در سال ششم جنگ تحميلي و در روزهايي که خورشيد با اشعه هايش سعي داشت گرماي خود را بر سرماي پائيز سال 1365 نشان دهد، آسمان شهر انديمشک مملو از پرنده هاي آهنين شد که سعي داشتند پرچم مقاومت و ايستادگي را از دست مردم اين ديار به زير بکشند، هر لاله اي که در بمباران يک ساعت و چهل و پنج دقيقه اي شهر بر زمين خونرنگ شهر پرپر مي شد، نداي بلند ايثار از گوشه اي ديگر فضا را پُرمي نمود.
روز سه شنبه چهارم آذر ماه سال 1365 در حالي که ساعت از يازده و چهل و پنج دقيقه گذشته بود دشمن بعثي با بهره گيري از توان نيروي هوايي خود و با 54 فروند هواپيماي اهدايي کشورهاي استعمارگر، مردم انديمشک را مورد هجوم خود قرار دادند و در اين مدت ديوارهاي شهر همچون گهواره اي مدام مي لزريد اما هيچگاه فرو نريخت.
طولاني ترين حمله هوايي به انديمشک بعد از جنگ حهاني دوم
براي طولاني ترين بمباران هوايي در انديمشک مي توان دلايل زيادي برشمرد که مهمترين آن پيوند ناگسستني مردم اين ديار با مولا و مقتداي خويش و اعزام فرزندان برومند اين شهر در خط مقدم بود، فرزنداني که در قالب گردان حمزه و پيش از آن گردان قائم توانستند در عمليات هاي مهمي چون فتح المبين ، بيت المقدس ، والفجر 8 و نصر 4 فداکاري کنند.
دليل دوم، نوشته اعتراف گونه آقايان آنتوني کردسمن و آبراهام واگنز در کتاب درس هايي از جنگ مدرن مي باشد که در آن به صراحت بيان شده در 25 نوامبر 1986 (4 آذرماه 1365) دور جديدي از حملات هوايي عراق آغاز شد. حدود 54 جنگنده عراق به 6 هدف که شامل پايگاه شکاري نزديک دزفول، يک پادگان نظامي ، يک پايگاه هوايي، تأسيسات لارک و ايستگاه راه آهن انديمشک (حمله) شد.
ايستگاه راه آهن انديمشک بعنوان مرکز ثقل و بارانداز جنگ تحميلي از حيث نيروي انساني و امکانات پشتيباني بايد مورد حمله قرار گيرد. همچنين نيروي هوايي عراق حالا ديگر از هميشه قوي تر است. تجهيزات جنگي و سيستم هاي سوختگيري هوايي که از شوروي و فرانسه به عراق رسيده بود به جنگنده هاي ميراژ اف-1 امکان سوختگيري در پروازهاي طولاني داده بود.
مشاهده مي شود اين هجوم طولاني مدت با برنامه ريزي و کاملاً هوشمندانه از سوي جبهه دشمن صورت گرفته است چرا که اگر انديمشک در سال ششم جنگ تحميلي که سال پيروزيهاي بزرگ بود، عقبه استراتژيک و مهم در جبهه هاي مياني و جنوب محسوب مي شد با انهدام و يا کم اثر شدن نقش آن، در صحنه نبرد نيروهاي رزمنده دچار مشکلات و چالش هاي بزرگ مي شدند اين اهميت از آن رو بيشتر خودنمايي مي کند که:
1-انهدام خط راه آهن بعنوان حلقه اتصال جبهه هاي جنوب و مياني با مرکز کشور ، سبب اختلال در اعزام نيرو و امکانات پشتيباني به خط مقدم مي شد.
2- انهدام مخازن نفت مستقر در انديمشک سبب اخلال در توليد نفت و شوک اقتصادي را رقم مي زد.
3- انهدام ايستگاه اصلي برق شمال که در منتهي اليه جنوبي شهر واقع است موجب بروز قطعي برق و ذخيره انرژي مي شد.
4- از بين بردن نيروي انساني که در 21 پادگان اطراف شهر انديمشک مشغول آموزش و آمادگي جهت حضور در خط مقدم بودند ، سبب خالي شدن جبهه هاي مياني و جنوب از نيروي رزمنده مي گشت.
در کنار اين ها دشمن سعي در انهدام مراکز درماني چون شهيد کلانتري که بار اصلي تيمارداري جبهه را بر دوش مي کشيد موجب اختلال در امور درماني رزمندگان را رقم مي زد و در نهايت هم "مقاومت مردمي" شهري شکسته مي شد که حضرت امام خميني (ره) در مورد آن فرمودند : اين انديمشک است که مورد هجوم تجاوز واقع مي شود ، دنباله اش جنگ جنگ تا پيروزي مي گويد.
دشمن با همه توان خود در آذر ماه 1365 براي شکستن اين حلقه مهم سعي نمود اما مردم قهرمان و مقاوم انديمشک ، در حماسه اي ماندگار ، سرود مقاومت را سر دادند و در اين روز که 75 شهيد از شهروندان انديمشک و بيش از 200 شهيد متشکل از رزمندگاني که به قصد عزيمت به سرزمين نور وارد ايستگاه راه آهن شده بودند و 500 مجروح، کمر خم نکردند.
در اين حمله وحشيانه نقاط مهمي همانند ايستگاه راه آهن مورد اصابت قرار گرفت و بيش از ۳۰۰ نفر از شهروندان و مسافران کشته و ۷۰۰ نفر مجروح شدند اين بمباران را طولانيترين بمباران شهرها پس از جنگ جهاني دوم به شمار ميآورند.
۳۰۰ شهيد و ۷۰۰ زخمي و خساراتي که انديمشک در شهادت اين حادثه ديد تا ابد از ياد و خاطره ها پاک نخواهد شد، ولي در اين ميان به نظر مسئولين آنچنان که بايد به اين حادثه توجهي که در خور و شايسته آن باشد را ندارند.
**خاطرهاي از ندا شفيعي يکي از کساني که شاهد صحنه اي بود که هيچ وقت از خاطر مردم انديمشک نخواهد رفت:
ما به مدرسه رفتيم. من دبستاني بودم و خواهرانم در دبيرستان کنار مدرسه ما درس ميخواندند. چيزي نگذشت که حملههوايي آغاز شد. همه با وحشت از مدرسه بيرون دويديم. آن روز، همان روزي بود که هيچ انديمشکي آن را فراموش نميکند، روزي که 57 هواپيماي جنگي عراقي يک ساعت و نيم بر سر شهر کوچک و بيدفاع انديمشک پرواز کردند و جولان دادند و بيوقفه بمب ريختند.
من و دو خواهرم و دوست آنها در خيابان ميدويديم. دوست خواهرهايم از ما جدا شد و توي بازار دويد، او چند دقيقه بعد کشته شد. در هر قدم صداي انفجار را نزديکمان ميشنيديم. به ميدان اصلي که رسيديم ناگهان يکي از سربازهاي اعزامي بر سر خواهرهايم فرياد کشيد: بمانيد، جلوتر نرويد، همين جا روي زمين بخوابيد. و مرا گرفت و زير دستهايش پنهان کرد.
من فقط ميدانستم که ما زنده نميمانيم. صداي خواهرهايم که آنطرفتر روي زمين دراز کشيده بودند را ميشنيدم که فرياد ميزدند: "لا اله الا الله"... بعد ناگهان خواهرم گفت: آخ... نميدانستم چه شده است، دست سرباز جلوي چشمهايم را گرفته بود که چيزي نبينم. ما همان جور مانديم تا هواپيماها رفتند. نميدانم چه طور زنده مانديم، فقط من و دو خواهرم و آن سرباز.
سرمان را که از روي زمين بلند کرديم، آن چه ديديم وحشتناک بود. ما بوديم و انبوه جنازههاي سربازهاي اعزامي که دور تا دور ما تکه تکه شده بودند و هر تکه روي زمين افتاده بود. وحشتناک بود، وحشتناک. تن سربازي از کمر نصف شده بود و جلوي روي ما افتاده بود. وقت اصابت ترکش او داشت ميدويد و دستش که از تن جدا شد افتاده بود روي کمر خواهرم، شهلا.
در خانه وقتي از پچپچ مادر و زنعمويم فهميدم که خون آن شهيد روي مانتوي سرمهاي مدرسهام پاشيده و خشک شده و من متوجه نشدهام، با وحشت جيغ ميکشيدم و ميدويدم و دکمههاي مانتو را باز ميکردم تا از خودم دورش کنم. ديگر هيچ وقت آن مانتو را نپوشيدم.
آن روز سرباز من و خواهرانم را به خانهمان رساند و رفت. موج انفجار او را گرفته بود و حال خوشي نداشت. خيلي دلم ميخواهد بدانم آن سرباز که بود؟، حالا کجاست؟. اگر او نبود ما هم کشته ميشديم، حتما کشته ميشديم.
به نقل از :http://khorasannews.com/OnlineNews.aspx?newsid=1183302&category=All
روز سه شنبه چهارم آذر ماه سال 1365 در حالي که ساعت از يازده و چهل و پنج دقيقه گذشته بود دشمن بعثي با بهره گيري از توان نيروي هوايي خود و با 54 فروند هواپيماي اهدايي کشورهاي استعمارگر، مردم انديمشک را مورد هجوم خود قرار دادند و در اين مدت ديوارهاي شهر همچون گهواره اي مدام مي لزريد اما هيچگاه فرو نريخت.
طولاني ترين حمله هوايي به انديمشک بعد از جنگ حهاني دوم
براي طولاني ترين بمباران هوايي در انديمشک مي توان دلايل زيادي برشمرد که مهمترين آن پيوند ناگسستني مردم اين ديار با مولا و مقتداي خويش و اعزام فرزندان برومند اين شهر در خط مقدم بود، فرزنداني که در قالب گردان حمزه و پيش از آن گردان قائم توانستند در عمليات هاي مهمي چون فتح المبين ، بيت المقدس ، والفجر 8 و نصر 4 فداکاري کنند.
دليل دوم، نوشته اعتراف گونه آقايان آنتوني کردسمن و آبراهام واگنز در کتاب درس هايي از جنگ مدرن مي باشد که در آن به صراحت بيان شده در 25 نوامبر 1986 (4 آذرماه 1365) دور جديدي از حملات هوايي عراق آغاز شد. حدود 54 جنگنده عراق به 6 هدف که شامل پايگاه شکاري نزديک دزفول، يک پادگان نظامي ، يک پايگاه هوايي، تأسيسات لارک و ايستگاه راه آهن انديمشک (حمله) شد.
ايستگاه راه آهن انديمشک بعنوان مرکز ثقل و بارانداز جنگ تحميلي از حيث نيروي انساني و امکانات پشتيباني بايد مورد حمله قرار گيرد. همچنين نيروي هوايي عراق حالا ديگر از هميشه قوي تر است. تجهيزات جنگي و سيستم هاي سوختگيري هوايي که از شوروي و فرانسه به عراق رسيده بود به جنگنده هاي ميراژ اف-1 امکان سوختگيري در پروازهاي طولاني داده بود.
مشاهده مي شود اين هجوم طولاني مدت با برنامه ريزي و کاملاً هوشمندانه از سوي جبهه دشمن صورت گرفته است چرا که اگر انديمشک در سال ششم جنگ تحميلي که سال پيروزيهاي بزرگ بود، عقبه استراتژيک و مهم در جبهه هاي مياني و جنوب محسوب مي شد با انهدام و يا کم اثر شدن نقش آن، در صحنه نبرد نيروهاي رزمنده دچار مشکلات و چالش هاي بزرگ مي شدند اين اهميت از آن رو بيشتر خودنمايي مي کند که:
1-انهدام خط راه آهن بعنوان حلقه اتصال جبهه هاي جنوب و مياني با مرکز کشور ، سبب اختلال در اعزام نيرو و امکانات پشتيباني به خط مقدم مي شد.
2- انهدام مخازن نفت مستقر در انديمشک سبب اخلال در توليد نفت و شوک اقتصادي را رقم مي زد.
3- انهدام ايستگاه اصلي برق شمال که در منتهي اليه جنوبي شهر واقع است موجب بروز قطعي برق و ذخيره انرژي مي شد.
4- از بين بردن نيروي انساني که در 21 پادگان اطراف شهر انديمشک مشغول آموزش و آمادگي جهت حضور در خط مقدم بودند ، سبب خالي شدن جبهه هاي مياني و جنوب از نيروي رزمنده مي گشت.
در کنار اين ها دشمن سعي در انهدام مراکز درماني چون شهيد کلانتري که بار اصلي تيمارداري جبهه را بر دوش مي کشيد موجب اختلال در امور درماني رزمندگان را رقم مي زد و در نهايت هم "مقاومت مردمي" شهري شکسته مي شد که حضرت امام خميني (ره) در مورد آن فرمودند : اين انديمشک است که مورد هجوم تجاوز واقع مي شود ، دنباله اش جنگ جنگ تا پيروزي مي گويد.
دشمن با همه توان خود در آذر ماه 1365 براي شکستن اين حلقه مهم سعي نمود اما مردم قهرمان و مقاوم انديمشک ، در حماسه اي ماندگار ، سرود مقاومت را سر دادند و در اين روز که 75 شهيد از شهروندان انديمشک و بيش از 200 شهيد متشکل از رزمندگاني که به قصد عزيمت به سرزمين نور وارد ايستگاه راه آهن شده بودند و 500 مجروح، کمر خم نکردند.
در اين حمله وحشيانه نقاط مهمي همانند ايستگاه راه آهن مورد اصابت قرار گرفت و بيش از ۳۰۰ نفر از شهروندان و مسافران کشته و ۷۰۰ نفر مجروح شدند اين بمباران را طولانيترين بمباران شهرها پس از جنگ جهاني دوم به شمار ميآورند.
۳۰۰ شهيد و ۷۰۰ زخمي و خساراتي که انديمشک در شهادت اين حادثه ديد تا ابد از ياد و خاطره ها پاک نخواهد شد، ولي در اين ميان به نظر مسئولين آنچنان که بايد به اين حادثه توجهي که در خور و شايسته آن باشد را ندارند.
**خاطرهاي از ندا شفيعي يکي از کساني که شاهد صحنه اي بود که هيچ وقت از خاطر مردم انديمشک نخواهد رفت:
ما به مدرسه رفتيم. من دبستاني بودم و خواهرانم در دبيرستان کنار مدرسه ما درس ميخواندند. چيزي نگذشت که حملههوايي آغاز شد. همه با وحشت از مدرسه بيرون دويديم. آن روز، همان روزي بود که هيچ انديمشکي آن را فراموش نميکند، روزي که 57 هواپيماي جنگي عراقي يک ساعت و نيم بر سر شهر کوچک و بيدفاع انديمشک پرواز کردند و جولان دادند و بيوقفه بمب ريختند.
من و دو خواهرم و دوست آنها در خيابان ميدويديم. دوست خواهرهايم از ما جدا شد و توي بازار دويد، او چند دقيقه بعد کشته شد. در هر قدم صداي انفجار را نزديکمان ميشنيديم. به ميدان اصلي که رسيديم ناگهان يکي از سربازهاي اعزامي بر سر خواهرهايم فرياد کشيد: بمانيد، جلوتر نرويد، همين جا روي زمين بخوابيد. و مرا گرفت و زير دستهايش پنهان کرد.
من فقط ميدانستم که ما زنده نميمانيم. صداي خواهرهايم که آنطرفتر روي زمين دراز کشيده بودند را ميشنيدم که فرياد ميزدند: "لا اله الا الله"... بعد ناگهان خواهرم گفت: آخ... نميدانستم چه شده است، دست سرباز جلوي چشمهايم را گرفته بود که چيزي نبينم. ما همان جور مانديم تا هواپيماها رفتند. نميدانم چه طور زنده مانديم، فقط من و دو خواهرم و آن سرباز.
سرمان را که از روي زمين بلند کرديم، آن چه ديديم وحشتناک بود. ما بوديم و انبوه جنازههاي سربازهاي اعزامي که دور تا دور ما تکه تکه شده بودند و هر تکه روي زمين افتاده بود. وحشتناک بود، وحشتناک. تن سربازي از کمر نصف شده بود و جلوي روي ما افتاده بود. وقت اصابت ترکش او داشت ميدويد و دستش که از تن جدا شد افتاده بود روي کمر خواهرم، شهلا.
در خانه وقتي از پچپچ مادر و زنعمويم فهميدم که خون آن شهيد روي مانتوي سرمهاي مدرسهام پاشيده و خشک شده و من متوجه نشدهام، با وحشت جيغ ميکشيدم و ميدويدم و دکمههاي مانتو را باز ميکردم تا از خودم دورش کنم. ديگر هيچ وقت آن مانتو را نپوشيدم.
آن روز سرباز من و خواهرانم را به خانهمان رساند و رفت. موج انفجار او را گرفته بود و حال خوشي نداشت. خيلي دلم ميخواهد بدانم آن سرباز که بود؟، حالا کجاست؟. اگر او نبود ما هم کشته ميشديم، حتما کشته ميشديم.
به نقل از :http://khorasannews.com/OnlineNews.aspx?newsid=1183302&category=All