داغ دیدیم، نه داغی که بر آن اخم کنیم مَر گمان باد اگر شکوه ای از زخم کنیم
مـرد آنست که از نسـل سـیاوش باشـد "عاشـقی شیوه ی رنـدان بلاکـش باشد"
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل

داغ دیدیم، نه داغی که بر آن اخم کنیم مَر گمان باد اگر شکوه ای از زخم کنیم
مـرد آنست که از نسـل سـیاوش باشـد "عاشـقی شیوه ی رنـدان بلاکـش باشد"
لیلی که چنان ملاحتی داشتدر دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل![]()
لیلی که چنان ملاحتی داشت
در نظم سخن فصاحتی داشت
من آب زندگانی بعد از تو مینخواهمتاشدم حلقه به دوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نوع به مبارک بادم
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندندمن آب زندگانی بعد از تو مینخواهم
بگذار تا بمیرم بر خاک آستانت
تاشدم حلقه به دوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نوع به مبارک بادم
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسیاگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگانآمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا ....
حالا که من افتاده ام از پا چرا .....
اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریانده*ام یک عمر دنیا را به آهنگم
به خاطر بسپریدم دشمنان! چون نام من عشق است
فراموشم کنید ای دوستان! من مایۀ ننگم
روزي كه فرياد زدي و گفتي دوستت دارم ... گفتم بلند تر نمي شنوم
امروز كه در گوشم گفتي دوست ندارم ... گفتند آرومتر بقيه مي شنوند
تو همان شعر معروف سهرابی تا تو هستی زندگی باید کرد
دوست داشتم پرواز کنم در اوج آسمانها تا شاید خودم قطره عاشق
را میان این همه قطره پیدا کنم… می دانستم قطره هایی که از آسمان
می ریزد اشکهای آسمان است… اشکهایی که هر قطره از آن خاطره ای بیش نبود
لب چو آب حیات تو هست قوت جانتنها خدا داند،با دل چه ها کردی شرمنده ام از دل،از عشق بی حاصل...
حاليا عشوه ناز تو ز بنيادم برد تا دگرباره حکيمانه چه بنياد کندلب چو آب حیات تو هست قوت جانوجود خاکی ما را از اوست ذکر رواحبداد لعل لبت بوسهای به صد زاریگرفت کام دلم ز او به صد هزار الحاح
حاليا عشوه ناز تو ز بنيادم برد تا دگرباره حکيمانه چه بنياد کند
دل آزرده را سخت باشد سخن / چو خصمت بيفتاد سستي مکندر سینه دلم گمشده تهمت به که بندمکه جز تو کسی راه در این خانه ندارد
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانیدل آزرده را سخت باشد سخن / چو خصمت بيفتاد سستي مکن
یه روزگم می شم ومیرمندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻱ ﺑﺎﺻﺪﺍ ﻣﻲ ﺷﻨﺎﺳﻨﺪ ...
ﺍﻳﻦ ﺑﺎﻟﺶ ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ , ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﻫﺎﻱ ﺑﻲ ﺻﺪﺍ !ﺍ
چی بگم والا اخه حرف اخرش خیلی سیاهه من نفهمیدم چیهچیه ؟؟؟
اینم یه جور شعر سپیده دیگه !!!!
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |