مرد خوشبخت !!

k2_h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


پادشاهی پس از اينكه بیمار شد گفت:«نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند».
تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند


تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد،


اما هیچ یک ندانست.


تنها یکی از مردان دانا گفت :

که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند.


اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید،


پیراهنش را بردارید


و تن شاه کنید،


شاه معالجه می شود.


شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.

آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند


ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند.


حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.


آن که ثروت داشت، بیمار بود.


آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد،


یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت.


یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند.


خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.


آخرهای یک شب،

پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد


که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید.


« شکر خدا که کارم را تمام کرده ام.


سیر و پر غذا خورده ام


و می توانم دراز بکشم


و بخوابم!


چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟»


پسر شاه خوشحال شد

و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند


و پیش شاه بیاورند


و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.


پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند،

اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!.


(۱۸۷۲)

لئو تولستوی
 

maziyar_darabi

عضو جدید
کاربر ممتاز
:w20:موندم که این آقای شاه چه جوری با این شانسش شاه شده ؟! دلم به حالش سوخت !
خو شاه نمیتونست واسش یه پیراهن بخره بعد بهش بده بپوشه و بعد از یه مدت پیراهنه رو ازش بگیره ؟ ها؟ نمیشد ؟
مرسی جالب بود...;)
 

عطر بارون

عضو جدید
کاربر ممتاز
:w20:موندم که این آقای شاه چه جوری با این شانسش شاه شده ؟! دلم به حالش سوخت !
خو شاه نمیتونست واسش یه پیراهن بخره بعد بهش بده بپوشه و بعد از یه مدت پیراهنه رو ازش بگیره ؟ ها؟ نمیشد ؟
مرسی جالب بود...;)
پیشنهاد خیلی خوبیه خوشم اومد;)
 

k2_h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
:w20:موندم که این آقای شاه چه جوری با این شانسش شاه شده ؟! دلم به حالش سوخت !
خو شاه نمیتونست واسش یه پیراهن بخره بعد بهش بده بپوشه و بعد از یه مدت پیراهنه رو ازش بگیره ؟ ها؟ نمیشد ؟
مرسی جالب بود...;)



پیشنهاد خیلی خوبیه خوشم اومد;)


شایدم اینکارو کرده باشه
 

maziyar_darabi

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخه جذابیتش به همینه دیگه . احتمالا تو ورژن دومش نوه تولستوی ادامشو بگه
حالا نمیشد که زیاد جذابش نمی کرد ؟ یعنی میخواسته عدای سریال lost رو در بیاره ؟!! :D
تاکی باید منتظر این ورژن جدیدش بمونیم ؟!
 
  • Like
واکنش ها: k2_h

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
خیلی زیبا بود ممنوووووووووون
 
  • Like
واکنش ها: k2_h

k2_h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حالا نمیشد که زیاد جذابش نمی کرد ؟ یعنی میخواسته عدای سریال lost رو در بیاره ؟!! :D
تاکی باید منتظر این ورژن جدیدش بمونیم ؟!

ورژن جدیدش به زودی تو فوریه 2010 . مثل فصل شش lost که قراره نمایش داده بشه
 

maziyar_darabi

عضو جدید
کاربر ممتاز
:biggrin: والا منم توی این مونده بودم که چه حوصله ای داری این نصف شبی چرت و پرتای من رو میخونی ... برو داداش ، برو استراحت کن.. شب خوبی داشته باشی..ببخشید اگه سرت رو درد اوردم ...:D
شب خوش...
 
  • Like
واکنش ها: k2_h

k2_h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
:biggrin: والا منم توی این مونده بودم که چه حوصله ای داری این نصف شبی چرت و پرتای من رو میخونی ... برو داداش ، برو استراحت کن.. شب خوبی داشته باشی..ببخشید اگه سرت رو درد اوردم ...:D
شب خوش...


خودمم میخواستم همینو بگم ولی هنو با هم صمیمی نشدیم :D
 

گزیزه

عضو جدید
مرسی خوب بود ولی این جور داستانا یه خورده کلیشه ای شدن:thumbsdown:
اخرشم هر کی اون جور که خواست میتونه تموم کنه;)
در ضمن در جواب یکی از دوستان که گفته بود پادشاه می تونست یه پیراهن بهش بده بعد اونو ازش بگیره نظر من اینه که اگه مرد فقیر پیراهن داشته باشه دیگه شاید اینقد راضی نباشه در نتیجه باز به اول قصه برمی گردیم.:w19:
 
  • Like
واکنش ها: k2_h

Hotspur_1985

عضو جدید
کاربر ممتاز


پادشاهی پس از اينكه بیمار شد گفت:«نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند».
تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند


تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد،


اما هیچ یک ندانست.


تنها یکی از مردان دانا گفت :

که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند.


اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید،


پیراهنش را بردارید


و تن شاه کنید،


شاه معالجه می شود.


شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.

آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند


ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند.


حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.


آن که ثروت داشت، بیمار بود.


آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد،


یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت.


یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند.


خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.


آخرهای یک شب،

پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد


که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید.


« شکر خدا که کارم را تمام کرده ام.


سیر و پر غذا خورده ام


و می توانم دراز بکشم


و بخوابم!


چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟»


پسر شاه خوشحال شد

و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند


و پیش شاه بیاورند


و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.


پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند،

اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!.


(۱۸۷۲)

لئو تولستوی
عالی بود.عالی.مرسی.
 
  • Like
واکنش ها: k2_h

.Soheil

عضو جدید
کاربر ممتاز
من یه راه دیگه ای ابداع کرده بودما ...ای بابا .....ممنون وری وری جالب بود
 
  • Like
واکنش ها: k2_h

Similar threads

بالا