لحظه های بارونی...

mahtab n

دستیار مدیر
کاربر ممتاز
خیلی وقته دیگه بارون نزده
رنگ عشق به این خیابون نزده


خیلی وقته ابری پر پر نشده
دل آسمون سبک تر نشده

خیلی قشنگ بود زینب جون
 

r.akbari.mo

عضو جدید
وااااااااااااااااااااای خیلی قشنگ و رویایی ولطیفه این تصاویر، جای ما خالی ،همشون خیییییییییییییییییییلی عالی اند . مرسی عزیزم
 

*moonlight girl*

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی آجی
 

maede_s

عضو جدید
پنجره را باز کن
و از این هوای مطبوع بارانی لذت ببر ...​
خوشبختانه​
باران ارث پدر هیچکس نیست​
حسین پناهی
باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا…
جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا…
وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت تصدیق گفته‌های «هِگِل» بود و ما دو تا…
روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا...
افتاد روی میز ورق‌های سرنوشت فنجان و فال و بی‌بی و دِل بود و ما دو تا...
کم‌کم زمانه داشت به هم می‌رساندمان در کوچه سازو تمبک و کِل بود و ما دو تا…
تا آفتاب زد همه جا تار شد برام دنیا چه‌قدر سرد و کسل بود و ما دو تا...
، از خواب می‌پریم که این ماجرا فقط یک آرزوی مانده به دِل بود و ما دو تا...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Similar threads

بالا