تو زندگیم همیشه دنبال لذت بردن بودم!
اما لذت بردن برای من همیشه مساوی بود با پول خرج کردن. همیشه فکر می کردم هرچه بیشتر پول خرج کنم، بیشتر لذت می برم. هر خریدی هرچقدر گرونتر باشه، بیشتر از اون لذت می بری! یه مدتی همش تو فکر این بودم که ای کاش یه ماشین گرون قیمت داشتم سوارش میشدم و صدای ضبط رو بلند می کردم و توی خیابون ها لایی میکشیدم!!!
وای که چه لذتی داره!
خوب همینطورم شد، با فشار روی خانواده کلی خرج گذاشتم روی دست خودم و اونا و یک ماشین گرون قیمت گرفتم و کلی خرجش کردم که یه قوال جوونای مثل خودم اسپرتش کنم
خب لذت هم داشت اما یک روز که اومده بودم توی حیاط و می خواستم باز با ماشینه برم بیرون توی خیابونا ، چشم فتاد به قفس فنچ هام. مدت ها بود اونا رو فراموش کرده بودم. ظرف آبشون خالی بود، رفتم ظرف آبشون رو پر کردم و براشون دونه گذاشتم. همون لحظه یک جفت یا کریم نشستن روی دیوار حیاطمون . توی دست من یه ظرف بزرگ پر لز دونه بود. یک مشت از دونه ها برداشتم و ریختم کف حیاط. خودم هم رفتم گوشه حیاط نشستم.بعد از چند لحظه یاکریم ها اومدند کف حیاطمون نشستند و شروع کردند به خوردن دونه ها . وقتی حسابی سیر شدند هر دوتاشون همزمان به من نگاه کردند و پرواز کردند.
واسم خیلی جالب بود، دیگه دوست نداشتم سوار ماشین بشم و برم تو خیابون ها . احساس نشاط عجیبی می کردم. تا اونوقت میلیون ها تومن خرج کرده بودم که لذت ببرم اما حالا با ریختن یک مشت دانه برای یک چند تا پرنده لذتی بردم که اون پولها نبرده بودم!
از اون به بعد هر روز 2 بار میرم وی حیاط و برای پرنده ها دونه پاش میدم.پرنده ها هم دیگه حسابی منو شناختن و تامیام توی حیاط روی دیوارهای حیاط صف میکشن.
یک مشت دانه، یک تکه نان، یک تکه استخوان، تکه ایی گوشت شروع خوبیست برای دوستی با حیوانات
وای که چه لذتی داره!
خوب همینطورم شد، با فشار روی خانواده کلی خرج گذاشتم روی دست خودم و اونا و یک ماشین گرون قیمت گرفتم و کلی خرجش کردم که یه قوال جوونای مثل خودم اسپرتش کنم
خب لذت هم داشت اما یک روز که اومده بودم توی حیاط و می خواستم باز با ماشینه برم بیرون توی خیابونا ، چشم فتاد به قفس فنچ هام. مدت ها بود اونا رو فراموش کرده بودم. ظرف آبشون خالی بود، رفتم ظرف آبشون رو پر کردم و براشون دونه گذاشتم. همون لحظه یک جفت یا کریم نشستن روی دیوار حیاطمون . توی دست من یه ظرف بزرگ پر لز دونه بود. یک مشت از دونه ها برداشتم و ریختم کف حیاط. خودم هم رفتم گوشه حیاط نشستم.بعد از چند لحظه یاکریم ها اومدند کف حیاطمون نشستند و شروع کردند به خوردن دونه ها . وقتی حسابی سیر شدند هر دوتاشون همزمان به من نگاه کردند و پرواز کردند.
واسم خیلی جالب بود، دیگه دوست نداشتم سوار ماشین بشم و برم تو خیابون ها . احساس نشاط عجیبی می کردم. تا اونوقت میلیون ها تومن خرج کرده بودم که لذت ببرم اما حالا با ریختن یک مشت دانه برای یک چند تا پرنده لذتی بردم که اون پولها نبرده بودم!
از اون به بعد هر روز 2 بار میرم وی حیاط و برای پرنده ها دونه پاش میدم.پرنده ها هم دیگه حسابی منو شناختن و تامیام توی حیاط روی دیوارهای حیاط صف میکشن.
یک مشت دانه، یک تکه نان، یک تکه استخوان، تکه ایی گوشت شروع خوبیست برای دوستی با حیوانات
اون يكي كه اخر يوزرنيمته چيه؟
