كوي دوست

pink83

عضو جدید
من نه عاشق بودم

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم بودم و یک حس غریب

که به صد عشق و هوس می ارزید

من خودم بودم دستی که صداقت می کاشت

گر چه در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم هر پنجره ای

که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود

و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگیم پیدا بود

من نه عاشق بودم

و نه دلداده به گیسوی بلند

و نه آلوده به افکار پلید

من به دنبال نگاهی بودم

که مرا از پس دیوانگیم می فهمید

آرزویم این بود

دور اما چه قشنگ

که روم تا در دروازه نور

تا شوم چیره به شفافی صبح

به خودم می گفتم

تا دم پنجره ها راهی نیست

من نمی دانستم

که چه جرمی دارد

دستهایی که تهیست

و چرا بوی تعفن دارد

گل پیری که به گلخانه نرست

روزگاریست غریب



من چه خوش بین بودم

همه اش رویا بود

و خدا می داند

سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود
 
آخرین ویرایش:

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوگوار لحظه های منحصر به تو

کنج سرد تنهایی ست ...

از ابتدای شب

بار سفر بر دوش های ابر بود ...

باران که می بارید

که می بارد

که تا صبح خواهد بارید ...!

در امتداد راه که ابر

عابر ستاره هاست

واژه

در سوگ توست ...

سوگوار تو، ابرهاست !

که می رود ...

که می روی ...!
 

pink83

عضو جدید
حرفی نیست
سکوت نه از بی صداییست.

نفس هست و حرف هم.

ناگفته ها و گفته شده ها. شنیده ها و نشنیده ها.

سکوت از نبودن بغض نیست. از بی دردی نیست.

سکوت از عادت نیست. از روزمرگی و فراموش شدگی. از خواب و

رخوت و بی حوصلگی. از دلتنگی.

سکوت از فریادهای در گلو مانده است و نعره هایی که هیچ وقت

شنیده نشد.

همه چیز هست و گوشی نیست برای شنیدن. جز سکوتی که گاه و

بیگاه همدم فریادهایی است که بی خبر و ناخواسته از روزهایی دور

میاید.

از دلتنگیهایی که فراموش شده. از خیانتهایی که به روزگار شده.

نه انگار.... باز هم حرفی نیست
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پیش از این مردم دنیا دلشان درد نداشت**هیچ کس قصه اینرا که چه میکرد نداشت
چشمه سادگی از لطف زمین میجوشید **خودذمانیم زمین اینهمه نامرد نداشت
بچه حرفاتون خیلی قشنگ بود
مرسی بچه ها:gol:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بر سر خوشان عشق درود و سلام ما
یادش به خیر صوفی صافی مرام ما

باز نظر چو بر رخ او دیده ور شود
از اوج آسمان بنشیند به کام ما

بر هر کرانه چون نگرم در وطن نماند
پیران پارسا که دهند این پیام ما:

یارب تو گوش گیر و بدان مجلسم کشان
کانجا ز مهر باده بریزند جام ما

مکر و فسون مدم که برازنده تو نیست
جایی که هست مرشد عالی مقام ما

از قیل و قال مدرسه و پند بی عمل
پر شد دو گوش و هیچ نیاید کلام ما

بستیم زیرکانه به فصل گلاب و گل
با ده زبان چو سوسن آزرده کام ما

آکنده شد جهان ز منیت ،‌عجب مدار
باز آی پیر ما تو ببر ننگ نام ما

آنجا که خواجه قامت سروش علم کند
کاید به جلوه سرو صنوبر خرام ما
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو مي روي و

شب هاي تيره ام

بي نور آخرين ستاره اش تنگ تر خواهد شد ...

تو مي روي و

ذهن پر مي شود از پایيز ...

تو مي روي و من

تکرار ساده اين لحظه را در ذهن

که التماس آخرين نگاهم

با تو مي گفت:

فراموشم نکن

را با خودم دارم تا که بيايي ...

تو مي روي و شب هاي تيره ام ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
در سکوت به صدای برف گوش داده ای؟!

صدایش چون بوسه های کوچک و نرمیست بر گونه کودکی لطیف...

به نوایش گوش داده ای؟...

به آسمان سفید بنگر. رنگش را پشت پاکی پنهان کرده است...

پاکی واژه ای که کم کم فراموش میشود...

پاک باید زیست......
 

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
می بندم این دو چشم پر آتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تنش نشود قلبم
از شعله ی نگاه پریشانش
میبندم این دو پشم پر آتش را
تا بگذرم ز وادی رسوایی
تا قلب خامشم نکشد فریاد
رو می کنم به خلوت و تنهایی
ای رهروان خسته چه می جویید
در این غروب سرد ز احوالش
او شعله ی رمیده ی خورشید است
بیهوده می دوید به دنبالش
او غنچه ی شکفته ی مهتاب است
باید که موج نور بیافشاند
بر سبزه زار شب زده ی چشمی
ای آرزوی تشنه به گرد او
بیهوده تا عمر چه می بندی؟
روزی رسد که خسته و وامانده
بر این تلاش بیهده می خندی
آتش زنم به خرمن امیدت
با شعله های حسرت و ناکامی
ای قلب فتنه جوی گنه کرده
شاید دمی ز فتنه بیرامی
می بندمت به بند گران غم
تا سوی او دگر نکنی پرواز
ای مرغ دل که خسته و بیتابی
دمساز باش با غم او،دمساز...
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
همچو یک سرو بلند است زندگی
در زمین آشوب وجنگ است زندگی
همچو باران قشنگ است زندگی
مثل خواب یک نهنگ است زندگی
همچو آبی , آسمانی زندگی
با زلالی , مهربانی زندگی
همچو آهی در خفایی زندگی
سوزش زخم بلایی زندگی
همچو یک اشک زلال است زندگی
به دور از عشق محال است زندگی
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
هزار خواهش و آیا

هزار پرسش و اما

هزار چون و هزاران چرای بی زیرا ...


هزار بود و نبود

هزار شاید و باید

هزار باد و مباد ...


هزار کار نکرده

هزار کاش و اگر

هزار بار نبرده

هزار بوک و مگر

هزار حرف نگفته

هزار راه نرفته

هزار بار همیشه

هزار بار هنوز...


مگر تو ای همه هرگز!

مگر تو ای همه هیچ!

مگر تو نقطه ی پایان

بر این هزار خط ناتمام بگذاری!


مگر تو ای دم آخر

در این میانه تو

سنگ تمام بگذاری!


قیصر امین پور
 

Data_art

مدیر بازنشسته
آفتاب پرست

در خانه خود نشسته ام ناگاه
مرگ اید و گویدم ز جا برخیز
این جامه عاریت به دور افکن
وین باده جانگزا به کامت ریز


خواهم که مگر ز مرگ بگریزم
می خندد و می کشد در آغوشم
پیمانه ز دست مرگ می گیرم
می لرزم و با هراس می نوشم


آن دور در آن دیار هول انگیز
بی روح فسرده خفته در گورم
لب بر لب من نهاده کژدمها
بازیچه مار و طعمه مورم


در ظلمت نیمه شب که تنها مرگ
بنشسته به روی دخمه ها بیدار
ومانده مار و مور و کژدم را
می کاود و زوزه می کشد کفتار


روزی دو به روی لاشه غوغایی است
آنگاه سکوت می کند غوغا
روید ز نسیم مرگ خاری چند
پوشد رخ آن مغاک وحشت زا


سالی نگذشته استخوان من
در دامن گور خاک خواهد شد
وز خاطر روزگار بی انجام
این قصه دردناک خواهد شد


ای رهگذران وادی هستی
از وحشت مرگ می زنم فریاد
بر سینه سرد گور باید خفت
هر لحظه به مار بوسه باید داد


ای وای چه سرنوشت جانسوزی
اینست حدیث تلخ ما این است
ده روزه عمر با همه تلخی
انصاف اگر دهیم شیرین است


از گور چگونه رو نگردانم
من عاشق آفتاب تابانم
من روزی اگر به مرگ رو کردم
از کرده خویشتن پشیمانم


من تشنه این هوای جان بخشم
دیوانه این بهار و پاییزم
تا مرگ نیامدست برخیزم
در دامن زندگی بیاویزم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
با تو ديشب تا كجا رفتم
تا خدا وانسوي صحراي خدا رفتم

من نمي گويم ملايك بال در بالم شنا كردند
من نمي گويم كه باران طلا آمد
ليك اي عطر سبز سايه پرورده
اي پري كه باد مي بردت
از چمنزار حرير پر گل پرده
تا حريم سايه هاي سبز
تا بهار سبزه هاي عطر
تا دياري كه غريبيهاش مي آمد به چشم آشنا ، رفتم
پا به پاي تو كه مي بردي مرا با خويش

همچنان كز خويش و بي خويشي
در ركاب تو كه مي رفتي
هم عنان با نور
در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حيراني
سوي اقصامرزهاي دور
تو قصيل اسب بي آرام من ، تو چتر طاووس نر مستم
تو گراميتر تعلق ،‌ زمردين زنجير زهر مهربان من
پا به پاي تو
تا تجرد تا رها رفتم

غرفه هاي خاطرم پر چشمك نور و نوازشها
موجساران زير پايم رامتر پل بود
شكرها بود و شكايتها
رازها بود و تأمل بود
با همه سنگيني بودن
و سبكبالي بخشودن
تا ترازويي كه يك سال بود در آفاق عدل او
عزت و عزل و عزا رفتم
چند و چونها در دلم مردند
كه به سوي بي چرا رفتم
شكر پر اشكم نثارت باد
خانه ات آباد اي ويراني سبز عزيز من

اي زبرجد گون نگين ،‌ خاتمت بازيچه ي هر باد
تا كجا بردي مرا ديشب
با تو ديشب تا كجا رفتم
 

pink83

عضو جدید
بغض های کال من ,چرا چنین؟
گریه های لال من,چرا چنین؟

جزرو مد یا ل آبی ام چه شد؟
اهتزاز با ل من,چرا چنین؟

رنگ با لهای خواب من پرید
خا می خیا ل من,چرا چنین؟

آبگینه تاب حیرتم نداشت
حیرت زلال من ,چرا چنین؟

دل مجال پایما ل درد بود
تنگ شد مجا ل من,چرا چنین؟

خشک و خا لی و پریده لب دلم
کاسه ی سفال من ,چرا چنین؟

داغ تازه تو داغ کاغذی
داغ دیر سال من ,چرا چنین؟

هرچه و همه,تمام مال تو
هیچ وهیچ مال من,چرا چنین؟

سا ل و ماه و روز تو ,چرا چنان؟
روز و ماه و سا ل من ,چرا چنین؟

در گذشته سرگذشتم این نبود
حا ل ,شرح حال من چرا چنین؟

ای چرا و ای چگونه عزیز!
جرئت سوال من,چرا چنین؟
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خواهی بخند
می خواهی گریه کن
یا می خواهی مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من
ودنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم...!
 

pink83

عضو جدید
از زندگی –از این همه تکرار-خسته ام
از های وهوی کوچه وبازار ,خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر زهرکه وزهر کار خسته ام
دل خسته ,سوی خانه,تن خسته می کشم
آوخ.....کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار,خسته ام
ازو که گفت:"یار تو هستم"-ولی نبود
از خود که بی شکیبم وبی یار خسته ام
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار,خسته ام
 

pink83

عضو جدید
در گوشه ای از آسمان ,ابری شبیه سایه ی من بود
ابری که شاید مثل من ,آماده ی فریاد کردن بود
من رهسپار قله و او راهی دره ,تلاقی مان
پای اجاقی که هنوزش آتشی از پیش بر تن بود
خسته مباشی-پاسخی پژواک سان از سنگ ها آمد-
این ابتدای آشنایی مان در آن تاریک و روشن بود
بنشین!نشستم.گپ زدیم,اما نه از حرفی که با ما بود
او نیز مثل من,زبانش در بیان درد, الکن بود
او منتظر تا من بگویم-گفتنی های مگویم را-
من منتظر تا او بگوید ,وقت اما وقت رفتن بود
گفتم که لب وا می کنم- با خویشتن گفتم- ولی بغضی
با دست های آشنا ,در من بکار قفل بستن بود
او خیره بر من,من به او خیره,اجاق نیمه جان دیگر
گرمایش از تن رفته و خاکسترش در حال مردن بود
گفتم خداحافظ,کسی پاسخ نداد و آسمان یکسر
پوشیده از ابری شبیه آرزوهای سترون بود
تا قله شاید یک نفس باقی نبود اما غرور من
با چوبدست شرمگینی ,در مسیر بازگشتن بود
چون ریگی از قله به قعر دره افتادم-هزاران بار
اما من آن مورم که همواره بدنبال رسیدن بود
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستت دارم چون آنقدر بزرگي كه وقتي رفتي، من خدا را ديدم ...

من خدا را ديدم كه پيوند مرا با تو نفرين كرد و آتشم زد تا بدو بپيوندم ...

من خاكسترم را با دعايي به تو فوت كردم ...

خاكسترم هم به تو دل بست ...

چون من آدمم،من نفهميدم ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
بي حاصل بود

همه آن جستجوها

براي يافتن نشاني از جاده وداعت

همه آن پرس و جو ها

براي پيدا كردن ردي از انعكاس كلامت

تو

در شب چشمهايم

گم شده بودي …
 

Data_art

مدیر بازنشسته
گل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانیم
وقــتی بروی دامـــن خـــود می نشانیم
داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم تو
هر چند از دو چـشم خودت می چکانیم
مـن عابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام
تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانیم
یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند
انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم
وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها
تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم
تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من
پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم
در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم
سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم
زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی
ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم
حـــالا بیـــا و غــربت ما را مرور کن
ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانیم
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اي بر سر بالينم، افسانه سرا دريا !
افسانه عمري تو، باري به سرآ دريا .
***
اي اشك شبانگاهت، آئينه صد اندوه،
وي ناله شبگيرت، آهنگ عزا دريا .
***
با كوكبه خورشيد، در پاي تو مي ميرم
بردار به بالينم ، دستي به دعا دريا !
***
امواج تو، نعشم را افكنده درين ساحل،
درياب مرا، دريا؛ درياب مرا، دريا .
***
ز آن گمشدگان آخر با من سخني سر كن،
تا همچو شفق بارم خون از مژه ها دريا .
***
چون من همه آشوبي، در فتنه اين توفان،
اي هستي ما يكسر آشوب و بلا دريا !
***
با زمزمه باران در پيش تو مي گريم،
چون چنگ هزار آوا پر شور و نوا دريا !
***
تنهائي و تاريكي آغاز كدورت هاست،
خوش وقت سحر خيزان و آن صبح و صفا دريا .
***
بردار و ببر دريا، اين پيكر بي جان را
بر سينه گردابي بسپار و بيا دريا .
***
تو، مادر بي خوابي. من كودك بي آرام
لالائي خود سر كن از بهر خدا دريا .
***
دور از خس وخاكم كن، موجي زن و پاكم كن
وين قصه مگو با كس، كي بود و كجا ؟ دريا !
***
 

Data_art

مدیر بازنشسته

[FONT=&quot]شعر بي دروغ[/FONT]

[FONT=&quot]ما که اين همه براي عشق[/FONT]
[FONT=&quot]آه و ناله ي دروغ مي کنيم[/FONT]

[FONT=&quot]راستي چرا [/FONT]
[FONT=&quot]در رثاي بي شمار عاشقان[/FONT]
-[FONT=&quot]که بي دريغ[/FONT]-
[FONT=&quot]خون خويش را نثار عشق مي کنند[/FONT]

[FONT=&quot]از نثار يک دريغ هم[/FONT]
[FONT=&quot]دريغ مي کنيم؟[/FONT]​

[FONT=&quot](قیصر امین پور)[/FONT]


 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ون پرده ي حرير بلندي
خوابيده مخمل شب ، تاريك مثل شب
آيينه ي سياهش چون آينه عميق
سقف رفيع گنبد بشكوهش
لبريز از خموشي ،‌ وز خويش لب به لب
امشب بياد مخمل زلف نجيب تو
شب را چو گربه اي كه بخوابد به دامنم

من ناز مي كنم
چون مشتري درخشان ،‌ چون زهره آشنا
امشب دگر به نام صدا مي زنم تو را
نام ترا به هر كه رسد مي دهم نشان

آنجا نگاه كن
نام تو را به شادي آواز مي كنم
امشب به سوي قدس اهورائي
پرواز مي كنم
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز

من با تو آغاز میشوم ودر هر ثانیه هزاران بار تکرار ...
قلبم را با خاطراتش به تو می بخشم ...
گاهی به جای من نفس بکش !
شاید با نفس تو خدا مرا دوباره به خاطر آورد ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
تمام درونم را میگردم...!
برای چندمین بارو چندمین بار...!
انگار نه انگار...
چیزی نمییابم...!
پس این صدا از کجاست....؟؟!
دلم به پژواک این صدا، ریز ر یز به خود میلرزد...
باید پیدایت کنم...
تو زیباترین صدای درونمی...!
 

Data_art

مدیر بازنشسته
لحظه هاي کاغذي

خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري



لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري



آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري



با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري



صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري



عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري



رو نوشت روزها را،روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري



عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري



روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفتن
يك اتفاق تازه نيست
در انتهاي هر بودن ، نبودني هست
اما نفهميدم ...
كه چرا در پايان هر نبودن ، بودني نيست‌ ؟!
به سادگي ...
سوالم را نداد پاسخ ، رفت ...
و من مانده ام كه چرا
عشق ناب و پاك ، فقط در شعر است ؟!
در دنياي روياها ، نه دنياي آدمها !!!
شك ميكنم
به مجنون
به ليلي شك ميكنم
به فرهاد ، به شيرين ...
به افسانه هاي بي تكرار شك ميكنم ...!
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
حــامد عضویت در گروه دوست داران حافظ ادبیات 0
yanic بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟ ادبیات 3654

Similar threads

بالا