ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست
خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست
چه سحر کرد ندانم دو چشم جادوی تو؟
که از نظارگیان ناله و فغان برخاست
به تیر غمزه، ازین بیش، خون خلق مریز
که رستخیز به یکباره از جهان برخاست
بدین صفت که تو آغاز کردهای خونریز
چه سیل خواهد ازین تیره خاکدان برخاست!
بیا و آب رخ از تشنگان دریغ مدار
طریق مردمی آخر نه از جهان برخاست؟
چنین که من ز فراق تو بر سر آمدهام
گرم تو دست نگیری کجا توان برخاست؟
تو در کنار من آ، تا من از میان بروم
که هر کجا که برآید یقین گمان برخاست
به بوی آنکه به دامان تو درآویزد
دل من از سر جان آستینفشان برخاست
عراقی از دل و جان آن زمان امید پرید
که چشم مست تو از خواب سرگران برخاست

چه سحر کرد ندانم دو چشم جادوی تو؟

به تیر غمزه، ازین بیش، خون خلق مریز

بدین صفت که تو آغاز کردهای خونریز

بیا و آب رخ از تشنگان دریغ مدار

چنین که من ز فراق تو بر سر آمدهام

تو در کنار من آ، تا من از میان بروم

به بوی آنکه به دامان تو درآویزد

عراقی از دل و جان آن زمان امید پرید
