روی خاکی ونم چشم مرا خوارمدارآدم با شما شب شعر راه بندازه تبدیل میشه به شب طنز
اینم واو
ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را
طبیب بی مروت کی به بالین فقیر آید
که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را
به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر
چرخ فیروزه طربخانه ازاین کهگل کرد