غزل و قصیده

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست :gol:خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست

چه سحر کرد ندانم دو چشم جادوی تو؟ :gol:که از نظارگیان ناله و فغان برخاست

به تیر غمزه، ازین بیش، خون خلق مریز :gol:که رستخیز به یکباره از جهان برخاست

بدین صفت که تو آغاز کرده‌ای خونریز :gol:چه سیل خواهد ازین تیره خاکدان برخاست!

بیا و آب رخ از تشنگان دریغ مدار :gol:طریق مردمی آخر نه از جهان برخاست؟

چنین که من ز فراق تو بر سر آمده‌ام :gol:گرم تو دست نگیری کجا توان برخاست؟

تو در کنار من آ، تا من از میان بروم :gol:که هر کجا که برآید یقین گمان برخاست

به بوی آنکه به دامان تو درآویزد :gol:دل من از سر جان آستین‌فشان برخاست

عراقی از دل و جان آن زمان امید پرید :gol:که چشم مست تو از خواب سرگران برخاست
 
  • Like
واکنش ها: floe

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است
متن خبر که یک قلم ،بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر ، نامه سیاه کردن است
چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رو نهم
این هم از آب و آینه خواهش ماه کردن است
ای گل نازنین من، تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان، در تو نگاه کردن است
لوح خدانمایی و آینۀ تمام قد
بهتر از این چه تکیه بر، منصب و جاه کردن است؟
ماه عبادت است و من با لب روزه دار از این
قول و غزل نوشتنم، بیم گناه کردن است
لیک چراغ ذوق هم اینهمه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردن است
من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است
غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه
سجده به کاخ کبریا، خواه نخواه کردن است
از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند؟
این هم اگرچه شکوۀ شحنه به شاه کردن است
عهد تو (سایه) و (صبا) گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبۀ (لطف اله) کردن است
گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردن است
بوسه تو به کام من ،کوهنورد تشنه را
کوزۀ آب زندگی توشه راه کردن است
خود برسان به شهریار، ای که در این محیط غم
بی تو نفس کشیدنم، عمر تباه کردن است​
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من / الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
خیال خود به شبگردی به زلفش دیدم و گفتم / رقیب من چه می خواهی تو از جان حبیب من
نهیبی می زدم با دل که زلفت را نلرزاند / ندانستم که زلفت هم بلرزد با نهیب من
خوشم من با تب عشقت طبیب آمد جوابش کن / حبیبم چشم بیمار تو بس باشد طبیب من
غروبی زاید از زلفت که دل باشد غریب آنجا / حبیبم با غروبت گو نیازارد غریب من
عجب دارم که زلفت را پریشان می کنم از دور / به آه خود که آه از این دل و آه عجیب من
نصیب از ظلمت هجران به جز حسرت چه خواهد بود / حساب روشنی دارد دل حسرت نصیب من
من از صبر و شکیبم شهریارا شهره آفاق / همه آفاق هم حیران از این صبر و شکیب من​
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آتش دل

آتشی در جان ما افروختی
رفتی و مارا ز حسرت سوختی

بی وداع دوستان کردی سفر
از که این راه و روش آموختی

گر نه از یاران بدی دیدی، چرا
دیده از دیدار یاران دوختی؟

بی رخ او طرح صبر انداختی
ای دل این صبر از کجا آموختی

وحشی از جانت علم زد آتشی
خانمان عالمی را سوختی
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه ی زنده کش مرده پرست
تا هست می کّشندش به خاری به جفا
تا مُرد می برندش به عزت سر دست
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت حیرانیم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
دیده ی بارانیم را حس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی
غربت پنهانیم را حس نکرد
آن که با آغاز من مأنوس بود
لحظه ی پایانیم را حس نکرد
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه آسمونه آبی یه دشت پر شقایق
یا شبی پر ستاره یه رود خونه یه قایق
به زیر نور مهتاب قشنگترین دقایق
این لحظه های اوجه برای قلب عاشق
از روزی که عاشقم دنیا چه آفتابیه
برای دلخوشی هام یه شاخه گل کافیه
آفتاب میگه به مهتاب بیدار شو ای دیوونه
این قصه یه عشقه یه عشقی که میمونه
نگاه کنین رو کوها سپیده دم رسیده
عشقی به این قشنگی هرگز کسی ندیده
امروز که من عاشقم دنیا چه آفتابیه
برای دلخوشی هام یه شاخه گل کافیه
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد
در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد
کافر که رخش بیند با معجزه‌ی لعلش
تسبیح در آویزد، زنار دراندازد
دلها به خروش آید چون زلف برافشاند
جان‌ها به سجود آید چون پرده براندازد
در عرضگه عشقش فتنه سپه انگیزد
در رزمگه زلفش گردون سپر اندازد
شکرانه‌ی آن روزی کاید به شکار دل
من زر و سراندازم گر کس شکر اندازد
از روی کله داری بر فرق سراندازان
از سنگ‌دلی هر دم سنگی دگر اندازد
هان ای دل خاقانی جانبازتری هر دم
در عشق چنین باید آن کس که سراندازد
این تحفه‌ی طبعی را بطراز و به دریا ده
باشد که به خوارزمش دریا به در اندازد
تا تازه کند نامش در بارگه شاهی
کافلاک به نام او طرز دگر اندازد
:gol::gol::gol::gol:
خاقانی
:gol::gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مهرداد اوستا
وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم

كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوفه دويدم

مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم

چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم

بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم

نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم

جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم

به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم

وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟
 

Siren

عضو جدید
سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
آن‌چه خود داشت، ز بیگانه تمنا می‌کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد!
بی‌دلی، در همه احوال خدا با او بود
او نمی‌دیدش و از دور «خدایا!» می‌کرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تایید نظر، حل معما می‌کرد
دیدمش خرم و خندان، قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد
آن‌همه شعبده‌ها عقل که می‌کرد، آن‌جا
ساحری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد!
گفت: «آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد!»
«آن که چون غنچه، دلش راز حقیقت بنهفت
ورق خاطر از این نکته محشا می‌کرد!»
«فیض روح‌القدس ار باز مدد فرماید
دگران هم بکنند، آن‌چه مسیحا می‌کرد!»
گفتم: «این جام جهان‌بین به تو کی داد حکیم؟»
گفت: «آن روز که این گنبد مینا می‌کرد!»
گفتمش: «سلسله زلف بتان از پی چیست؟»
گفت: «حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد!»​
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
يك نظرمستانه كردي عاقبت
عقل راديوانه كردي عاقبت
باغم خودآشناكردي مرا
ازخودم بيگانه كردي عاقبت
دردل من گنج خودكردي نهان
جاي درويرانه كردي عاقبت
سوختي درشمع رويت جان من
چاره پروانه كردي عاقبت
قطره اشك مراكردي قبول
قطره رادردانه كردي عاقبت
كردي اندركل موجودات سير
جان من كاشانه كردي عاقبت
زلف راكردي پريشان خلق را
خانمان ويرانه كردي عاقبت
موبه موراجاي دلهاساختي
موبه دلهاشانه كردي عاقبت
دردهان خلق افكندي مرا
فيض راافسانه كردي عاقبت

(فيض كاشاني)
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عبدالقادر بيدل دهلوي

چنين كشتـﮥ حسرتِ كيستم من؟
كه چون آتش از سوختن زيستم من

نه شادم نه محزون نه خاكم نه گردون
نه لفظم نه مضمون چه معنيستم من؟

نه خاك آستانم نه چرخ آشيانم
پَري مي فشانم كجا ييستم من ؟

اگر فانيم چيست اين شور هستي؟
و گر باقيم از چه فانيستم من؟

بناز اي تخيّل ببال اي توهّم
كه هستي گمان دارم و نيستم من

هوايي در آتش فگنده است نعلم
اگر خاك گردم نمي ايستم من

نوايي ندارم نفس مي شمارم
اگر ساز عبرت نيَم، چيستم من؟

بخنديد اي قدر دانان فرصت
كه يك خنده بر خويش نَگريستم من

درين غمكده كس مَميردا يا رب
به مرگي كه بي دوستان زيستم من

جهان كو به سامانِ هستي بنازد
كمالم همين بس كه من نيستم من

به اين يك نفس عمرِ موهوم بيدل
فنا تهمِت شخصِ باقيستم من
 
  • Like
واکنش ها: floe

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
امشب از دولت می دفع ملالی كردیم
این هم از عُمر شبی بود كه حالی كردیم
ما كجا و شب میخانه خدایا چه عجب
كز گرفتاری ایام مجالی كردیم
تیر از غمزة ساقی، سپر از جام شراب
با كماندار فلك جنگ و جدالی كردیم
غم به روئین تنی جام می انداخت سپر
غم مگو عربده با رستم زالی كردیم
باری از تلخی ایام به شور و مستی
شكوه با شاهد شیرین خط و خالی كردیم
نیمی از رخ بنمود و خمی از ابرویی
وسط ماه تماشای هلالی كردیم
روزة هجر شكستیم و هلال ابرویی
منظر افروز شب عید وصالی كردیم
بر گل عارض از آن زلف طلایی فامش
یاد پروانة زرین پر و بالی كردیم
مكتب عشق بماناد و سیه حجره غم
كه در او بود اگر كسب كمالی كردیم
چشم بودیم چومه شب همه شب تا چون صبح
سینه آئینة خورشید جمالی كردیم
عشق اگر عمر نه پیوست بزلف ساقی
غالب آنست كه خوابی و خیالی كردیم
شهریار غزلم خوانده غزالی وحشی
بد نشد با غزلی صید غزالی كردیم
 

afsaneh_k

عضو جدید
دامنِ لطف


منم از جام غفلت گشته سرمست

چو خاک افتاده پست و باد در دست

چه نقصان عرصه ملک بقا را

اگر بخشی به سلطان این گدا را

غباری گشته‏ام زین توده خاک

تنم خاکی ز آب دیده نمناک

هر آن بادی که برگیرد غبارم

اگر خاکش نگردم خاکسارم

چو من در دامن لطفت زدم دست

مکن در زیر پای محنتم پست

ز هر جرمی که کردم توبه کردم

وَر از خود دم زنم دیگر نه مَردم

ز خجلت تا به کی بر خویش پیچم

مگو هیچم چو می‏دانی که هیچم


 
  • Like
واکنش ها: floe

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نرگس مستت فتنه‌ی مستان :gol:تشنه‌ی لعلت باده پرستان

روی تو ما را لاله و نسرین :gol:کوی تو ما را گلشن و بستان

زلف سیاهت شام غریبان :gol:روی چو ماهت شمع شبستان

در چمن افتد غلغل بلبل :gol:چون تو درآئی سوی گلستان

طلعت زیبا یا قمرست این :gol:لعل شکر خا یا شکرست آن

دست به خونم شسته و از من :gol:هوش دل و دین برده بدستان

باده صافی خرقه صوفی :gol:درکش و برکش در ده و بستان

پرده بساز ای مطرب مجلس :gol:باده بیار ای ساقی مستان

خواجوی مسکین بر لب شیرین :gol:فتنه چو طوطی بر شکرستان
 
  • Like
واکنش ها: floe

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
می‌نماید چند روزی شد که آزاریت هست
غالبا دل در کف چون خودستم کاریت هست
چونی از شاخ گلت برگی و باری می‌رسد
یا بر این خوش می‌کنی خاطر که گلزاریت هست
در گستانی چو شاخ گل نمی‌جنبی ز جا
می‌توان دانست کاندر پای دل خاریت هست
عشق‌بازان رازداران همند از من مپوش
همچو من بی‌عزتی یا قدر و مقداریت هست
در طلسم دوستی کاندر تواش تاثیر نیست
نسخه‌ها دارم اشارت کن اگر کاریت هست
چاره خود کن اگر بی‌چاره‌سوزی هم‌چو تست
وای بر جان تو گر مانند تو یاریت هست
بار حرمان بر نتابد خاطر نازک دلان
عمر من بر جان وحشی نه اگر باریت هست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای دل شکایت​ها مکن تا نشنود دلدار من ................................... ای دل نمی​ترسی مگر از یار بی​زنهار من

ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من ........................... نشنیده​ای شب تا سحر آن ناله​های زار من

یادت نمی​آید که او می کرد روزی گفت گو .................................. می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من

اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان ................................... این بس نباشد خود تو را کآگه شوی از خار من

گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان.......................... تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من

خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر ........................... وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من

چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او ................................... گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من

گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان ................................ خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من

گفتم منم در دام تو چون گم شوم بی​جام تو ............................... بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من

حضرت مولانا
 
  • Like
واکنش ها: floe

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خواهم آن عشق که هستی زسرما ببرد
بی‌خودی آید و ننگ خودی از ما ببرد
خانه آتش زدگانیم ستم گو می‌تاز
آنچه اندوخته باشیم به یغما ببرد
شاخ خشکیم به ما سردی عالم چه کند
پیش ما برگ و بری نیست که سرما ببرد
دوزخ جور برافروز که من تاقویم
نشنیدم که مرا اخگری از جا ببرد
جرعه پیر خرابات بر آن پیر حرام
که به پیش دگری دست تمنا ببرد
وحشی از رهزن ایام چه اندیشه کنی
ما چه داریم که از ما ببرد یا نبرد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای جهان را دلگشا اقبال عشق :gol:یفعل الله ما یشا اقبال عشق
ای صفا و ای وفا در جور عشق :gol:ای خوشا و ای خوشا اقبال عشق
ای بده جانتر ز جان دیدار عشق :gol:وی فزون از جان و جا اقبال عشق
تا ز اخلاص و ریا بیرون شدم :gol:جان اخلاص و ریا اقبال عشق
گر بگردد آفتاب از ضعف نیست :gol:نقل کرد از جا به جا اقبال عشق
خلق گوید عاقبت محمود باد :gol:عاقبت آمد به ما اقبال عشق
من دهان بستم که بگشادست پر:gol: در دل خلق خدا اقبال عشق
بد دعا زنبیل و این دولت خلیل :gol:می‌نگنجد در دعا اقبال عشق
وحدت عشقست این جا نیست دو :gol:یا تویی یا عشق یا اقبال عشق


مولوی
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش ها: floe

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
عراقی بار دیگر توبه بشکست
ز جام عشق شد شیدا و سرمست
پریشان سر زلف بتان شد
خراب چشم خوبان است پیوست
چه خوش باشد خرابی در خرابات
گرفته زلف یار و رفته از دست
ز سودای پریرویان عجب نیست
اگر دیوانه‌ای زنجیر بگسست
به گرد زلف مهرویان همی گشت
چو ماهی ناگهان افتد در شست
به پیران سر، دل و دین داد بر باد
ز خود فارغ شد و از جمله وارست
سحرگه از سر سجاده برخاست
به بوی جرعه‌ای زنار بربست
ز بند نام و ننگ آنگه شد آزاد
که دل را در سر زلف بتان بست
بیفشاند آستین بر هردو عالم
قلندوار در میخانه بنشست
لب ساقی صلای بوسه در داد
عراقی توبه‌ی سی‌ساله بشکست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم :gol:خانه به خانه در به در جستمت و نیافتم

آه که تار و پود آن رفت به باد عاشقی :gol:جامه تقویی که من در همه عمر بافتم

بر دل من زبس که جا تنگ شد از جدائیت :gol:بی تو به دست خویشتن سینه‌ی خود شکافتم

از تف آتش غمم صدره اگر چه تافتی :gol:آینه‌سان به هیچ سو رو ز تو برنتافتم

یک ره از او نشد مرا کار دل حزین روا :gol:هاتف اگرچه عمرها در ره او شتافتم
 

emad_ahvaz

عضو جدید
مرسي .دست شما درد نکنه .استفاده ميکنيم .



سوداي زلف و خالت در هر خيال نايد
انديشه وصالت جز در گمان نگنجد
هرگز نشان ندادند از کوي تو کسي را
زيرا که راه کويت اندر نشهن نگنجد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
جانا حدیث حسنت در داستان نگنجد
رمزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد

جولانگه جلالت در کوی دل نباشد
جلوه‌گه جمالت در چشم و جان نگنجد

سودای زلف و خالت در هر خیال ناید
اندیشه وصالت جز در گمان نگنجد

هرگز نشان ندادند از کوی تو کسی را
زیرا که راه کویت اندر نشان نگنجد

آهی که عاشقانت از حلق جان برآرند
هم در زمان نیاید، هم در مکان نگنجد

در دل چو عشقت آمد، سودای جان نماند
در جان چو مهرت افتد، عشق روان نگنجد

پیغام خستگانت در کوی تو که آرد
کانجا ز عاشقانت باد وزان نگنجد

آن جا که عاشقانت یک دم حضور یابند
دل در حساب ناید، جان در میان نگنجد

اندر ضمیر دلها گنجی نهان نهادی
از دل اگر برآید، در آسمان نگنجد

بخشای بر غریبی کز عشق می‌نمیرد
وانگه در آشیانت، خود یک زمان نگنجد

جان داد دل که روزی در کوت جای یابد
نشناخت او که آخر جای چنان نگنجد

عطار وصف عشقت چون در عبارت آرد
زیرا که وصف عشقت اندر بیان نگنجد


 

behnam-t

عضو جدید
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد***کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد

خاک وجود ما را از آب دیده گل کن***ویرانسرای دل را گاه عمارت آمد

این شرح بی​نهایت کز زلف یار گفتند***حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد


عیبم بپوش زنهار ای خرقه می آلود***کان پاک پاکدامن بهر زیارت آمد

امروز جای هر کس پیدا شود ز خوبان***کان ماه مجلس افروز اندر صدارت آمد

بر تخت جم که تاجش معراج آسمان است***همت نگر که موری با آن حقارت آمد

از چشم شوخش ای دل ایمان خود نگه دار***کان جادوی کمانکش بر عزم غارت آمد

آلوده​ای تو حافظ فیضی ز شاه درخواه***کان عنصر سماحت بهر طهارت آمد

دریاست مجلس او دریاب وقت و در یاب***هان ای زیان رسیده وقت تجارت آمد:w17::w18:
 

behnam-t

عضو جدید
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود*** تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون می‌گشت***باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
هم عفاالله صبا کز تو پیامی می‌داد*** ور نه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت*** فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود

من سرگشته هم از اهل سلامت بودم **دام راهم شکن طره هندوی تو بود
بگشا بند قبا تا بگشاید دل من***که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود
به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر***کز جهان می‌شد و در آرزوی روی تو بود
 

behnam-t

عضو جدید
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی​ارزد****به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی​ارزد

به کوی می فروشانش به جامی بر نمی​گیرند****زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمی​ارزد


رقیبم سرزنش​ها کرد کز این به آب رخ برتاب****چه افتاد این سر ما را که خاک در نمی​ارزد

شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است****کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی​ارزد

چه آسان می​نمود اول غم دریا به بوی سود****غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی​ارزد

تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی****که شادی جهان گیری غم لشکر نمی​ارزد
که
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیی دون بگذر****که یک جو منت دونان دو صد من زر نمی​ارزد:w16:
 

behnam-t

عضو جدید
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را______که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را

ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم______مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت______ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا

دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی______تو از این چه سود داری که نمی​کنی مدارا


همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی______به پیام آشنایان بنوازد آشنا را

چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی______دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را

به خدا که جرعه​ای ده تو به حافظ سحرخیز______که دعای صبحگاهی اثری کند شما را:w16::w08:
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
رفتی از چشمم ودل مهو تماشاست هنوز
عکس روی تو در این آینه پیداست هنوز
هرکه در سینه دلی داشت به دلداری داد
دل نفرین شده ماست که تنهاست هنوز
در دلم عشق توچون شمع به خلوتگه راز
در سرم شور تو چون باده به میناست هنوز
گر چه امروز من آئینه فردای منست
دل دیوانه در اندیشه فرداست هنوز
عشق آمد به دل و شور قیامت بر خواست
زندگی طی شدو این معرکه بر پاست هنوز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گل من بنشین

چون فصل بهار آمد با من به چمن بنشین
دامن مکش از دستم بنشین گل من بنشین
خوش خویی و گلرویی مهتاب سمن بویی
تا دل ببری از گل ای غنچه دهن بنشین
تو ماه منی یایرا تا خیره کنی ما را
مریخ و ثریا را بر زلف بزن بنشین
بنشین که صفا داری گیسوی رها داری
گر مهر به ما داری چون مه به چمن بنشین
گردیم سمندت را صیدیم کمندت را
گیسوی بلندت را بر شانه فکن بنشین
ای گلرخ گلدامن پرهیز کن از دشمن
چون دوست شدی با من بر دیده ی من بنشین
ماه چمنی جانا چون یاسمنی جانا
سیمینه تنی جانا در پیش سمن بنشین
در پای تو چون خاکم نه خاک که خاشاکم
بنگر دل غمناکم آن را مشکن بنشین
من عاشق دلتنگم خوارم چون گل سنگم
بر گونه ی بی رنگم یک بوسه بزن بنشین
تو عطر وطن داری دانم غم من داری
گر شور سخن داری با ما به سخن بنشین
مهدی سهیلی
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را

فغان کاین لولیان شوخ و شیرین کار شهر آشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

ز عشق نا تمام ما جمال یار مستغنیست
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

من از آن حسن روزافزون که یوسوف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکر خارا

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعاتمند پند پیر دانا را

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید بحکمت این معما را

غزل گفتی و درسفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
 

Siren

عضو جدید
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست

در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست

شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست

گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید
ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست

بازآی که بازآید عمر شده حافظ
هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
:)fatemeh غزل-مثنوی ♪♫ مثنوی-غزل اشعار و صنايع شعری 1
Persia1 قصیده چیست؟ اشعار و صنايع شعری 0

Similar threads

بالا