان من چرا میل چمن نمی کند/یاور گل نمی شود یاد سمن نمی کند
سرو جمان من چرا میل چمن نمی کند/یاور گل نمی شود یاد سمن نمی کند
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.من نمـی گـویـم سـمـنـدر بـاش یـا پـروانـه باش
چون به فـــکر سوختن افتاده ای مردانـــــه باش
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.
تو چیستی، كه من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!
تو در كدام سحر، بر كدام اسب سپید؟
تو را كدام خدا؟
تو از كدام جهان؟
تو در كدام كرانه، تو از كدام صدف؟
تو در كدام چمن، همره كدام نسیم؟
تو از كدام سبو؟
من از كجا سر راه تو آمدم ناگاه!
هر كجا هستي بگو با من
روي جاده نقش پايي نيست از دشمن
آفتابي شو
رعد ديگر پانمي كوبد به بام ابر
مار برق از لانه اش بيرون نمي آيد
و نمي غلتد دگر زنجير طوفان بر تن صحرا
روز خاموش است آرام است
از چه ديگر مي كني پروا ؟
ای شاه درویشت منم درویش دلریشت منم //بیگانه و خویشت منم هذا جنون العاشقین!
نيست رنگي كه بگويد با من
اندكي صبر سحر نزديك است
تو را من چشم در راهم
به سعي ام تا ز دل يك ديده بگشايم
ببينم من فراخي را خبر گيرم من از يارم
تو را من چشم در راهم
دل من دیر زمانی است که می پنداردمرابه وسعت تشكيل برگ ها ببريد
مرا به كودكي شور آب ها برسانيد
و كفش هاي مرا تا تكامل تن انگور
پر از تحرك زيبايي خضوع كنيد
دقيقه هاي مرا تا كبوتران مكرر
در آسمان سپيد غريزه اوج دهيد
و اتفاق وجود مرا كنار درخت
بدل كنيد به يك ارتباط گمشده پاك
و در تنفس تنهايي
دريچه هاي شعور مرا به هم بزنيد
روان كنيدم دنبال بادبادك آن روز
مرا به خلوت ابعاد زندگي ببريد
حضور هيچ ملايم را
به من نشان بدهيد
دل من دیر زمانی است که می پندارد
دوستی نیز گلی است
مثل نیلوفر و یاس
شاخه ترد و ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است
آنکه ندانسته بیازارد
شاخه ترد و ظریفش را
اگرچه دوست میگفت: چندان هم صبور نیستی
اما من مانده ام و تو و این همه کلمات
که دستم را میگیرند تا به در و دیوار نخورم
تا با غرق کردن من در خودشان از غرق شدن نجاتم دهند.
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست// مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگندتاج سر دادمش و سيم زر، اما از من
عشق جز عمر گرانمايه به تاوان نگرفت
تاج سر دادمش و سيم زر، اما از من
عشق جز عمر گرانمايه به تاوان نگرفت
من خرقه فکندهام ز عشقت//باشد که به وصل تو زنم چنگ
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود گر تو بیایی
یاد تو میرفت و ما عاشق و بیدل بدیم//پرده برانداختی کار به اتمام رفت
تا خیال قدوبالای تو در فکر من است ..........گرخلایق همه سروند چو سروآزادم
من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم
تو چرا ز من گریزی؟ که وفایم آزمودی
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زانکه چو گردی ز میان برخیزم
ما را بس است جلوه گه شاهدان قدس
دنیا, برای مردم دنیا گذاشتیم
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |