قطره‌های چکیده از قلم من (سروده‌هاي اعضاي تالار)

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
امیر جان!
بعد از چند روز که نمی تونستم پست بدم اومدم جوابتو بدمدیدم اخراج شدی
چرا آخه ؟؟؟؟؟؟:surprised:
جوابو می ذارم تا برگردی........
 

يامين

عضو جدید
کاربر ممتاز
از دست می رم دست مرا بگیر
در چشم های من باقی بمان نمیر
دیدار و حسرت عمری ندیدنت
هر لحظه هر نفس یک مرگ دلپذیر
اواز می شوم خاک برهنه را
اغاز می شوی در قلب من کویر
در دست های تو پروانه ای رهاست
در اسمان من ازاده ای اسیر
نیلوفری و من یک شاخه غم بکش
نقاشی مرا با سبز سبز سیر
دور جوانه هایم حلقه ای بزن
یک حلقه از الماس های پیر
اغوش می شوم تنهایی تورا
با یک غزل سکوت یک شعر بی نظیر


حامی جان محشر بود، محشر ! خیلی باهاش حال کردم
 

master-lahij

عضو جدید
انتخابات




کمتر از خواب ، چشم می سوخت
بیشتر از نگاهی که شعله ور بود
بر حکایت زنده بودن :

بسیار انسان ها
هزاران راس
خود چوپان
در ستونی بی شکل
به سودای پاره گوشتی از گله هاشان
رای می دهند به این و آن

کمتر از زخم ، سینه می سوخت
بیشتر از مترسکی
که گاه ، کلاه از سرش می ربایند
گاه ، کلاه بر سرش می گذارند

بیشتر از این باید سوخت
بیشتر از این که باید لب دوخت
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
در سکوتی سحر امیز
بدون هر صدایی
به یک ان چشم هایم بی بهانه واژه ی اندیشه را فهمید
در پی انیشه رفتم با پریشانی
به هر جا می توانستم نظر کردم
صدایی بی صدا در ناخوداگاها ن من پیچید
به هر جا بنگری
تو هر کاری کنی
اندیشه کن
زندگی می رود و هر لحظه منتظر مرگ نشسته
می کند فریاد من نزدکم
تو چرا غافلی از اندیشه
صدایی امد و من را به حال خود رها کرد
موذن بانگ سر می داد
........
شاعر : اکبر یساولی
 

master-lahij

عضو جدید
ازدواج



همیشه لحظه ی حماقت
لحظه ی کوچکیست
که زیر آفتاب آرزو های بزرگ پهن می کنیم
وگرنه نسل آدمیزاد
اینچنین پیچیده در حماقت
اینقدر سگ جانی نمی کرد
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان مرسی از نوشته هاتون.......
حامد جان قراره دست نوشته ها از خودمون با شه ها...........:redface:
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان مرسی از نوشته هاتون.......
حامد جان قراره دست نوشته ها از خودمون با شه ها...........:redface:
سلام اسمان جان می دئنم ولی این دوست ما گفت این شعرای من هم بزار گفتم چشم ولی اسم شاعر رو نوشتم دیگه
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
این شعر از من نیست نوشته امیر که چون خودش نیست من از طرف ایشون می ذارم تا همه استفاده کنن....خیلی زیباست مثل همیشه...

ترانه
زمزمه ی بلبلان
جاری بر زبان رود
سر تو چیست؟
چیست آنچه تو را به گوش می نوازد و بر دل می نشاند؟
مرغ سحر
صبح گاهان
جلوه ای از وجود ترا بر گوش می نوازد
تا خفتگانی چون مرا
نوید بر روشنایی بخشد
گل ,نه بر عشق مرغ
که با نوای تو اینگونه بر آغوش چمن می غالد
ترانه
زمزمه ی بلبلان
جاری بر زبان رود......
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
این هم یه شعر دیگه از جناب امیر خان.....خدایی یکی از یکی قشنگتر......
فروتن
مهربان
کاش میان من و تو
فاصله ها در پلکی بود
کاش می شد تا رویاهای خویش را
آرام .آرام
در گوش تو زمزمه می کردم
و آنگاه
سر بر دوش تو می نهادم
و چشمهای خویش را بر هم
برادرم
فروتن.......
 

master-lahij

عضو جدید

ترمینال



سوختن همه چیز
با دود است
سوختن رویا
بدرود است

وقتی که نبودن ، مثل بغض ی
نگاه را تار می کند
وقتی که دستهای جنبان در امتداد سفر
"نگار" را "انگار" می کند

آخرین رگه های رفتن . . .
ته مانده های نگاه . . .
نیست ، خاطره
انکار می کند

عاقبت
مثل تمام قصه ها
دست هست تو را
بیدار می کند
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
در ادامه ماموریت پر افتخارم اینم یه نوشته دیگه از امیر.....

آقا به من آب می دهید؟
از راه رسیده و بسیار تشنه ام
آیا جواب مرا نمی دهید؟
من میهمان شهر شما هستم, مسافرم
بانوی مهربان که به صف ایستاده ای
در ظرف همرهتان یک قطره آب هست؟
خشکیده پوست لبانم ز شدت عطش
آیا میان واژگان شما معنای مهر نیست؟
این صف ز چیست که همه در ان ایستاده اید؟
لب های خویش به سخن از چه بسته اید؟
این بذل مالکانه چیست که پادشاه می کند؟
این ظرف ها و دلو ها از برای چیست؟
این طفل خویش را هلاک می کند , هلا
بانو مگر به سینه ات یک قطره شیر نیست؟
بر چشم کودکان خاری خلیده است
یک تن چرا بر شست و شویش استوار نیست؟
من تشنه ام مردم مرا آبی عطا کنید
اینجا چرا کالا همه از جنس خامشی است؟
دیدم به چشم که رودی به شهر شد
این چهره های دژم و پلاسیده از برای چیست؟
دریای اب بود که به شهر می رسید
این خاک خشک و درختان نشان چیست؟
آن رود به حکم خدا به شهر شد
حکم حلال خدا حرام به فرمان کیست؟
بر کنج نشسته و لب ز گفتار بسته اید؟
این خامشی ز بهر که و از برای چیست؟
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
و این نیز........حامد جان بیا ببین دوستت چه کرده .....
تقدیم به دوست خوبم حامد سرلکی:
تو از تبار منی من از تبار تو
تو از دیار من و من از دیار تو
من ار نشانه ای ز قوم به سینه ام دارم
تو از میان نشانه ها, نشانه ی من تو
تو سر به ماه می زنی به زندگانی خویش
چه باک گر که بگویم مرا چو ماهی تو
امید که روزی چو شمس بر تابی
هزار کودک نو پا ز قوم من با تو
امیر جان ماموریت انجام شد.......
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
همیشه از تنهایی که فرار می کنم
در بن بست دلتنگی های تمام نشدنی ام
گرفتار می شوم!
یادم هست
شبی
خواب خاکستری رنگی دیدم..........
در بهبوهه ی نگرانی و دلهره
تو عازم سفر بودی
ومن
با پیراهنی از نیاز
بجای آب
پشت سرت اشک می ریختم
و وقتی در پیچ جاده گم شدی
باران گرفت...
با صدای رعد که از خواب پریدم
رخت خوابم
بوی تنهایی می داد
بوی دلتگی های تمام نشدنی.........
 

k.m.r.c

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از شما و همچنین امیر جان متشکرم خجالت دادید!:redface:
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
در ادامه ماموریتم...این یه نوشته دیگه از امیر که تقدیم کرده به مهرداد
تقدیم به مهربان ترین برادرم
مهرداد:
مهر را از مهربانان جهان داری نشان
داد را از دادگر یکتا خدا داری به جان
جسم را از خاک بی منت برایت ساختند
عشق را هم من نثارت میکنم ای مهربان
 

master-lahij

عضو جدید
دبستان



عبور از صبح ، به عارضه ی دلتنگی عصر
درس امروز است . . .

- برپا
برجا-

" آقا اجازه ؟!
اینارو جلسه ی قبل گفته بودین"

بنشین !

تا پایان ترم
تا پایان سال
تا پایین آمدن پرچم پیدایش
درس همین است

نقطه سر خط .
 

master-lahij

عضو جدید
در انتهای فصل


پشت پنجره ها
جایی که خیابان سردتر است
باران ، تند ، می بارد

تا چتر و عبور
داستان همیشه ی فصل سرد
تا غمی بی دلیل
همراه این هوای تیره
تا دوردست ها
روزهای سرد گسترده اند
 

master-lahij

عضو جدید
شبی مثل هر روز




صبح شده
کاری نمانده بود
پشت سر همه ی حادثه های ناچیز و معمولی
قدری خستگی بود

فرش آلوده
از حوصله ای سر رفته

عرش آلوده
از دوده
سرب و سیگار

نه در انتهای مسیر ایستاده ام
نه آذین به کودکانه های شروع

از کال تا کمال
عبور ، میوه ی شیرینی ست

صبح
کاری نمانده
جز شعری که بی انتها رها

نشد !
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبی مثل هر روز





صبح شده
کاری نمانده بود
پشت سر همه ی حادثه های ناچیز و معمولی
قدری خستگی بود

فرش آلوده
از حوصله ای سر رفته

عرش آلوده
از دوده
سرب و سیگار

نه در انتهای مسیر ایستاده ام
نه آذین به کودکانه های شروع

از کال تا کمال
عبور ، میوه ی شیرینی ست

صبح
کاری نمانده
جز شعری که بی انتها رها


نشد !
فوق العاده بود....واقعا لذت بردم....:redface:
 

master-lahij

عضو جدید
تنها چند نفر




زمان هایی که نیستند
مثل همند

برای آنها که راز بزرگ را می دانند
دیروز و فردا مثل ریش یک بز
بین آرواره و علف
بین نور و دیوار
تکان های موهوم سایه هاست
 

master-lahij

عضو جدید
کلانشهر


آرواره های زمان
صدای شکستن استخوان لحظه ها
تیک – تاک . . .

آواره های دشت
در جستجوی فرصت های ناب
بی تاب

مردمانی که در هم می لولند
لای سیاهی بخت و ذیق وقت

پرده ای که بالا می رود
نمایشی که هر روز
از سال ها
تا قرن ها
به روی صحنه می رود
و همه ی اینها را به همه نشان می دهد

این نمایش کلانشهر
این رسوایی ،
این تهران . ..
 

k.m.r.c

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوست عزیز شعر کلانشهرتون خیلی زیبا بود... من فقط میام و از اشعاره شما لذت می برم...سعی می کنم پستوی مغزم رو گردگیری کنم تا شاید تحفه ای برای شما پیدا کنم!
 

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]دیشب تمام آسمان را سند زدم [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] سیاره و ستاره ها از آن تو[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]من نیز سهم خودم را گرفته ام[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif] یک ماه کوچک محتاج نور!![/FONT]

دمتون گرم واقعا مطالبی که نوشتید قشنگن;)
 

master-lahij

عضو جدید
دوست عزیز شعر کلانشهرتون خیلی زیبا بود... من فقط میام و از اشعاره شما لذت می برم...سعی می کنم پستوی مغزم رو گردگیری کنم تا شاید تحفه ای برای شما پیدا کنم!

سپاسگذارم دوست گرامی

پیشتر ها که خیلی گرمتر بودم و در فاروم های دیگری می نوشتم ، مخاطب های ویژه ای داشتم . برخی از این شعر ها را تنها برای آن مخاطبان نوشته ام .

اکنون تقدیمش می کنم به شما !
 
بالا